شروع به خواندن سورۀ یس کردم، محتضر هم جلوتر از من میخواند، تا به جایی رسیدم که اشاره کرد بس است، در اینجا گفت: «السلام علیک یا رسول الله، السلام علیک یا امیر المؤمنین...» تا پنج تن را سلام داد و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
همۀ مسلمین حاضر در مسجدالحرام به سمت پیامبر صلی الله علیه وآله دویدند و پیامبر صلی الله علیه وآله گویی نوری بود که هر کس تلاش میکرد تا سرانگشتی به سویش دراز کند و از او نوری بگیرد و فیضی ببرد.
به جمرۀ دوم رفتم، آنجا هم نبودند یا من ندیدم. به جمرۀ سوم رفتم، در آنجا هم آنان را نیافتم. پیرامون جمره از جمعیت، خالی و خلوت بود. از بالای پل رد میشدم که در آن حال، صدای اذان عصر را شنیدم
شهید حاج حسین روح الأمین را شاید بتوان با مجموعۀ خصوصیتهای فکری، اخلاقی و سهم بالایی که در موفقیتهای نظام در کردستان داشت، سیّد شهدای کردستان نامید.
آن موقع، نه بنده و نه شهید کاظمی گفتۀ ایشان را جدّی نگرفتیم. فردای آن شب همراه ایشان به سردشت رفتم. عملیات شروع شد و دقیقاً شهید طیّاره صبح روز هفتم، روی پل «ربط» که بخش حساسی اطراف سردشت است، با گلولهای که به قلبش اصابت کرد، به شهادت رسید!
عجیبتر از این اطلاعِ غیبیِ آن بزرگوار، گشودن گره قلبی من قبل از طرح مشکل بود. ایشان در همان ابتدای صحبت و قبل از این که بنده مشکلات خاصّ خود و منطقه را شرح دهم، به من فرمودند: .....
پیروزی ما را خدا تضمین کرده است. ما موفق میشویم، در اینجا حکومت اسلامی تشکیل میدهیم و پرچم را به صاحب پرچم میسپاریم
خیلی تلاش کردم که ایشان را زیارت کنم ولی تا کنون برای من توفیق حاصل نشده است و فقط یک بار در مسجد کوفه به من گفتند که حضرت در مسجد سهله در حجره سیدعلی شوشتری تشریف دارند و من دویدم که حضرت را زیارت کنم، مقداری به حجره مانده بود که صدایی از آقا سیدعلی شنیدم که جلو ...
ایشان در جوانی عاشق دختری میشوند و قصد ازدواج میکنند، امّا به دلایلی به خواستۀ خویش نمیرسند و این پدیده تحولی عظیم در زندگی ایشان ایجاد میکند. «من أحبّ و عفّ و مات، مات شهیداً» و پس از آن کم کم متوجه عظمت خداوند متعال و مسائل عرفانی و روحانی میگردد.
در مسیحیت کسی نبود که بتواند به سؤالهای من پاسخ دهد. وقتی با قرآن آشنا شدم، پاسخ سؤالهایم را در قرآن یافتم. پس از مسلمان شدن، منابع اهل سنّت را نیز پاسخگوی پرسشهای خود ندیدم و بدین جهت، مذهب اهل بیت علیهم السلام را اختیار کردم.