توضيح واژه ها
خَصَّ : ويژه گردانيد ، متمايز كرد ، برگزيد ، اختصاص داد . [1]
البُرْهان : دليل ، حجّت قاطع . [2]
اِنتَجَبَ : برگزيد ، جدا كرد ، انتخاب كرد . [3]
نُور : روشنايى . [4]
شرح
واژه «برهان» ، در سه عبارت از «زيارت جامعه» ، به صورت هاى گوناگون ، آمده است. پيش از اين ، اهل بيت عليهم السلام به نور خدا و برهان او تفسير شدند : «وَ نُوره و بُرهانه» . در اين جا آمده است : «وَ خَصَّكُم ببُرهانه وَ انْتَجَبَكُم لنُوره ؛ شما را به برهان خود ، ويژه گردانيد و براى نور خويش ، برگزيد» . در عبارت ديگرى از زيارت ، آمده : «وَ نُوره وَبُرهانه عِندَكُم ؛ نور و برهان خدا ، نزد شماست» .
امّا معناى برهان چيست و امامان عليهم السلام ، بيانگر كدامين برهان خدايند؟
برهان ، در قرآن
واژه «برهان» در سراسر قرآن مجيد ، به يك معنا نيامده است ؛ بلكه دليل ، قرآن و معجزه ، سه معناى برهان در آيات متعدّد هستند و با بررسىِ كاربردِ اين واژه در قرآن ، به معناى اصلى آن پى خواهيم برد. براى نمونه ، به موارد زير دقّت نماييد :
1 . دليل
برهان ، به معناى حجّت و دليل ، در چندين آيه به كار رفته است. نخستينِ آن ، در سوره بقره است كه در ردّ نظريه اهل كتاب ، به آنان مى فرمايد:
«قُلْ هَاتُواْ بُرْهَـنَكُمْ إِن كُنتُمْ صَـدِقِينَ . [5] بگو : اگر راستگوييد ، برهان (دليل روشن) خويش را بياوريد» .
همين جمله ، در باطل كردن انديشه مشركان به كار رفته است. [6] خداوند ، در اين گونه آيات، خواستار دليل و حجّت از جانب مخالفان است و بدين سان ، تأكيد مى كند كه ادّعاى بى دليل ، قابل پذيرش نيست. اين ، منطق قرآن است . البته برهان، معنايى دقيق تر از دليل دارد و آن ، دليلى است كه طرف مقابل را كاملاً قانع كند ، به گونه اى كه ديگر سخنى براى پاسخ گفتن ، نداشته باشد.
2 . قرآن
در قرآن مجيد، برهان ، به معناى قرآن هم به كار رفته است و به عنوان يكى از اسامى قرآن ، شمرده مى شود:
«يَـأَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَآءَكُم بُرْهَـنٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَأَنزَلْنَآ إِلَيْكُمْ نُورًا مُّبِينًا . [7] اى مردم ! شما را دليلى از جانب پروردگارتان آمد و نورى آشكار (قرآن) را به سوى شما ، فرو فرستاديم» .
آنچه از جانب خدا آمد ، برهان و نورِ مبين است و اين هر دو ، از اسامى قرآن هستند . قرآن، از آن رو برهان ناميده شده كه دليلِ قاطعِ نبوّت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است و با همين آيات، ادّعاى كافران و مشركان ، رد گرديد و بر جمع مسلمانان ، افزوده شد . آيات متعدّدى كه بيش از چهارده قرن است كه جنّ و اِنس را به مبارزه طلبى فرا مى خواند تا كتابى مانند اين قرآن ، [8] و يا ده سوره مانند آن [9] و يا لااقل سوره اى مانند سوره هاى آن [10] بياورند، همگى بيانگر اين برهان جاويدانِ الهى هستند كه همچنان ، بى پاسخ مانده است و هيچ كس را تابِ چنين جسارتى نيست.
3. معجزه پيامبران عليهم السلام
برهان ، به معناى معجزه پيامبران هم در قرآن ، به كار رفته است. در سوره قصص ، آمده است :
«فَذَ نِكَ بُرْهَـنَانِ مِن رَّبِّكَ . [11] اينها ، دو حجّت روشن از جانب پروردگار توست» .
اين آيه ، به دو معجزه موسى عليه السلام اشاره دارد : «يد بيضاء» يا دست درخشنده ، و عصايى كه به اژدها تبديل شد ، دو معجزه اوست كه قرآن ، با تعبير «برهان» از آنها ياد مى كند . البته معجزات پيامبران نيز دليل قاطعِ آنان بوده است و دستِ درخشنده موسى عليه السلام ، دشمنان او را وادار به سكوت كرد و عصايش هم ترفندِ فرعون و ساحران را نقش بر آب نمود.
مصداق برهان ، به سه معنا
اكنون اين پرسش مطرح مى شود كه : برهان بودن امامان عليهم السلام ، با كدام معناى پيشين ، سازگار است؟ به نظر مى رسد كه تمامى معانى برهان در قرآن ، بر اهل بيت عليهم السلام منطبق باشد ؛ زيرا آنان ، دليل و حجّت پروردگارند و مردم را به سوى خدا ، هدايت مى كنند و برترين انديشه هاى ناب توحيدى و يكتاپرستى را در مكتب آنان ، بايد آموخت. از سوى ديگر ، برهان به معناى قرآن نيز بر اهل بيت عليهم السلام قابل تطبيق است ، آن گاه كه در عبارتى از «زيارت جامعه» ، مى خوانيم : «و نوره و برهانه عندكم» ؛ يعنى : دانش قرآن ، در نزد شماست و كسانى كه مى خواهند ژرفاى قرآن را در يابند ، بايد از مسير دانش اهل بيت عليهم السلام در جستجوى راه باشند .
همچنين ، اهل بيت عليهم السلام ، مصداقِ برهان به معناى معجزه نيز هستند . آنان ، در هر زمان ، با كرامت هاى ويژه خود، نيازِ انسان هاى مضطربِ سرگردان را برطرف كرده اند و آنان را به سوى خدا ، ره نمون شده اند و كرامت هاى ارشادى آنان، همواره جريان داشته است و اكنون نيز كه عصر غيبتِ امام عصر (عج) است ، به برخى نااميدان ، اميدى دوباره مى بخشند.
نمونه اى از معجزات امام زمان عليه السلام
دوازدهمين حجّت خدا، ناله هاى سوته دلان را بى پاسخ نمى گذارد و پيراسته جانانى كه در مواقع اضطرار ، به ايشان متوسّل مى شوند ، حاجت خود را روا مى بينند . آية اللّه شهيد دستغيب ، در كتاب داستان هاى شگفت ، داستانى از عنايت امام مهدى عليه السلام به مادرى سوگوار را نقل مى كند كه پس از توسّل به امام عليه السلام ، به گونه اى معجزه آسا ، شفايافته است . [12]
[1] «خصّه بالشى ء : أفرده به دون غيره» (لسان العرب ، ج 7 ، ص 24) .
[2] «البرهان : الحجّة و الدليل» (لسان العرب ، ج 13 ، ص 51) . «برهن ، إذا جاء بحجّة قاطعة للدد الخصم» (همان جا) .
[3] «اِنتجبته : اِستخلصته و اِصطفيته اِختيارا على غيره» (العين ، ج 6 ، ص 15) . «انتجب فلان فلانا إذا استخلصه و اصطفاه اختيارا على غيره» (لسان العرب ، ج 1 ، ص 748) .
[4] «النور : الضياء ، ضدّ الظلمة» (لسان العرب ، ج 5 ، ص 240) .
[5] سوره بقره ، آيه 111 .
[6] ر . ك : سوره نمل ، آيه 64 ؛ سوره انبيا ، آيه 24 ؛ سوره قصص ، آيه 75 .
[7] سوره نساء ، آيه 174 .
[8] «قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْاءِنسُ وَ الْجِنُّ عَلَى أَن يَأْتُواْ بِمِثْلِ هَـذَا الْقُرْءَانِ ... » (سوره اسرا، آيه 88 ) .
[9] سوره هود ، آيه 13 .
[10] سوره بقره ، آيه 23.
[11] سوره قصص ، آيه 32.
[12] شرح حادثه ، چنين است : روز دوشنبه ، هجدهم ماه صفر از سال 1397 ، واقعه مهمّى پيش آمد كه سخت ، مرا و صدها نفر ديگر را نگران نمود ؛ يعنى همسر اين جانب محمّدتقى همدانى ، در اثر غم و اندوه و گريه و زارىِ دو سال كه از داغ دو جوان خود كه در يك لحظه ، در كوه هاى شميران جان سپردند ، در اين روز ، مبتلا به سكته ناقص شدند . البته طبق دستور دكترها ، مشغول معالجه و دوا شديم ؛ ولى نتيجه اى به دست نيامد تا شب جمعه 22 صفر ، يعنى چهار روز بعد از حادثه سكته ، شب جمعه ، ساعت يازده ، تقريبا ، رفتم در غرفه خود استراحت كنم . پس از تلاوت چند آيه از كلام اللّه و خواندن دعاهاى مختصر از دعاهاى شب جمعه ، از خداوند تعالى خواستم كه امام زمان حجّة بن الحسن ـ صلوات اللّه عليه و على آبائه المعصومين ـ را مأذون فرمايد كه به داد ما برسد . و جهت اين كه متوسّل به آن بزرگوار شدم و از خداوند ـ تبارك و تعالى ـ مستقيما حاجت خود را نخواستم ، اين بود كه تقريبا از يك ماه قبل از اين حادثه ، دختر كوچكم فاطمه ، از من خواهش مى كرد كه من ، قصّه ها و داستان هاى كسانى كه مورد عنايت حضرت بقية اللّه ـ روحى و أرواح العالمين له الفداء ـ قرار گرفتند و مشمول عواطف و احسان آن مولا شده اند را براى او بخوانم. من هم خواهش اين دخترك ده ساله را پذيرفتم و كتاب النجم الثاقب حاجى نورى را براى او خواندم. در ضمن ، من هم به اين فكر افتادم كه مانند صدها نفر ديگر ، چرا متوسّل به حجّت منتظر امام ثانى عشر ـ عليه سلام اللّه الملك الأكبر ـ نشوم؟ لذا همان طور كه در بالا تذكّر دادم ، در حدود ساعت يازده شب ، متوسّل شدم به آن بزرگوار و با دلى پُر از اندوه و چشمى گريان ، به خواب رفتم . ساعت چهار بعد از نيمه شب جمعه ، طبق معمول ، بيدار شدم . ناگاه ، احساس كردم از اتاق پايين كه مريض سكته كرده ، آن جا بود ، صداى همهمه مى آيد . سر و صدا ، قدرى بيشتر شد و ساعت پنج و نيم ـ كه آن روزها اوّلِ اذان صبح بود ـ ، به قصد وضو آمدم پايين ، ناگهان ديدم صبيه بزرگم كه معمولاً در اين وقت در خواب بود ، بيدار و غرق در نشاط و سُرور است . تا چشمش به من افتاد ، گفت : آقا ! مژده بدهم به شما ؟ گفتم : چه خبر است؟ من گمان كردم خواهر يا برادرم از همدان آمده اند . گفت : بشارت ! مادرم را شفا دادند . گفتم : كه شفا داد؟ گفت : مادرم ، چهار بعد از نيمه شب ، با صداى بلند و شتاب و اضطراب ، ما را بيدار كرد . چون براى مراقبت مريض ، دخترش و برادرش (حاجى مهدى) و خواهرزاده اش (مهندس غفّارى) ـ كه اين دو نفر ، اخيرا از تهران آمده اند مريضه را به تهران ببرند براى معالجه ـ ، اين سه نفر در اتاق مريض بودند كه ناگهان ، داد و فرياد مريضه بلند شد كه مى گفت : «برخيزيد آقا را بدرقه كنيد ! برخيزيد آقا را بدرقه كنيد !» . مى بيند كه تا اينها از خواب برخيزند ، آقا رفته ، خودش كه چهار روز نمى توانست حركت كند ، از جا مى پرد و دنبال آقا ، تا دَم درِ حياط مى رود . دخترش كه مراقب حال مادر بود و در اثر سر و صداى مادر كه : «آقا را بدرقه كنيد !» بيدار شده بود ، دنبال مادر ، تا دم درِ حياط مى رود ، ببيند كه مادرش كجا مى رود . دمِ در حياط ، مريضه به خود مى آيد ؛ ولى نمى تواند باور كند كه خودش تا اين جا آمده . از دخترش زهرا مى پرسد كه : زهرا ! من خواب مى بينم يا بيدارم؟ دخترش پاسخ مى دهد كه : مادرجان ! تو را شفا دادند . آقا كجا بود كه مى گفتى : «آقا را بدرقه كنيد !» ؟ ما كسى را نديديم . مادر مى گويد : آقاى بزرگوارى ، در زى اهل علم ، سيّد عالى قدرى كه خيلى جوان نبود ، پير هم نبود ، بر بالين من آمد ، گفت : «برخيز ! خدا ، تو را شفا داد» . گفتم : نمى توانم برخيزم . با لحنى تندتر فرمود : «شفا يافتيد . برخيز !» . من ، از مهابت آن بزرگوار ، برخاستم . فرمود : «شفا يافتيد . ديگر دوا نخور و گريه هم مكن !» ، و چون خواست از اتاق بيرون برود ، من شما را بيدار كردم كه او را بدرقه كنيد ؛ ولى ديدم شما دير جنبيديد ، خودم از جا برخاستم و دنبال آقا رفتم. بحمداللّه تعالى ، پس از اين توجّه و عنايت ، حالِ مريضه فورا بهبود يافت و چشم راستش كه در اثر سكته ، غبار آورده بود ، برطرف شد . پس از چهار روز كه اصلاً ميل به غذا نداشت ، در همان لحظه گفت : گرسنه ام . براى من ، غذا بياوريد. يك ليوان شير كه در منزل بود ، به او دادند ، با كمال ميل ، تناول نمود . ميل به غذا كرد . رنگِ رويش به جا آمد و در اثر فرمان آن حضرت كه : «گريه مكن»، غم و اندوه از دلش برطرف شد... جناب آقاى دكتر دانشى ـ كه يكى از دكترهاى معالج اين بانو بود ـ ، شفا يافتن او را برايش شرح دادم. دكتر ، اظهار فرمود : «آن مرض سكته كه من ديدم ، از راه عادى قابل معالجه نبود ، مگر آن كه از طريق خرق عادت و اعجاز ، شفا يابد» (داستان هاى شگفت ، ص 281).