توضيح واژه ها
أشْهَدُ : گواهى مى دهم ، تصديق مى كنم . [1]
وَحْدَهُ : تنهاست ، يگانه است ، منحصر به فرد است . [2]
شَريك : شريك ، انباز ، متّحد ، هم پيمان . [3]
مَلائِكَة : فرشتگان ، فرستادگان الهى . [4]
العَزِيز : بانفوذ ، نيرومند ، شكست ناپذير ، برجسته . [5]
الحَكيم : دانا ، فرزانه . [6]
شرح
عرضه ايمان و اعتقادات به پيشگاه بزرگان دين ، از سنّت هاى نيكوى شيعه است . راويان سختكوش احاديث ، بارها عقايد خود را در حضور امام معصوم ، باز گفته اند تا كاستى هاى آن را بشناسند و ايمان حقيقى در جانشان ، استوار گردد . عبارت هاى «نخستين زيارت جامعه كبيره» ، عرض ادب و سلام به اهل بيت عليهم السلام ، همراه با برشمردن ويژگى هاى آنان بود . اينك ، پس از گفتار آغازين ، به «توحيد» ، «نبوّت» و «امامت» ، سه اصل اساسى دين ، پرداخته مى شود تا زائر ، مرتبه هر كدام را در يابد و حقيقت دين را آن چنان كه هست ، باز شناسد .
گواهى به توحيد و مراتب آن
اعتراف به يگانگى مبدأ آفرينش را «توحيد» مى نامند و بر اساس چگونگى اعتراف (زبانى ، قلبى و ...) ، مراتب گواهى به توحيد ، پديد مى آيد و آثار گوناگونى بر جاى مى گذارد كه به ترتيب ، عبارت اند از اسلام ، ايمان و يقين .
1 . اسلام
نخستين گام توحيد ، گواهى زبانى به يگانگى خداست . هر فردى پس از گفتن «أشهد أن لا إله إلّا اللّه وَ أنّ محمّدا رسول اللّه » ، مسلمان به حساب مى آيد . چنين كسى ، هر چند به گفته خويش ، معتقد نباشد ، امّا قوانين اسلامى در باره او اجرا مى شود و حرمت او پاس داشته مى شود و احكام ازدواج و ارث ، به اسلام آوردنِ زبانىِ او وابسته است . پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده است :
الإسْلامُ ما جَرى عَلَى اللِّسانِ وَ حَلَّتْ بِهِ المُناكَحَةُ . [7] اسلام ، آن است كه بر زبان بگذرد و با آن ، پيوند زناشويى حلال گردد .
2 . ايمان
پذيرش قلبى ، افزون بر اعتراف زبانى ، شرط «ايمان» است . بنا بر اين ، مرتبه ايمان ، فراتر از مرتبه اسلام است و مؤمن در نهان خويش ، يگانگى خدا و رسالت پيامبرش را پذيرفته است و كردار خويش را مطابق با عقايدش تنظيم مى نمايد . جايگاه ايمان ، در سراچه قلب آدمى قرار دارد و تا هنگامى كه عقايد او در دل او مستقر نگردد ، ادّعاى ايمان داشتن ، پذيرفتى نيست :
«قَالَتِ الْأَعْرَابُ ءَامَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُواْ وَ لَـكِن قُولُواْ أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْاءِيمَـنُ فِى قُلُوبِكُمْ . [8] باديه نشينان گفتند : «ايمان آورديم» . بگو : «ايمان نياورده ايد ؛ بلكه بگوييد : «اسلام آورديم» ، و ايمان ، هنوز در دل هايتان ، در نيامده است» .
در روايتى آمده كه پيامبر صلى الله عليه و آله ، كردار مطابق با عقيده را نشانه ايمان مى داند و مى فرمايد :
الإيمانُ ما وُقِرَ فِى القُلُوبِ وَ صَدَّقَتْهُ الأعمالُ . [9] ايمان ، آن است كه در دل ها جاى گيرد و درستى آن ، با عمل ثابت شود .
همچنين بر پايه روايتى ، امام باقر عليه السلام در تبيين تفاوت اسلام و ايمان ، فرموده است :
الإيمانُ إقرارٌ وَ عَمَلٌ ، وَ الإسلامُ إقرارٌ بِلا عَمَلٍ . [10] ايمان ، اقرار و عمل كردن است ، و اسلام ، اقرار بدون عمل است . [11]
3 . يقين
بالاترين مرتبه توحيد ، «يقين» است كه همان مشاهده باورهاست . از امام صادق عليه السلام روايت شده كه در تفسير «كَلَا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينَ ؛ [12] اگر به علم اليقين بدانيد» ، فرمود : «منظور ، ديدن با چشم است» . [13]
يعنى اگر انسانى به «علم اليقين» دست يابد ، جهنّم را مى بيند و سپس به مقام «عين اليقين» مى رسد كه ديده دل او بينا مى گردد و معرفت شهودى برايش حاصل مى شود و رسيدن چنين مقامى براى همگان ، ممكن نيست .
امام صادق عليه السلام فرمود :
ايمان ، از اسلام ، برتر است و يقين ، از ايمان ، برتر است و چيزى كمياب تر از يقين ، وجود ندارد . [14]
تفاوت ايمان و يقين
در روايتى آمده كه امير مؤمنان عليه السلام از دو فرزند گرامى اش حسن و حسين عليهماالسلام ، در باره تفاوت ايمان و يقين پرسيد . آن دو بزرگوار ، ادب اختيار كرده ، سكوت كردند . امام على عليه السلام ، از حسن عليه السلام خواست تا به سؤال ، پاسخ دهد . ايشان ، در پاسخ گفت : بين آن دو ، يك وَجَب ، فاصله است .
امام عليه السلام پرسيد : چگونه ؟
پاسخ داد :
لِأنَّ الإيمانَ ما سَمِعناهُ بِآذانِنا وَ صَدَّقْناهُ بِقُلُوبِنا ، وَ اليَقِينُ ما أبصَرناهُ بِأعْيُنِنا وَ اسْتَدَلْنا بِهِ عَلى ما غابَ عَنّا . [15] چون ايمان ، آن چيزى است كه با گوش هاى خود ، آن را مى شنويم و با دل هايمان ، بدان باور مى كنيم ، و يقين ، آن چيزى است كه با چشمان خود ببينيم و از آن ، به آنچه از ديدِ ما پنهان است ، راه مى بريم .
مهم ترين امتياز اهل يقين ، بينايىِ دل است . آنان ، با ديده دل ، ناديدنى ها را مى بينند و با گوش باطنى خود ، ناشنيدنى ها را مى شنوند و بر درجات يقين خود مى افزايند .
چشم دل ، باز كن كه جان بينى
آنچه ناديدنى است ، آن بينى .
شنوا بودن گوش باطن
مؤلّف كتاب ارزشمندِ مفاتيح الجنان ، مرحوم حاج شيخ عبّاس قمى ، در ايّام نوجوانى ، همراه با يكى از دوستانش براى زيارت اهل قبور ، به سمت قبرستان وادى السّلام نجف ، حركت مى كنند . در آستانه دروازه نجف ، صداى هولناكى ، همچون نعره شترى كه بر صورتش داغ مى نهند ، مى شنود . از دوست همراه خويش مى پرسد : آيا صدايى نمى شنوى ؟ او پاسخ مى دهد : خير . هر چه آنها به قبرستان نزديك تر مى شوند ، صدا را بلندتر مى شنود تا اين كه وارد قبرستان مى شوند . متوجّه مى شود كه صدا از جنازه اى بر مى خاسته كه جماعتى بر گِرد آن ، حلقه زده بودند ؛ امّا تنها حاج شيخ عبّاس قمى ، صداى او را با گوش باطنى خويش مى شنيده و بس ! [16]
گواهى اهل يقين
در اين عبارت از «زيارت جامعه» ، با گواهى اهل يقين ، به يگانگى خدا شهادت مى دهيم و در حقيقت ، خدا را يگانه مى دانيم ، آن سان كه خداوند ، خودش گواهى مى دهد ، و خداوند يگانه است ، همان گونه كه ملائكه ، او را يگانه مى دانند ، و خداوند يكتاست ، آن گونه كه دانشمندانِ حقيقى ، يگانگى او را دريافته اند . خدايى جز او نيست كه قدرتمند و شكست ناپذير است .
براى اداى چنين شهادتى ، بايد در راه اهل يقين ، گام نهاد و به بالاترين مرتبه ايمان ، دست يازيد ؛ چرا كه :
غايَةُ الإيمانِ الإيقانُ . [17] نهايت ايمان ، يقين است .
راه رسيدن به يقين
راهكار كسب يقين ، تقواى هميشگى است و مؤمن ، هر اندازه كه به ايمان خود عمل كند ، راه بيشترى به سوى تقوا طى كرده است . پرهيز از گناهان و انجام دادن واجبات ، مطمئن ترين راه رسيدن به تقواست و اگر فرد ، در پاسداشتِ چنين مراقبتى كوشش نمايد ، ديده باطنى اش گشوده مى گردد :
«يَـأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِن تَتَّقُواْ اللَّهَ يَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَانًا وَيُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّـئاتِكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ . [18] اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! اگر از خدا پروا داشته باشيد ، براى شما مايه تميز [ ميان حق و باطل ]قرار مى دهد و بدى هاتان را از شما مى زُدايد و شما را مى آمرزد ؛ و خداوند ، داراى بخششِ بزرگ است» .
گفتنى است كه نگاه داشتن ايمان در عصر غيبت ، كارى بسيار سخت و طاقت فرساست . در روايتى آمده كه امام صادق عليه السلام ، سختى هاى دوران غيبت را براى زُراره ، يار دانش پژوه خويش ، ترسيم مى كند و براى استوار ماندن ايمان ، دعاىِ معرفت را به وى مى آموزد :
اللّهُمَّ عَرِّفْنِى نَفسَكَ فَإنَّكَ إنْ لَم تُعَرِّفْنِى نَفسَكَ لَم أعْرِفْ نَبِيَّكَ . اللّهُمَّ عَرِّفْنِى رَسولَكَ فَإنَّكَ إنْ لَم تُعَرِّفْنِى رَسولَكَ لَم أعْرِفْ حُجَّتَكَ . اللّهُمَّ عَرِّفْنِى حُجَّتَكَ فَإنَّكَ إنْ لَم تُعَرِّفْنِى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَن دِينِى . [19] خدايا ! خود را به من بشناسان ؛ چرا كه اگر تو خود را به من نشناسانى ، پيامبرت را نخواهم شناخت . خدايا ! پيامبرت را به من بشناسان ؛ چرا كه اگر پيامبرت را به من نشناسانى ، حجّت تو را نخواهم شناخت . خدايا ! حجّت خود را به من بشناسان ؛ چرا كه اگر حجّت خود را به من نشناسانى ، از دينت به كژ راهه خواهم افتاد .
مرحوم آية اللّه ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى ، بر خواندن مداوم اين دعا پس از تمام نمازها ، تأكيد مى كرده است . به راستى كه اگر خداوند ، معرفت خود را به بنده اى عطا نمايد ، لذّت دنيا و آخرت را به او بخشيده است ، و اگر بنده اى را به حال خود وا گذارد ، بى ترديد ، در جهالت و نادانى غوطه ور خواهد بود . پس بايد با تأمّل و انديشه ، بارها و بارها معرفت حق را از ذات حق ، طلب كرد و بر اين درخواست ، اصرار ورزيد .
آرامش اهل يقين
مرحوم آخوند ملّا عبّاس تربتى ، يكى از اولياى خدا بود كه لذّت حضور را يافته بود . مرحوم حسينعلى راشد ، فرزند مرحوم تربتى ، در باره پدر بزرگوارش مى نويسد :
از جمله چيزهايى كه ما (افراد خانواده) از او ديديم و همچنان براى ما مبهم مانْد ، يكى اين است كه پدرم در روز يك شنبه ، 24 مهرماه سال 1322 هجرى شمسى ، مطابق با هفدهم شوّال سال 1362 هجرى قمرى ، در حدود دو ساعت از آفتاب گذشته ، در گذشت ، در حالى كه نماز صبحش را همچنان كه خوابيده بود ، خواند و حالت احتضار بر او دست داد و پايش را به سوى قبله كردند و تا آخرين لحظه ، هوشيار بود و آهسته ، كلماتى [ را ]مى گفت ، مثل اين كه متوجّه جان دادن خودش بود و آخرين پرتو روح ، با كلمه «لا إله إلّا اللّه » از لبانش برخاست . درست در روز يك شنبه هفته پيش از آن ، بعد از نماز صبح ، رو به قبله خوابيد و عبايش را بر روى چهره اش كشيد . ناگهان ، مانند آفتابى كه از روزنى بر جايى بتابد ، يا نورافكنى را متوجّه جايى گردانند ، روى پيكرش از سر تا پا روشن شد و رنگ چهره اش كه به سبب بيمارى زرد گشته بود ، متلألئ و شفّاف گرديد ، چنان كه از زير عباى نازكى كه بر رُخ كشيده بود ، ديده مى شد و تكانى خورد و گفت : «سلام عليك يا رسول اللّه ! شما به ديدن اين بنده بى مقدار آمديد ؟» . پس از آن ، درست مانند اين كه كسانى يكْ يك به ديدنش مى آيند ، بر حضرت امير المؤمنين على عليه السلام و يكايكِ ائمّه تا امام دوازدهم ، سلام مى كرد و از آمدن آنها ، اظهار تشكّر مى كرد . پس ، بر حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام سلام كرد . سپس بر حضرت زينب عليهاالسلامسلام كرد و در اين جا خيلى گريست و گفت : «بى بى ! من براى شما ، خيلى گريه كرده ام» . پس ، بر مادر خودش سلام كرد و گفت : «مادر ! از تو ممنونم . به من ، شيرِ پاكى دادى» و اين حالت ، تا دو ساعت از آفتاب بر آمده ، دوام داشت . پس از آن ، روشنى اى كه بر پيكرش مى تابيد ، از بين رفت و به حالت عادى برگشت و باز ، رنگ چهره به همان حالت زردى بيمارى ، عود كرد و درست در يك شنبه ديگر ، در همان دو ساعت ، حالت احتضار را گذرانيد و به آرامى ، تسليم گشت .
در يكى از روزهاى هفته ، مابين اين دو روز ، من به ايشان گفتم كه : ما از پيغمبران و بزرگان ، چيزهايى به روايت مى شنويم و آرزو مى كنيم كه اى كاش ، خود ما مى بوديم و مى فهميديم ! اكنون بر شما ـ كه نزديك ترين كس به من هستيد ـ ، چنين حالتى ديده شد . من دلم مى خواهد بفهمم كه اين ، چه بود ؟ سكوت كرد و چيزى نگفت . دوباره و سه باره ، با عبارت هاى ديگر ، تكرار كردم . باز ، سكوت كرد . بار چهارم يا پنجم بود كه گفت : «اذيّتم نكن ، حسينعلى ! » . گفتم : قصد من ، اين بود كه چيزى فهميده باشم . گفت : «من نمى توانم به تو بفهمانم . خودت برو بفهم!» . اين حالت ، براى من و مادرم و برادرم و خواهرم و عمّه ام ، همچنان مبهم باقى مانْد . چيزى از اين موضوع نمى دانم . فقط مى گويم كه چنين حالتى ديده شد . [20]
[1] «الشَّهادة : خبر قاطع . و قوله «أشهد أن لا إله إلّا اللّه » : أعلم أن لا إله إلّا اللّه و أبيّن أن لا إله إلّا اللّه » (لسان العرب ، ج 3 ، ص 239) .
[2] «وحده : منفرد» (لسان العرب ، ج 3 ، ص 448) .
[3] «الشريك : المشارك فى الشيوع» (لسان العرب ، ج 7 ، ص 291) .
[4] «ملائكة : جمع مَلك و أصله مألك بمعنى الرسالة» (لسان العرب ، ج 10 ، ص 496) . «أجسام لطيفة نورانية كاملة فى العلم و القدرة على الأفعال الشاقة شأنها الطاعات و مسكنها السّماوات و هم رسل اللّه إلى الأنبياء» (مجمع البحرين ، ج 5 ، ص 293) .
[5] «العزيز : من صفات اللّه عز و جل و أسمائه الحُسنى ... هو الممتنع فلا يغلبه شى ء... هو القوى الغالب كلّ شى ء» (لسان العرب ، ج 5 ، ص 374) .
[6] «الحكيم : من صفات اللّه ... بمعنى الحاكم ... هو الّذى يُحْكِم الأشياء و يتقنها» (لسان العرب ، ج 12 ، ص 140) .
[7] بحار الأنوار ، ج 50 ، ص 208 ، ح 22 .
[8] سوره حجرات ، آيه 14 .
[9] بحار الأنوار ، ج 50 ، ص 208 ، ح 22 .
[10] تحف العقول ، ص 297 .
[11] براى آگاهى از تفاوت هاى ايمان و اسلام ، ر . ك : دانش نامه ميزان الحكمة ، ج 8 ، ص 71 : «فرق ميان ايمان و اسلام».
[12] سوره تكاثر ، آيه 5 .
[13] مختصر بصائر الدرجات ، ص 204 .
[14] الكافى ، ج 2 ، ص 51 ، ح 1 .
[15] مشكاة الأنوار ، ص 48 ، ح 34 .
[16] ر . ك : آينه صدق و صفا ، ص 149 .
[17] غرر الحكم ، ح 6346 .
[18] سوره انفال ، آيه 29 .
[19] الكافى ، ج 1 ، ص 337 ، ح 5 .
[20] فضيلت هاى فراموش شده ، ص 149 ـ 150 .