توضيح واژه ها
مَحالّ : جمع «محلّ» ، اسم مكان ، به معناى جايگاه ، مكان ، جا ، موضع . [1]
مَعْرِفَةِ اللّه : شناخت خدا .
شرح
جايگاه خداشناسى
نخستين فرمان عقل ، شناخت هستى بخش است و از اين رو ، انديشه اهل فكر ، نمى تواند خدا را انكار كند و نشانه هاى هستى ، گواه اقرار قلبى منكران زبانى خداست [2] . امّا توصيف امامان عليهم السلام به «مَحالّ معرفة اللّه ؛ جايگاه هاى خداشناسى» ، فراتر از آن شناختى است كه انسان هاى عادى در پى آن اند ؛ زيرا شناخت همه رهجويان ، يكسان نيست . برخى ، به ظاهر بسنده مى كنند و گروهى ، تا حقيقت را نيابند ، آرام نمى گيرند . هر دو گروه ، خدا را مى شناسند ؛ امّا هم رتبه نيستند . خداشناسى ظاهرى و خداشناسى حقيقى ، رهاورد مبانى شناخت آنان است .
گونه هاى خداشناسى
1 . خداشناسى ظاهرى . اعتقاد ظاهرى به اسامى خداوند ، صرف نظر از معنا و تأثير آن ، خداشناسى ظاهرى است و چنين پرستشى را «عبادت ظاهرى» مى نامند .
2 . خداشناسى حقيقى . اعتقاد به مفاهيمى كه در اسامى خداوند ، وجود دارد و يافتن حقيقت معناى آن و تأثير معنا بر جهان هستى ، خداشناسىِ حقيقى است و چنين پرستشى را «عبادت حقيقى» مى نامند .
خداشناسان حقيقى
بندگان برگزيده الهى ، خدا را آن گونه كه بايد ، مى شناسند و همه هستى را جلوه حق و عالم را محضر او مى دانند . در چنين تفكّرى ، خداوند ، حاضر و ناظر است و در منظر آنان ، خدا ، معشوقى است كه سزاوارِ عشقى ستودنى است و مستى محبّت ، آنان را به پرستش ، وا مى دارد . به تعبير علّامه سيّد محمّد حسين طباطبايى :
پرستش ، به مستى است ، در كيش مهر
بُرون اند زين جرگه ، هشيارها .
خدا در منظر معصوم عليه السلام ، غايب نيست و چنان حاضر است كه گويى ديدنى است ، آن سان كه طبق نقلى ، امام على عليه السلام مى فرمايد :
ما كُنتُ أعبُدُ رَبَّا لَم أرَهُ . [3] من خدايى را كه نبينم ، نمى پرستم .
ديدگان على عليه السلام ، خدابين است و به هر جا بنگرد ، خدا را مى بيند و روح او ، آن چنان وارسته است كه غير خدا ، در آن ، راه ندارد و پيش از آن كه به چيزى بنگرد ، خدا را مى بيند . از همين رو ، در روايتى از ايشان ، آمده است :
ما رَأَيتُ شَيئَا إلّا وَ رَأَيتُ اللّهَ قَبلَهُ . [4] چيزى را نديدم ، جز آن كه پيش از آن ، خدا را ديدم .
نوف بِكالى ، از ياران ويژه مولا على عليه السلام بود كه پيشكار ايشان نيز بود [5] و راز و نياز شبانه على عليه السلام را به زيبايى ، روايت كرده است . بر پايه گزارشى ، نوف مى گويد : امير مؤمنان عليه السلام را روى گردان و شتابان ديدم . گفتم : به كجا مى روى ، مولاى من ؟
فرمود : «اى نوف ! رهايم كن . آرزوهايم ، مرا به سوى محبوب ، كشانده است» .
گفتم : مولاى من ! آرزوهايت چيست ؟
فرمود : «آن كه مورد آرزوست ، آن را مى داند و از بيان آن براى ديگرى ، بى نيازم . در ادب ورزى بنده ، همين بس كه در نعمت ها و نيازهايش ، جز پروردگارش را شريك نكند» .
در ادامه روايت ، نوف مى گويد : اى امير مؤمنان ! من از حرص و چشم داشتن بر آرزويى از آرزوهاى دنيا ، بر خود بيمناكم . امام عليه السلام ، او را اندرز مى دهد و دعاى بسيار آموزنده اى را به وى ، تعليم مى دهد كه در فرجام آن مى فرمايد :
فَأسألُكَ بِاسْمِكَ الَّذى ظَهَرتَ بِهِ لِخاصَّةِ أولِيائِكَ فَوَحَّدوكَ وَ عَرَفوكَ فَعَبَدوكَ بِحَقِيقَتِكَ ، أن تُعَرِّفَنِى نَفسَكَ لِأقِرَّ لَكَ بِرُبوبِيَّتِكَ عَلى حَقِيقَةِ الإيمانِ بِكَ ، وَ لا تَجعَلني ـ يا إلهى ـ مِمَّن يَعبُدُ الإسمَ دونَ المَعنى وَ اَلحِظنِى بِلَحظَةٍ مِن لَحِظاتِكَ تُنَوِّرُ بِها قَلبِى بِمَعرِفَتِكَ خاصَّة وَ مَعرِفَةِ أولِيائِكَ إنَّكَ عَلى كُلِّ شَى ءٍ قَدِيرٍ . [6] [خدايا ! ] به آن نامى كه با آن بر دوستان ويژه ات آشكار شدى و در نتيجه ، به يگانگى تو پى بردند و تو را شناختند و سپس ، تو را چنان كه سِزَد ، پرستش كردند ، از تو مى خواهم كه خودت را به من بشناسانى تا به ربوبيّت تو ، از روى ايمانى حقيقى ، اعتراف كنم . الهى ! مرا از آنانى قرار مده كه نام بى معنا را مى پرستند . گوشه چشمى به من كن تا بدان سبب ، دلم را به شناخت خودت و شناخت دوستانت ، روشن گردانى . همانا تو بر هر كارى ، توانايى .
آنچه امام على عليه السلام به نوف تعليم داده ، پرستش حقيقى و نفىِ پرستش ظاهرى است . در خداشناسى ظاهرى ، شخص ، تنها ذكر «يا اللّه !» و ... را مكرّر مى گويد ؛ ولى در خداشناسى حقيقى ، «يا اللّه !» ، بر وجود او تجلّى مى كند و حال او را دگرگون مى سازد .
تأثير پرستش حقيقى
يكى از دوستان ـ كه خدايش بيامرزد ـ ، براى نگارنده نقل مى كرد كه : در حرم حضرت عبد العظيم عليه السلام ، با حال خوشى «دعاى كميل» را شروع كردم . مردى روستايى ، نزد من آمد و گفت : آقا ! اگر مى شود ، بلندتر بخوانيد كه من هم بخوانم .
در دل ، خيلى ناراحت شدم كه حالِ خوش مرا از بين بُرد . با اين همه ، قبول كردم و دعا را بلند خواندم و به پايان رساندم . مرد روستايى ، رفت . يكباره ، ديدم حالتى خاص به من دست داد و خداوند ، آن چنان بر دل من جلوه كرد كه اگر بر دل هر كافرى تجلّى مى كرد ، بى درنگ ، مسلمان مى شد . همان موقع ، فهميدم كه اين دعا خواندن من براى آن روستايى ، براى خدا بوده و دستاورد آن هم ، تجلّى الهى بر دل اين بنده اش .
دستاورد خداشناسى حقيقى
امامان عليهم السلام ، خداشناسى حقيقى را مى آموزند و بندگان ، اگر از راه ديگرى به شناخت حق دست يابند ، تنها اسم او را شناخته اند و از بهره آن ، محروم اند . نخستين دستاورد شناخت حقيقى ، همنشينى با اولياى خدا و چشم پوشاندن از تمامى لذّات دنيوى است . امام صادق عليه السلام مى فرمايد :
لَو يَعلَمُ النّاسُ مَا فِى فَضلِ مَعرِفَةِ اللّهِ عز و جل مَا مَدّوا أعيُنَهُم إلى ما مَتَّعَ اللّهُ بِهِ الأعداءَ مِن زَهرَةِ الحَياةِ الدُّنيا وَ نَعِيمِها وَ كانَت دُنياهُم أقَلَّ عِندَهُم مِمّا يَطؤُونَهُ بِأرجُلِهِم وَ لَنُعِّموا بِمَعرِفَةِ اللّهِ ـ جَلَّ وَ عَزَّ ـ وَ تَلَذَّذوا بِها تَلَذُّذَ مَن لَم يَزَل فى رُوضاتِ الجِنانِ مَعَ أولياءِ اللّهِ . [7] اگر مردم مى دانستند كه شناخت خداى عز و جل چه ارزشى دارد ، به زرق و برق زندگى دنيا و نعمت هاى آن كه خداوند ، دشمنان را از آن بهره مند ساخته است ، چشم نمى دوختند و دنياى آنان ، در نظرشان كمتر از خاك زيرِ پايشان بود و از معرفت خدا ، متنعّم مى شدند و چونان كسى از آن لذّت مى بردند كه همواره در باغ هاى بهشت ، با دوستان خدا باشد .
دستاورد ديگر خداشناسىِ حقيقى ، مستجاب الدّعوه شدن است ، به گونه اى كه دعاى فرد ، بى ترديد ، برآورده مى گردد ؛ زيرا زبانش ، زبانِ خدايى است و او به مقام خليفة اللّهى ، مفتخر مى شود . در روايت است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود :
لَو عَرَفتُمُ اللّهَ حَقَّ مَعرِفَتِهِ لَزالَتِ الجِبالُ بِدُعائِكُم . [8] اگر خدا را چنان كه سِزَد ، مى شناختيد ، هر آينه ، با دعاى شما ، كوه ها از جاى كَنْده مى شدند .
پديدار شدن كرامات اولياى خدا ، دستاورد ديگر خداشناسان واقعى است :
لَو عَرَفتُمُ اللّهَ حَقَّ مَعرِفَتِهِ لَمَشَيتُم عَلَى البُحُورِ وَ لَزالَت بِدُعائِكُمُ الجِبالُ . [9] اگر خدا را چنان كه بايد ، مى شناختيد ، بر روى درياها راه مى رفتيد و با دعايتان ، كوه ها از جا كَنْده مى شدند .
«محالّ معرفة اللّه » ، خداشناسى حقيقى است و اين جايگاه ، به مفهوم كامل و اتمّ آن در انحصار اهل بيت عليهم السلام است و براى شناخت حقيقى خدا ، راهى جز بهره گيرى از ره نمودهاى آنان نيست .
[1] «المَحَلّ : نقيض المرتحل : الموضع الَّذى يُحلُّ فيه» (لسان العرب ، ج 11 ، ص 163) .
[2] ر . ك : دانش نامه عقايد اسلامى ، ج 4 ، ص 115 «ناتوانى عقل از انكار خدا» .
[3] الكافى ، ج 1 ، ص 98 ، ح 6 .
[4] شرح اُصول الكافى ، ملّا صالح مازندرانى ، ج 3 ، ص 83 .
[5] الصحاح ، ج 4 ، ص 1638 .
[6] بحار الأنوار ، ج 94 ، ص 96 ، ح 12 ؛ دانش نامه أمير المؤمنين عليه السلام ، ج 10 ، ص 90 ، ح4331 .
[7] الكافى ، ج 8 ، ص 247 ، ح 347 ؛ ميزان الحكمة ، ج 8 ، ص 3584 ، ح 12237 .
[8] مستدرك الوسائل ، ج 17 ، ص 301 ، ح 21409 .
[9] كنز العمّال ، ج 3 ، ص 144 ، ح 5893 .