بسم الله الرحمن الرحیم
بحث اخلاقی
خطر املاء و استدراج (2)
فإذا كانَ عُمري مَرتَعاً لِلشَّيطانِ فَاقبِضْني إلَيكَ قَبْلَ أَنْ يَسْبِقَ مَقْتُكَ إِلَيَّ، أَوْ يَسْتَحْكِمَ غَضَبُكَ عَلَيَّ.[1]
سخن در تبیین این فراز به اینجا رسید که این دعا در واقع به معنای درخواست مصونیت از خطر املاء و استدراج است. نیایشگر از خداوند متعال میخواهد که اگر بنا نیست توفیق اصلاح کامل خود را پیدا کنم؛ هر چه زودتر عمر مرا پایان بده تا به نقطهای نرسم که خزی کامل است و استحقاق خلود در آتش را پیدا کنم.
امیر مؤمنان علی علیه السلام در روایتی طبق نقل میفرماید:
ما ابْتَلى اللَّهُ أحَداً بمِثلِ الإمْلاءِ لَهُ.[2]
خداوند هيچ كس را بهچيزى همچون مهلت دادن به او آزمایش نکرده است.
همچنین در روایت دیگری از آن حضرت در نهج البلاغه چنین آمده است:
وطالَ الأمَدُ بِهِم ليَستَكمِلوا الخِزيَ، ويَستَوجِبوا الغِيرَ.[3]
و روزگارشان به درازا كشيد تا خوارى را به نهايت رسانند و خود را مستوجب دگرگونىها (زوال نعمتها) گردانند.
از جمله کسانی که امروزه مصداق این عبارت هستند، سردمداران اسرائیل و آمریکا یا آل سعود است که به آنها مهلت داده شده تا جنایت خودشان را به نهایت برسانند.
در روایت دیگری وارد شده است که شخصی به نام «حسين بن الحسن» میگوید: به امام رضا علیه السلام عرض كردم: من «ابن قياماً»[4] را در حالى ترك كردم كه از جمله دشمنترين خلق خدا با تو بود. حضرت فرمود:
ذلكَ شَرٌّ لَهُ.
اين براى خود او بد است.
عرض كردم: فدايت شوم، سخن عجيبى از شما مىشنوم! حضرت فرمود:
أعجَبُ مِن ذلكَ إبليسُ، كانَ في جِوارِ اللَّهِ عَزَّوجلَّ في القُربِ مِنهُ، فأمَرَهُ فأبى و تَعَزّزَ و كانَ مِن الكافِرينَ، فأملَى اللَّهُ لَهُ. و اللَّهِ، ما عَذَّبَ اللَّهُ بشيءٍ أشَدَّ مِن الإملاءِ. و اللَّهِ يا حسينُ ما عذَّبَهُمُ اللَّهُ بشيءٍ أشَدَّ من الإملاءِ.[5]
عجيبتر از اين، ابليس است. او در جوار قرب خداوند عزّوجلّ بود و خداوند به وى فرمان داد، امّا از فرمان خدا سرباز زد و بزرگى فروخت و از كافران شد. پس، خداوند به او مهلت داد. به خدا قسم كه خدا به چيزى سختتر از مهلت دادن [كسى را] عذاب نكرده است. اى حسين! به خدا سوگند كه خدا آنها را به چيزى سختتر از مهلت دادن عذاب نكرده است.
همچنین خداوند متعال طبق نقل در حدیث قدسی میفرماید:
أيَفرَحُ عَبدي المؤمنُ أن أبسُطَ لَهُ الدُّنيا و هُو أبعَدُ لَهُ مِنّي، أو يَجزَعُ عَبدي المؤمنُ أن أقبِضَ عَنهُ الدّنيا و هُو أقرَبُ لَهُ منّي؟! ثُمّ تَلا: ﴿أَ يَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِينَ* نُسارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْراتِ بَلْ لا يَشْعُرُونَ﴾[6] .[7]
آيا بنده مؤمنِ من از اينكه دنيا را به رويش بگشايم و اين كار مايه دورى او از من شود شادمان مىگردد؟ يا بنده مؤمنم از اينكه دنيا را از او بگيرم و بدين وسيله به من نزديك شود بىتابى مىكند؟ سپس اين آيه را تلاوت كرد: «آيا مىپندارند كه آنچه از مال و پسران كه بديشان مدد مىدهيم [از آن روى است كه] مىخواهيم به سودشان در خيرات شتاب ورزيم؟ [نه] بلكه نمىفهمند».
خدا همه ما را از این خطر بزرگ مصون بدارد.
بحث فقهی
موضوع: وضعیت رجالی «سهل بن زیاد»
یادآوری
بحث درباره وضعیت رجالی «سهل بن زیاد» بود. گفتیم کسانی که وی را تضعیف کردهاند شش دلیل ارائه کردهاند. مهمترین دلیل آنها که زیربنای ادله دیگر هم به شمار میرود، شهادت به غالی بودن و اخراج او از قم توسط «احمد بن محمد بن عیسی الاشعری» است.
در جواب این استدلال گفتیم با توجه به شواهد و قرائنی که بر شمردیم، این کار «احمد بن محمد» بر اساس ملاک شرعی حساب شدهای نبوده است، بلکه وی بر اساس اجتهادی که داشته او را متهم به غلو و از قم بیرون کرده است.
این نکتهای است که نه تنها از شواهد بیان شده بر میآید، بلکه برخی از بزرگان نیز بر آن تأکید کردهاند. از جمله آنها مرحوم مجلسی اول بود که فرمایش ایشان را در جلسه قبل خواندیم.
فرمایش علامه بحرالعلوم
از دیگر بزرگانی که این نکته را مورد اشاره قرار دادهاند، مرحوم علامه سید مهدی بحرالعلوم است. ایشان در فوائد الرجالیة پس از آن که وی را توثیق میکند، مینویسد:
أن الأصل في تضعيفه كما يظهر من كلام القوم: هو أحمد بن محمد بن عيسى الأشعري، و حال القميين، سيماابن عيسى في التسرع إلى الطعن و القدح و الاخراج من (قم) بالتهمة و الريبة، ظاهر لمن راجع الرجال.[8]
ریشه تضعیف «سهل» همان طور که از کلام آقایان به دست میآید، [اقدام] «احمد بن محمد بن عیسی الاشعری» است. در حالی که برای کسی که به کتب رجال مراجعه کند، روّیه اهل قم خصوصاً «احمد بن عیسی» در عجله برای طعن و قدح و اخراج افراد از قم بر اساس اتهام و بدگمانی، روشن خواهد بود.
بنا بر این، اقدام «احمد بن محمد بن عیسی» در اخراج «سهل» از قم، بر اساس اجتهاد شخصی او بوده است و در این اجتهاد نیز خطا کرده است، زیرا ملاک او برای اینکه یک راوی را به غلو متهم کند و به تبع آن اقدام به اخراج وی کند، ملاک سختگیرانهای بوده است و با غلوّی که موجب تضعیف شخص میشود فاصله داشته است. برای توضیح این مطلب باید به طور خلاصه به مفهوم غلو و مراتب آن اشاره میکنیم.
مفهوم غلوّ
غلوّ، در لغت به معناىِ «فراتر از حدّ و اندازه رفتن» و «باور داشتن به صفات بى حد و مرز درباره كسى يا چيزى» است.
بالاترین مرتبه غلوّ، غلوّ اعتقادی است، یعنی کسی را در حدّ خدا تصور کردن است. چنانچه در قرآن اهل کتاب را از غلو در دین نهی فرموده است:
﴿يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ﴾[9]
چرا که یهود و نصارا درباره برخی از پیامبران غلو کرده و آنها را فرزند خدا[10] یا خود خدا[11] معرفی میکردند. در تاریخ اسلام نیز برخی از غالیان، قائل به الوهیت ائمه بودند. آنان ازانجام تكاليف دينى سرپيچى میکردند. این گروه کافر و نجس هستند و ائمه نیز با آنان به جدّ مبارزه میکردند.
اما گروهی دیگر کسانی بودند که چنین اعتقادی راجع به ائمه نداشتند؛ بلکه ایشان را افرادى با ويژگیهاى خاص و ماورائى مىدانستند و به تعبیر آیت الله مشکینی ـ رضوان الله تعالی علیه ـ همین اعتقادی را که امروزه ما درباره امامان داریم که آنها صاحب کرامات هستند و از علم غیب خبر دارند و دیگر فضائلی که درباره ایشان بیان میکنیم، بیان میکردند. طبق قرائن موجود، «سهل بن زیاد» نیز چنین اعتقاداتی داشته است؛ ولی چون از منظر اهل قم در آن زمان کسانی که چنین اعتقادی داشتند، غالی به شمار میآمدند، او را از قم اخراج کردند، زیرا آنها معصومان را افراد معمولی میدانستند که از خطا بریء هستند و باید از آنها اطاعت کنیم.
از جمله قرائنی که معلوم میشود «سهل» جزء دسته اول نبوده است، این است که نجاشی وی را صاحب کتاب التوحید معرفی کرده است. چه طور ممکن است کسی را که چنین کتابی دارد، متصف به غلوّ به معنای اول کنیم.
مرحوم محدث نوری در خاتمة المستدرک در این باره به نکته دقیقی اشاره میکند، وی در پاسخ کسانی که «سهل» را به خاطر تضعیف علامه در الخلاصة، تضعیف میکنند، مینویسد:
الظاهر كما نصّ عليه جماعة: انّ منشأ تضعيفه ما نقله عن أحمد، بل و مستند غيره، فإنه كان جليلا عظيما رئيسا في الشيعة، يحتج بقوله و فعله في أمثال هذا المقام، فالمهم لمن يريد تزكية سهل الجواب عن قدحه.[12]
ظاهراً چنانچه گروهی تصریح کردهاند، منشأ تضعیف «سهل» توسط علامه، قول «احمد بن عیسی» است، بلکه مستند غیر او نیز همان است، چرا که «احمد بن عیسی» شخص بزرگوار و از رؤسای شیعه است که در مثل این مقام به قول و فعل او احتجاج میشود. بنا بر این، برای کسی که بخواهد از پاکی «سهل» دفاع کند، مهم این است که جواب قدح «احمد بن عیسی» را بدهد.
ایشان در ادامه چندین اشکال وارد میکنند. از جمله اینکه میفرمایند:
انّ أحمد لم يدرك أبا محمّد العسكري (عليه السلام) و ما فعل بسهل و قال فيه لا بدّ و ان يكون قبله... و قد عرفت نصّ النجاشي على انه كاتب أبا محمّد (عليه السّلام)، و عرفت صحّة سندها... و لا يجتمع عند الإماميّة غلوّ شخص و كذبه الى حدّ يوجب نفيه و طرده و البراءة منه، و اعتناء الامام (عليه السّلام) به و جوابه عن مسألته بخطّه المبارك... فلا بدّ من الإغماض عن فعل احمد، فان لاحظنا جلالته، فنقول: كان شيء ثم زال، و الّا فما هو بأعظم ممّا صنع بنفسه من كتم الشهادة و نفي من لا شك في خطئه فيه، و بالجملة فنسبة الخطأ إليه أولى من نسبته إلى امامه.[13]
«احمد بن عیسی» امام حسن عسکری علیه السلام را درک نکرده است، بنا بر این، آنچه را درباره «سهل» انجام داده و درباره او گفته است، میباید قبل از زمان امام عسکری علیه السلام باشد. از طرفی ـ چنانچه در رجال نجاشی آمده است ـ «سهل» با امام عسکری علیه السلام مکاتبه داشته است. پس چگونه میشود امام علیه السلام به کسی که غالی است و کذبش در حدّی است که موجب تبعید و طرد او شده است، اعتنا کند و با خطّ مبارکش جواب سؤالات او را بدهد؟ از این رو، باید کار «احمد» را نادیده بگیریم. و اگر هم بزرگی او را ملاحظه کنیم، باید بگوییم: در مورد «سهل» خطائی بوده و تمام شده است؛ وگرنه خطائی بزرگتر از آنچه درباره خود «احمد» وارد شده نبوده است که کتمان شهادت کرد و کسی را نفی کرد که شکی در اشتباهش درباره این نفی نیست! [اشاره دارد به روایت کلینی درباره امامت امام هادی علیه السلام]. خلاصه نسبت خطا دادن به «احمد» بهتر از نسبت خطا دادن به امام اوست!
ایشان برای اثبات اینکه، اتهام «احمد» به «سهل» قبل از زمان امام عسکری علیه السلام و در زمان امام هادی علیه السلام بوده است، اینگونه استدلال میکند که:
اولاً: «سهل» از «عبدالعظیم الحسنی» روایت کرده است.
ثانیاً: به گفته نجاشی، «عبدالعظیم» به صورت مخفیانه در ری زندگی میکرده و در زمان حضور وی در آنجا شیعیان با او ارتباط داشتهاند و در همان جا نیز از دنیا رفته و مدفون شده است و زمان وفات او هم در عصر امام هادی علیه السلام بوده است.
ثالثاً: طبق روایت صحیح السندی که در ثواب الأعمال نقل شده، برخی از اهل ری با امام هادی علیه السلام پس از وفات «عبدالعظیم» ارتباط داشتهاند.
از مجموع این قرائن استفاده میشود که «سهل» از جمله کسانی بوده که در زمان امام هادی علیه السلام در ری با «عبدالعظیم حسنی» ملاقات داشته است، پس اخراج او از قم و سکونتش در ری در زمان امام هادی علیه السلام و قبل از زمان امام عسگری علیه السلام بوده است.
تا اینجا دلیل اول تضعیف «سهل» که اتهام به غلو و اخراج او از قم بود، بررسی شد و مورد نقد قرار گرفت.
دلیل دوم
دومین دلیلی که برای تضعیف «سهل بن زیاد» ارائه شده استناد به گفته «فضل بن شاذان نیشابوری» است. وی که از بزرگان و ثقات روات شیعه است، طبق گزارش کشّی، «سهل» را تحمیق کرده است. متن عبارت کشی که ذیل عنوان «أبو الخیر صالح بن أبي حماد الرازي» آورده است، چنین است:
قَالَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ الْقُتَيْبِيُّ، سَمِعْتُ الْفَضْلَ بْنَ شَاذَانَ، يَقُولُ فِي أَبِي الْخَيْرِ وَ هُوَ صَالِحُ بْنُ سَلَمَةَ أَبِي حَمَّادٍ الرَّازِيُّ كَمَا كَنَّى، وَ قَالَ عَلِيٌّ: كَانَ أَبُو مُحَمَّدٍ الْفَضْلُ يَرْتَضِيهِ وَ يَمْدَحُهُ وَ لَا يَرْتَضِي أَبَا سَعِيدٍ الْآدَمِيَّ وَ يَقُولُ هُوَ الْأَحْمَقُ.[14]
«علی بن محمد القتیبی» ضمن نقل آنچه از «فضل بن شاذان» درباره «أبو الخیر» شنیده است، میگوید: «أبو محمد فضل بن شاذان» از وی رضایت داشت و او را مدح میکرد؛ ولی از «أبو سعید الآدمی» رضایت نداشته و گفته او احمق است.
جواب
در پاسخ به این استدلال باید مفهوم «أحمق» در لغت روشن شود. ابن منظور مینویسد:
الحُمْقُ: ضدّ العَقْل... و حقيقة الحُمق: وضع الشيء في غير موضعه مع العلم بقُبْح.[15]
حُمق در مقابل عقل است... و حقیقت آن قرار دادن چیزی در غیر جایگاهش است با علم به قبیح بودن آن.
بنا بر این، انسان احمق چیزی را که باید در جای خودش بگذارد، جای دیگر میگذارد یا مثلا حرفی را در جای خودش نمیزند.
احمق به این معنا در روایات هم به کار رفته است، از جمله این روایت نسبتاً طولانی است که کشی ان را نقل کرده است:
حَدَّثَنِي حَمْدَوَيْهِ، قَالَ حَدَّثَنِي أَيُّوبُ بْنُ نُوحٍ، قَالَ حَدَّثَنَا صَفْوَانُ بْنُ يَحْيَى، عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ، عَنْ سَلَّامِ بْنِ سَعِيدٍ الْجُمَحِيِّ، قَالَ حَدَّثَنَا أَسْلَمُ مَوْلَى مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِيَّةِ، قَالَ كُنْتُ مَعَ أَبِي جَعْفَرٍ (ع) جَالِساً مُسْنَداً ظَهْرِي إِلَى زَمْزَمَ، فَمَرَّ عَلَيْنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ وَ هُوَ يَطُوفُ بِالْبَيْتِ، فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ يَا أَسْلَمُ أَ تَعْرِفُ هَذَا الشَّابَّ قُلْتُ نَعَمْ هَذَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ، قَالَ أَمَا إِنَّهُ سَيَظْهَرُ وَ يُقْتَلُ فِي حَالِ مَضِيعَةٍ، ثُمَّ قَالَ يَا أَسْلَمُ لَا تُحَدِّثْ بِهَذَا الْحَدِيثِ أَحَداً فَإِنَّهُ عِنْدَكَ أَمَانَةٌ! قَالَ فَحَدَّثْتُ بِهِ مَعْرُوفَ بْنَ خَرَّبُوذَ وَ أَخَذْتُ عَلَيْهِ مِثْلَ مَا أُخِذَ عَلَيَّ، قَالَ وَ كُنَّا عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ (ع) غُدْوَةً وَ عَشِيَّةً أَرْبَعَةٌ مِنْ أَهْلِ مَكَّةَ فَسَأَلَهُ مَعْرُوفٌ عَنْ هَذَا الْحَدِيثِ، فَقَالَ أَخْبِرْنِي عَنْ هَذَا الْحَدِيثِ الَّذِي حَدَّثَنِيهِ فَإِنِّي أُحِبُّ أَنْ أَسْمَعَهُ مِنْكَ، قَالَ فَالْتَفَتَ إِلَى أَسْلَمَ، فَقَالَ لَهُ أَسْلَمُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّي أَخَذْتُ عَلَيْهِ مِثْلَ الَّذِي أَخَذْتَهُ عَلَيَّ، قَالَ، فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ (ع) لَوْ كَانَ النَّاسُ كُلُّهُمْ لَنَا شِيعَةً لَكَانَ ثَلَاثَةُ أَرْبَاعِهِمْ لَنَا شُكَّاكاً وَ الرُّبُعُ الْآخَرُ أَحْمَقُ.[16]
«أسلم» غلام «محمد بن حنفیه» میگوید: با امام باقر علیه السلام در حالی که به زمزم تکیه زده بودیم، نشسته بودیم که «محمد بن عبدالله بن الحسن» که داشت طواف میکرد از جلوی ما عبور کرد. حضرت فرمود: «ای اسلم! آیا این جوان را میشناسی؟» گفتم: بله او «محمد بن عبدالله بن الحسن» است. فرمود: «بدان که او به زودی قیام میکند و در حال تباهی کشته میشود»، سپس فرمود: «ای اسلم! این گفته را برای هیچ کس بیان نکن، این سخن نزد تو امانت است» میگوید: اما من آن را برای «معروف بن خربوذ» نقل کردم و همان پیمان را از او گرفتم که به کسی نگوید. وی میگوید: ما چهار نفر از اهل مکه بودیم و صبح و شام نزد امام باقر علیه السلام بودیم که «معروف» درباره این حدیث از ایشان سؤال کرد و پرسید: به من درباره این سخن که برایم نقل شده خبر بدهید چرا که دوست دارم آن را از خود شما بشنوم! در این هنگام حضرت به «اسلم» نگاه کرد. «اسلم» خطاب به ایشان گفت: فدایت شوم من همان پیمانی را که شما از من گرفتید، از او گرفتم، حضرت فرمود: «اگر همه مردم شیعه ما شوند، قطعاً سه چهارم آنها در مورد ما شک میکنند و یک چهارم دیگر هم احمق هستند.»
در این روایت، امام علیه السلام افرادی مثل «أسلم» را که سخنی را که نباید فاش میکرد، فاش کرد و در جای خودش بیان نداشت، «احمق» خوانده است.
به هر حال اینگونه افراد که بصیرت لازم را ندارند، گاه به قصد نفع رساندن، موجب ضرر میشوند. «سهل بن زیاد» هم به نظر «فضل بن شاذان» چنین بوده است، چنانچه پدر علامه مجلسی، در لوامع صاحبقرانی برای اثبات اینکه زیاد روایت کردن «سهل» از «ابراهیم بن هاشم» ضرری ندارد، مینویسد:
چون سهل نيز همين كتب را بقم آورده بود و به خدمت حضرات جواد و هادى و عسكرى رسيده بود و از ايشان صلوات اللّٰه عليهم به او مكاتيب مىرسيد و مظنون آنست كه از جمله اصحاب اسرار حضراتست و اگر گاهى از اسرار بيان مىكرده جمعى نفهميده حمل بر غلو او كردند و احمد بن محمد بن عيسى او را از قم بيرون كرد با جمعى و آخر پشيمان شد و بالتماس بسيار بعضى را برگردانيد.[17]
بر این اساس، نسبت احمق دادن به «سهل» بر عدم وثاقت او دلالتی ندارد و به وثاقت وی لطمهای نمیزند.
دلیل سوم
سومین دلیلی که برای تضیف «سهل بن زیاد» بیان شده، تضعیف «ابن غضائری» است. وی مینویسد:
سهل بن زياد أبو سعيد الآدمي الرازي، كان ضعيفاً جدّاً، فاسد الرواية و الدين، و كان أحمد بن محمّد بن عيسى الأشعريّ أخرجه من قم، و أظهر البراءة منه، و نهى الناس عن السماع منه و الرواية عنه. و يروي المراسيل و يعتمد المجاهيل.[18]
«سهل بن زیاد أبو سعید الآدمی الرازی» جدّاً ضعیف است، روایت و مذهب او فاسد است، و «احمد بن محمد بن عیسی الاشعری» او را از قم بیرون کرده، و نسبت به او اظهار بیزاری کرده و مردم را از شنیدن روایت او و روایت کردن از او منع کرده است، وی روایات مرسل را نقل میکند و بر راویان ناشناس اعتماد میکند.
جواب
در جواب میگوییم: گذشته از اشکالی که در اصل انتساب کتاب به ابن غضائری وجود دارد، تضعیفات او هم خیلی قابل توجه نیست.
میرداماد در الرواشح السماویه مینویسد:
فأمّا ابن الغضائري، فمسارع إلى الجرح حردا، مبادر إلى التضعيف شططا.[19]
اما «ابن غضائری» خیلی زود جرح کسی را قصد میکند، و به تضعیف دور از حق مبادرت میکند.
وی در جای دیگر مینویسد:
قلّ أن یسلم أحدٌ من جرحه أو ینجو ثقة من قدحه. [20]
کم است کسی که از جرح او سالم بماند یا ثقهای که دچار قدح او نشود.
آیت الله سبحانی نیز در کتاب کلیات فی علم الرجال مینویسد:
الحقّ في عدم قبوله هو ما أوعزنا اليه من أن توثيقاته وتضعيفاته لم تكن مستندة الى الحسّ والشهود والسماع عن المشايخ والثقات، بل كانت مستندة الى الحدس والاستنباط وقراءة المتون والروايات، ثمَّ القضاء في حقّ الراوي بما نقل من الرواية، ومثل هذه الشهادة لا تكون حجة لا في التضعيف ولا في التوثيق. نعم، كلامه حجة في غير هذا المجال، كما إذا وصف الراوي بأنه كوفيٌّ او بصريٌّ أو واقفيٌّ او فطحيٌّ او له كتب، والله العالم بالحقائق.[21]
در اینکه تضعیفات ابن غضائری قابل قبول نیست، حق همان است که ما اشاره کردیم که توثیقات و تضعیفات وی مستند به حس و شهود و سماع از مشایخ و ثقات نبوده؛ بلکه مستند به حدس و استنباط و برداشت از متون و روایات بوده است که بر اساس روایاتی که راوی نقل کرده در حق او قضاوت میکرده است؛ و چنین شهادتی نه در تضعیف و نه در توثیق حجت نخواهد بود. بله، سخن او در غیر این مقام [جرح و تعدیل] حجت است، مثلا آنجا که راوی را به کوفی یا بصری یا واقفی یا فطحی توصیف میکند یا او را صاحب کتابی معرفی میکند.
دلیل چهارم
چهارمین دلیلی که برای تضعیف «سهل بن زیاد» ذکر شده، استناد به نظر نجاشی است که وی را تضعیف کرده است. نجاشی چنانچه عبارتش را خواندیم در توصیف او مینویسد:
سهل بن زياد أبو سعيد الآدمي الرازي كان ضعيفا في الحديث غير معتمد فيه.[22]
«سهل بن زیاد أبو سعید الآدمی الرازی» در حديث ضعيف و غير قابل اعتماد است.
جواب
در جواب میگوییم: منشأ تضعیف نجاشی همان سخن «احمد بن محمد بن عیسی» و اخراج او از قم میباشد که گفتیم اقدام وی اجتهادی و بر اساس نظر شخصی بوده و قابل قبول نیست.