حدیث روز :
«
عن امیرالمؤمنین عليه السلام: قالَ رجُلٌ للنبيِّ صلى الله عليه و آله: يا رسولَ اللّهِ، عَلِّمني عَمَلًا لا يُحالُ بَينَهُ و بَينَ الجَنَّةِ. قالَ: لا تَغضَبْ، و لا تَسألِ الناسَ شَيئا »
[1] از امیرمؤمنان علیه السلام نقل شده که: مردى به پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كرد: اى رسول خدا! مرا كارى بياموز كه ميان آن كار و بهشت حايلى نباشد. حضرت فرمود: خشمگين مشو، و از مردم نيز چيزى مخواه.
در اين هفته دو صفت از صفات نيکو و دو کريمه از کرائم اخلاقي را مطرح کرديم: يکي نپذيرفتن امتياز از ديگران. امتياز طلبي از صفات مذموم است ولي اگر کسي خواست به انسان امتياز بدهد و انسان قبول نکرد اين از صفات کريمه و بزرگواري است. پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله بند کفش آن شخص را قبول نفرمودند. اين از مکارم اخلاقي است.
کريمه دوم را که ديروز مطرح شد اين بود که انسان همه نيازهاي خودش را از خدا بخواهد حتي علوفه گوسفند و نمک غذا.
سومين کريمه اخلاقي که امروز مطرح مي کنيم اين است که انسان از کسي چيزي نخواهد. نياز خواهي نکردن از ديگران از مکارم اخلاقي است. انسان اگر از خدا هر چيزي را خواهد ممدوح است ولي از ديگران نبايد چيزي خواست. در اين رابطه روايات متعددي داريم که روايت فوق يکي از نمونه هاي آن است. در روايت ديگری آمده که آن حضرت بهشت را براي ابوذر ضمانت فرمودند، به شرط آن كه هيچ چيز از مردم نخواهد، حتى اگر تازيانهاش به زمين افتاد، خودش پياده شود و آن را بردارد.
در روايت ديگر آمده عده اي آمدند به محضر حضرت و از ايشان خواستند که بهشت را براي آنها تضمين بفرمايد حضرت فرمودند: به شرطي بهشت را براي شما ضمانت مي کنم که از کسي چيزي نخواهيد. اين کريمه اخلاقي مورد توجه خيلي از اهل مراقبت بوده است. امام راحل هم چنين خصوصيتي داشته اند و از اطرافيان خود _ همسر و فرزندان و... _ چيزي طلب نمي کردند و اگر بطور مثال آب مي خواستند خودشان بلند مي شدند و آن کار را انجام مي دادند. ما هم سعي کنيم اگر بالجمله نمي توانيم به اين رهنمود اخلاقي عمل کنيم في الجمله عمل کنيم.
بحث فقهي:
موضوع: حکم نماز جمعه در عصر غيبت
صحبت در اين بود که ما روايات صحيحة السند و واضحة الدلالة- به تعبير آيت الله خويي- داريم که دلالت مي کنند بر وجوب مطلق نماز جمعه. ظاهر اين روايات اين است که در همه زمان ها_ چه عصر غيبت و چه زمان حضور _ نماز جمعه واجب عيني است. ولي ايشان چهار قرينه مي آورند براي اينکه نمي توان قائل به وجوب تعيیني باشيم. البته وجوب تخييري مانعي ندارد و اصلا بايد اين روايات را حمل بر وجوب تخييري کنيم. به هر حال اين چهار قرينه اجازه نمي دهند که قائل به وجوب تعيیني باشيم ؛ اگر اين چهار قرينه نبود ما قائل به وجوب تعيیني نماز جمعه مي شديم.
اين قرائن عبارت بود از:
(1) لو کان لبان ؛
(2) سيره اصحاب ائمه عليهم السلام. گويي ملتزم بودند به نماز جمعه نرفتن.
(3) عدم وجوب نماز جمعه بر کساني که از دو فرسخ به بعد هستند.
اين مطلب هم دلالت مي کند که نماز جمعه نمازي نيست که هرکس بتواند اقامه کند که بگوييم هر جا که هستيد، يک خطيبي پيدا کنيد و نماز جمعه را اقامه کنيد. بلکه نماز جمعه نياز به امام خاص دارد ؛ اگر وجوب نماز جمعه وجوب تعييني بود بر هر کسي که سر دو فرسخي است بايد شرایط آن ایجاد و آن را اقامه نمايد.
قرينه(4): قرينه چهارمي که آيت الله خويي ذکر مي کند؛ رواياتي است که دلالت دارند در روستاها اگر خطيب نبود نماز جمعه واجب نيست. «
و منها: الأخبار النافية لوجوبها على أهل القرى إذا لم يكن لهم من يخطب بهم. »
[2] اول روايات را بخوانيم بعد ببينيم مراد از « من يخطب » کيست؟ آيا مقصود امام معصوم است يا امام مطلق يا...؟
صحيحه محمد بن مسلم و صحيحه فضل بن عبدالملک:
« عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا عليهما السلام قَالَ:
سَأَلْتُهُ عَنْ أُنَاسٍ فِي قَرْيَةٍ- هَلْ يُصَلُّونَ الْجُمُعَةَ جَمَاعَةً قَالَ نَعَمْ وَ يُصَلُّونَ أَرْبَعاً إِذَا لَمْ يَكُنْ مَنْ يَخْطُبُ.»
[3] « عَنِ الْفَضْلِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام يَقُولُ إ
ِذَا كَانَ قَوْمٌ فِي قَرْيَةٍ صَلَّوُا الْجُمُعَةَ أَرْبَعَ رَكَعَاتٍ فَإِنْ كَانَ لَهُمْ مَنْ يَخْطُبُ بِهِمْ جَمَّعُوا إِذَا كَانُوا خَمْسَ نَفَرٍ- وَ إِنَّمَا جُعِلَتْ رَكْعَتَيْنِ لِمَكَانِ الْخُطْبَتَيْنِ. »
[4] همچنين موثقه سماعه و موثقه ابن بکير:
« عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام عَنِ الصَّلَاةِ يَوْمَ الْجُمُعَةِ فَقَالَ
أَمَّا مَعَ الْإِمَامِ فَرَكْعَتَانِ وَ أَمَّا مَنْ يُصَلِّي وَحْدَهُ فَهِيَ أَرْبَعُ رَكَعَاتٍ بِمَنْزِلَةِ الظُّهْرِ يَعْنِي إِذَا كَانَ إِمَامٌ يَخْطُبُ فَإِنْ لَمْ يَكُنِ الْإِمَامُ يَخْطُبُ فَهِيَ أَرْبَعُ رَكَعَاتٍ وَ إِنْ صَلَّوْا جَمَاعَةً. »
[5] قبلاً درباره وجود اختلاف نسخه در مورد اين روايت بحث کرده ايم. و اينکه عبارت « يعني... » توضيح راوي است و فرمايش امام عليه السلام نيست.
« عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُكَيْرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام عَنْ قَوْمٍ فِي قَرْيَةٍ لَيْسَ لَهُمْ مَنْ يُجَمِّعُ بِهِمْ أَ يُصَلُّونَ الظُّهْرَ يَوْمَ الْجُمُعَةِ فِي جَمَاعَةٍ قَالَ
نَعَمْ إِذَا لَمْ يَخَافُوا. »
[6] بعد از بيان روايات، بحث در اين است که «
من يخطب » چه کسي است؟ و اين روايات چگونه بر عدم وجوب تعيیني نماز جمعه دلالت دارند؟
تقريب استدلال: در معنای« من يخطب » سه احتمال وجود دارد:
(1) خطيب فعلي (2) خطيب شأني (3) خطيب متمکن.
آيت الله خويي مي گويند: مراد از « من يخطب » خطيب متمکن نمي تواند باشد؛ چون نتيجه اش لغويت فرمايش حضرت است زيرا تعليق به شرط وجود من يخطب معنا ندارد؛ چرا که من يخطب هميشه و همه جا هست. همانطور که قبلا گفتيم خطبه نماز جمعه، حد واجب و اقلش کار دشواري نيست و لازم نيست خطيب، سخنراني مفصل نمايد بلکه بسمله و حمد و ثناء، توصيه به تقوا و قرائت يک سوره کوتاه است.
بنابراين همانطور که متبادر به ذهن هم هست، مراد از من يخطب، خطيب فعلي است. يعني کسي که فعلا مي تواند و مي خواهد خطبه بخواند. در صورت فعلي بودن من يخطب، معناي روايت چنين مي شود: اگر کسي باشد که آماده است و مي تواند و مي خواهد خطبه بخواند در اين صورت نماز جمعه واجب است و اگر چنين کسي نباشد _ يا اصلاً نمي تواند خطبه بخواند و يا اينکه مي تواند ولي نمي خواهد که خطبه بخواند_ در اين صورت نماز جمعه ساقط است و بايد نماز ظهر بخوانند. روايت با اين معنا با وجوب تعييني سازگار نخواهد بود زيرا اگر نماز جمعه واجب تعييني بود بر خطيب واجب بود که خطبه را تصدي نمايد و الا فاسق است و انسان فاسق چطور مي تواند امام جماعت و جمعه باشد؟ بنابراين فعلي بودن من يخطب دلالت بر وجوب تخيير مي کند.
همچنين اگر خطيب « شأني » باشد باز هم دلالت بر تخيير مي کند، زيرا اگر واجب تعييني بود و کسي هست که مي تواند خطبه خواندن را ياد بگيرد- علي فرض اينکه خطبه خواني کار سختي باشد- در اين صورت ياد گرفتن خطبه از باب وجوب تحصيل مقدمه واجب، واجب مي شد.
[7] مرحوم آقاي خويي بعد از اين فرمايشات، در مقام جمع بندي مطالب خود تصريح مي کند که روايات وجوب نماز جمعه بر وجوب تخييري حمل مي شوند: «
و المتحصل من جميع ما قدمناه لحدّ الآن: أن الروايات التي استدل بها الخصم و إن كانت ظاهرة في الوجوب التعييني بالظهور الإطلاقي، إلا أنه لا يسعنا الأخذ بهذا الظهور لأجل تلكم القرائن و الشواهد التي منها بعض نفس تلك الأخبار كما عرفت فلا مناص من حملها على الوجوب التخييري. »
[8] ضمنا ايشان بعد از بيان جمع بندي به چند روايت اشاره مي کند و مي فرمايد اين روايات را نمي شود بر وجوب تخييری حمل نمود و بايد در مورد آنها بحث نمود. اين روايات عبارت است از:
صحيحه زراره:
« وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام عَلَى مَنْ تَجِبُ الْجُمُعَةُ قَالَ
تَجِبُ عَلَى سَبْعَةِ نَفَرٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ وَ لَا جُمُعَةَ لِأَقَلَّ مِنْ خَمْسَةٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ أَحَدُهُمُ الْإِمَامُ فَإِذَا اجْتَمَعَ سَبْعَةٌ وَ لَمْ يَخَافُوا أَمَّهُمْ بَعْضُهُمْ وَ خَطَبَهُمْ. »
[9] ظاهر اين روايت را نمي شود بر وجوب تخيير حمل نمود.
إن شاء الله در جلسه بعد در مورد اين روايات بحث خواهيم کرد.