حبط اعمال
و هَب لي مَعالِيَ الأَخلاقِ، وَ اعصِمني مِنَ الفَخر.[۱]
صحبت در تبیین این جمله نورانی بود که از خداوند درخواست معالی اخلاق شده است. گفتیم معالی اخلاق همان حُسن خلق است و حُسن خلق در فرهنگ روایات اهل بیت دو معنا دارد:
یکی معنای خاص به معنای خوشبرخورد بودن که طبق آن حُسن خلق یکی از مصادیق معالی اخلاق است، و دوم معنای عام است که شامل همه صفات نیکو میشود.
حُسن خلق به معنای دوم در واقع همه ارزشهای اخلاقی را شامل میشود. به همین جهت چنانچه اشاره شد پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ، اسلام را همان اخلاق نیکو دانستند. پس اسلام در مراتب والای آن که بالاتر از ایمان است از حُسن خلق جدا نیست.
البته در برخی روایات حُسن خلق در کنار دیگر صفات پسندیده از مکارم اخلاق شمرده شده است، که نشان میدهد، مکارم و معالی اخلاق محدود به چند صفت خوب نیست، بلکه جامع همه خویهای نیکوست.
در روایتی از امام صادق علیه السلام چنین نقل شده است:
إنّ اللَّهَ تباركَ و تعالى خَصَ رَسولَهُ صلى الله عليه و آله بمَكارِمِ الأخْلاقِ، فامْتَحِنوا أنفسَكُم؛ فإن كانتْ فِيكُم فاحْمَدوا اللَّهَ عزّوجلّ و ارغَبوا إلَيهِ في الزّيادَةِ مِنها.[۲]
خداوند بزرگ و بلندمرتبه، مكارم اخلاق را به پيامبرش ارزانى داشت. پس شما نيز خود را بيازماييد. اگر اين اخلاق خوب در شما بود، خدا را سپاس گوييد و از او آنها را بیشتر بخواهيد. سپس ده مورد از آنها را به عنوان نمونه بیان میکنند و میفرمایند:
اليَقينُ و القَناعَةُ و الصَّبرُ و الشُّكرُ و الحِلْمُ و حُسنُ الخُلقِ و السَّخاءُ و الغَيرَةُ و الشَّجاعَةُ و المُروءَةُ.
میبینیم که حُسن خلق در کنار دیگر صفات نیکو، از مکارم اخلاق شمرده شده است.
در روایت دیگری هم آن حضرت پس از توضیحاتی ده نمونه از مکارم اخلاقی را اینچنین بیان میکنند:
صِدْقُ البَأسِ، و صِدقُ اللِّسانِ، و أداءُ الأمانَةِ، و صِلَةُ الرَّحِمِ، و إقْراءُ الضَّيفِ، و إطْعامُ السّائلِ، و المُكافاةُ على الصَّنايعِ، و التَّذَمُّمُ للجارِ، و التّذَمُّمُ للصاحِبِ، و رأسُهُنَّ الحَياءُ.[۳]
پایمردی در جنگ، راستگویی، امانتداری، صله رحم، مهماننوازی، اطعام بینوا، جبران کردن نیکوییها، مراعات حق همسایه، مراعات حق رفیق و بالاتر از همه حیا است.
به هر حال، مکارم اخلاق فراوان هستند و شامل همه ارزشهای اخلاقی میشوند.
[۱] الصحيفة السجّاديّة: الدعاء ۲۰
[۲]الأمالي، للصدوق، ص۲۹۰، ح۳۲۴
[۳]الخصال، شیخ صدوق، ج۱، ص۴۳۱، ح۱۱