بسم الله الرحمن الرحیم
وَ لَا أَطْغَيَنَّ وَ مِنْ عِنْدِكَ وُجْدِي.[1]
پس از فراز قبلی که به مسأله فقر اشاره داشت، در این فراز به مسأله سرکشی و طغیان ناشی از ثروت اشاره میشود و از خدا خواسته میشود تا خود توفیق دهد که به طغیانگری دچار نشویم در حالی که هر چه داریم از خود اوست.
واژه ظغیان به معنای تجاوز از حد و به قول معروف پا را از گلیم درازتر کردن است. چنانچه فراهیدی این واژه را به «هر چیزی که از اندازه خود تجاوز کند[2] » معنا کرده است.
این فراز از دعا، اشاره به آیه ششم و هفتم سوره علق دارد:
كَلاَّ إِنَّ الْإِنْسَانَ لَيَطْغَى ﴿6﴾ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى ﴿7﴾چنين نيست (كه آنها اين نعمتها را شكر كنند بلكه) به يقين انسان طغيان مىكند، از اينكه خود را بىنياز بيند.
خداوند به عدهای پول نمیدهد چون میداند که این پول و رفاه برای آخرت او مضر است، این نوعی از حکمت الهی است.
در روایتی از امام باقر(علیهالسلام) نقل شده است که در زمان پیغمبر(صلّیاللهعلیهوآله) مؤمنی بود به نام سعد، بسیار فقیر که در صُفه[3] زندگی میکرد. چنان وضع نابسامان اقتصادی داشت که هر گاه چشم پیغمبر(صلّیاللهعلیهوآله) به او میافتاد احساس رقت میکرد، و میفرمود که ای سعد اگر چیزی داشته باشم به تو میدهم. مدتی گذشت و پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) نتوانستند برای او کاری کنند و به همین جهت بسیار اندوهگین بودند. جبرئیل بر ایشان نازل شد و خبر داد که خدای متعال از اندوه پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) مطلع است و اگر پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) دوست داشته باشد خدا به سعد ثروت خواهد بخشید. پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) پاسخ مثبا دادند و جبرئیل دو درهمی را که همراه خود داشت به ایشان داد تا پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) آن را برای تجارت به سعد بدهد.
پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) چنین کرد و سعد با این دو درهم مشغول تجارت شد. این پول، بسیار با برکت بود و هر چه سعد خرید و فروش میکرد با سود فراوانی همراه بود. کم کم دکانی در روبروی مسجد تهیه کرد و به امر تجارت مشغول شد چنان که دیگر از مسجد و نماز اول وقت و مصاحبت با پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) باز میماند. روزی پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) به او فرمودند ای سعد، اشتغال به دنیا تو را از نماز باز داشته است و او اینگونه توجیه میکرد که اینان کسانیاند که یا از ایشان چیزی خریدهام که باید پولشان را بدهم یا به ایشان چیزی فروختهام که باید پول آن را بگیرم... پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) از این حال سعد دوباره اندوهگین شدند. جبرئیل نازل شد و از پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) پرسید کدام حال سعد را بهتر دیدی؟ پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) پاسخ دادند همان حال اول وی(نداری و فقر)، جبرئیل پرسید آیا دوست داری به حال اول برگردد؟ پاسخ پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) مثبت بود. جبرئیل عرض کرد دو درهمی که به سعد دادید باز پس گیرید.
روزی پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) به او فرمودند آیا نمیخواهی دو درهم ما را برگردانی؟ او گفت دو درهم که چیزی نیست، دویست درهم میدهم. پیامبر(صلّیاللهعلیهوآله) گفتند لازم نیست، فقط همان دو درهم را برگردان. دو درهم را برگرداند و کم کم اوضاع مالی او نابسامان گشت تا آنجا که پس از مدتی به میان اصحاب صفه بازگشت.
این ماجرای واقعی به خوبی نشان میدهد که گاهی حکمت خداوند اقتضا میکند که انسان باخدا باشد و فقیر.
[۱] الصحيفة السجّاديّة، الإمام زین العابدین(عَلَیْهِالسَّلامِ)، ص۹۸، الدعاء۲۰.
[۲] کتاب العین، الخلیل بن أحمد الفراهیدی (۱۷۵ ق)، ج۴، ص۴۳۵.
[۳] صفه مکانی برای فقرای مهاجرین بوده است، کسانی که از نظر مالی، در تنگنای شدید بودند آنجا در کنار خانه پیغمبر(صلّیاللهعلیهوآله) زندگی میکردند و حضرت به آنها رسیدگی میکرد.