بسم الله الرحمن الرحیم
بحث اخلاقی
اتصال به بی نیاز مطلق
در مناجات منسوب به امام زین العابدین علیه السلام میخوانیم:
إِنَّهُ لَا يَنْبَغِي لِمَنْ حَمَّلْتَهُ مِنْ نِعَمِكَ مَا حَمَّلْتَنَا أَنْ يَغْفُلَ عَنْ شُكْرِكَ وَ أَنْ يَتَشَاغَلَ بِشَيْءٍ غَيْرِكَ يَا مَنْ هُوَ عِوَضٌ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ وَ لَيْسَ مِنْهُ عِوَض.[1]
خطاب به خدای متعال میفرماید به راستى براى آن كس كه از نعمتهايى كه به ما دادى به وى [نيز] عنايت كردهاى، سزاوار نيست كه از سپاسگزارىات غفلت ورزد، و به كسى جز تو مشغول گردد. اى كسى كه جايگزين همه چيزى، و چيزى جايگزين تو نيست!
در مجموعه آفرینش، نعمت خدا بیش از هر چیز دیگری متوجه انسان است، قبلا اشاره شد که این معنا در متون متعددی مورد تاکید قرار گرفته است مانند حدیث قدسی که خطاب به انسان میفرماید:
عبدي خلقت الأشياء لأجلك.[2]
بندهام! من، موجودات را براى تو آفريدم.
و یا این آیه شریفه که میفرماید:
﴿سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ جَميعا﴾.[3]
همه آنچه در آسمان و زمین است، مسخر انسان است، اینها همه نعمتهای الهی ست.
در فراز اول این جمله از مناجات امام سجاد علیه السلام ابتدا به این نکته که انسان متنعم به انواع نعمتهای الهی شده است و عقل اجازه نمیدهد چنین عطائی را غفلت کند، اشاره میکند و تاکید میکند حکم عقل است که سر تا پای انسان متوجه چنین منعمی باشد.
سپس جمله تکان دهندهای را مطرح میکند که: «ای کسی که عوض همه چیز هستی و چيزى جايگزين تو نيست»، یعنی اگر انسان خدا را داشته باشد، همه کمبودها جبران میشود، با وجود خدا در زندگی گویا همه چیز وجود دارد. ولی این معادله اگر معکوس شود نتیجه دیگری میدهد، یعنی اگر در زندگی خدا نباشد هیچ چیزی این کمبود را جبران نمیکند.
این همان معنایی است که در ذیل دعای عرفه نیز آمده است:
ماذا وَجَدَ مَن فَقَدَكَ؟! و مَا الَّذي فَقَدَ مَن وَجَدَكَ؟[4]
کسی که فاقد تو است، چه دارد؟ و کسی که واجد توست چه ندارد؟
ریشه این مسئله نیز در این نکته نهفته است که خداوند متعال غنی بالذات و غنی مطلق است، و نتیجه ارتباط با چنین غنی مطلقی، چیزی جز غنای روحی نخواهد بود. اتصال به بی نیاز مطلق چنان حالت بی نیازی را در فرد زنده میکند که در دنیا بی نیازی چون او یافت نشود.
در نقطه مقابل اگر ارتباط با بی نیاز مطلق قطع شود، حتی اگر همه دنیا نیز مال او باشد، بی نیاز نخواهد بود چرا که آنچه نزد ماست فناپذیر است: ﴿ما عِنْدَكُمْ يَنْفَد﴾[5] ؛مانند سبزه زاری که در بهار خودنمایی میکند و چند روز بعد اثری از آن نخواهد بود:
﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياه الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَه وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطاماً﴾.[6]
بدانيد كه زندگانى اين جهان بازيچه و سرگرمى و زيور و نازشىاست ميان شما و افزون خواهى در دارايىها و فرزندان است؛ چون بارانى كه رستنى آن شگفتىكشتكاران را برانگيزد سپس خشك گردد و آن را زرد بينى، آنگاه ريز و خرد شود.
ان شاء الله توفیق داشته باشیم به این غنای روحی و معنوی دست پیدا کنیم.
بحث فقهی
موضوع: حکم اموال مأخوذ از ناصبی
یادآوری
در مسئله غنیمتی که از ناصبی گرفته میشود، چند مطلب قابل بحث است؛ اول این که ناصبی چه کسی است؟ در جلسه قبل این نکته مفصلا بحث شد و نتیجه این بود که ناصبی کسی است که به گونه ای بغض خود نسبت به اهل بیت علیه السلام را بروز دهد.
وجوب مطلق خمس یا وجوب پس از مئونه سال؟
درباره این که فی الجمله مال ناصبی چه به عنوان غنیمت و چه به عنوان دیگری تصاحب شود، مشمول خمس است اتفاق نظر وجود دارد، اما نکتهای که باید بررسی شود این است که خمس مال ناصبی مانند خمس غنیمت است یا مانند خمس فایده است؟ به تعبیر دیگر آیا مانند خمس غنیمت است که با تحصیل مال خمس واجب میشود و ارتباطی به مخارج سالانه وی ندارد و یا مانند خمس فایده است که در صورت انجام هزینههای سالانه معمول یک زندگی، مازاد آن مشمول خمس باشد؟
اصل وجوب خمس که مفروغ عنه است اکنون باید ادله کسانی که معتقدند خمس اموال ناصبی مانند خمس غنیمت است و به محض تحصیل باید خمس آن پرداخت شود بررسی شده و مورد توجه قرار گیرد.
دلیل اول
دلیل اول این است که ناصبی مانند کافر حربی است یعنی جان و مال او احترامی ندارد.
آیت الله خویی این دلیل را ـ در ذیل این جمله صاحب عروة «یجوز أخذ مال الناصب أین ما وجد» ـ چنین تبیین کردهاند:
فلا احترام لماله كالكافر الحربي، بل هو أشدّ منه، و قد ورد: أنّ اللّٰه تعالى لم يخلق خلقاً أنجس من الكلب، و أنّ الناصب لنا أهل البيت أنجس منه.[7]
مال ناصبی احترام ندارد، مانند کافر حربی بلکه بدتر از او، چرا که در روایت آمده است که خدا پلیدتر از کلب نیافریده و ناصب اهل بیت پلیدتر از سگ است.
اشکال
برخی اشکال کردهاند این دلیل ثابت نمیکند مال ناصبی محترم نیست و در صورت تصاحب با پرداخت خمس بقیهاش حلال میشود.
کافر در ادبیات روایی ما به دو گروه اطلاق شده است: گروه اول کسانی که توحید یا نبوت را منکر هستند یا اصلی را که به انکار این دو میانجامد منکر شود. گروه دوم کسانی هستند که حق را میپوشانند، اینان مسلمان هستند اما حقی را میپوشانند. کفر اصطلاحی به اینان صدق نمیکند بلکه چون کفر در لغت به معنای پوشاندن چیزی است و اینان نیز حقی را میپوشانند، کافر نامیده میشوند. مثلاً شهادتین میگوید و مسلمان است اما امامت را قبول ندارد. خود کفر نیز در قرآن کریم حداقل در چهار معنا به کار رفته است: کفر نعمت، کفر معصیت، و کفر حقیقت که دو گونه است :کفر علمی و کفر جهلی. ما وارد بحث تفصیلی معنای کفر نمیشویم.
در مورد ناصبی ممکن است بگوییم انجس از کلب است، ولی شهادتین را گفته است. روایات متعددی داریم که مال و جان گوینده شهادتین را محترم میشمارد؛ مانند صحیحه عبدالله بن سنان که از امام صادق علیه السلام میپرسد با چه چیزی فرد مسلمان شمرده میشود و به تبع آن خون وی محترم شمرده شده و ازدواج با وی صحیح بوده و ارث میبرد؟ و حضرت در پاسخ میفرماید:
يَحْرُمُ دَمُهُ بِالْإِسْلَامِ إِذَا أَظْهَرَ وَ تَحِلُّ مُنَاكَحَتُهُ وَ مُوَارَثَتُه.[8]
حرمت جان و مال و ناموس با اظهار اسلام جاری میگردد حتی اگر اسلام ظاهری باشد.
چنانچه در روایت دیگری میفرماید:
الْإِسْلَامُ مَا جَرَى عَلَى اللِّسَانِ وَ حَلَّتْ بِهِ الْمُنَاكَحَةُ.[9]
اسلام، آن است كه بر زبان، جارى مىگردد و ازدواج، بدان روا مىشود.
همچنین در روایت دیگر از امام صادق علیه السلام نقل شده است:
الْإِسْلَامُ يُحْقَنُ بِهِ الدَّمُ وَ تُؤَدَّى بِهِ الْأَمَانَةُ وَ تُسْتَحَلُ بِهِ الْفُرُوجُ وَ الثَّوَابُ عَلَى الْإِيمَان.[10]
به واسطه اسلام، خون [شخص] محفوظ مىماند، امانت ادا مىگردد و زناشويى حلال مىشود؛ ولى پاداش بر پايه ايمان است.
یعنی حرمت مال و جان و ناموس با اسلام ظاهری حاصل میشود ولی ثواب با ایمان واقعی است.
نتیجه این که کفر میتواند در برابر اسلام یا در برابر ایمان باشد، پس ممکن است ناصبی کافر باشد ـ در برابر ایمان نه اسلام ـ ؛ ولی مال او محترم باشد چون شهادتین را بر زبان جاری میکند.
ممکن است بتوانیم از این اشکال این گونه جواب بدهیم که صحبت درباره ناصبی است، یعنی کسی که بغض عملی یا قلبی نسبت به معصومین دارد. این گونه عداوت با ائمه به انکار نبوت و توحید برمیگردد چرا که مودت اهل بیت دستور قرآنی است:
﴿قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّه فِي الْقُرْبى﴾[11]
پس کسی که مبغض اهل بیت است در واقع کافر به همان معنای اول است. به تعبیر دیگر حساب ناصبیها و وهابیها از اهل سنت جداست.
دلیل دوم
استدلال دوم ارائه شده بر این مبناست که ادله روایی وجود دارد که نشان میدهد قتل ناصبی اشکالی ندارد و خون او احترام ندارد. اکنون میتوان از اولویت استفاده نمود به این معنا که شخصی که خون وی مباح است و احترامی ندارد به طریق اولی مالش احترامی ندارد.
اشکال
این اولویت مورد سوال و اشکال است. این گونه نیست که هر جا خون فردی مباح باشد مال وی نیز محترم شمرده نشود. به عنوان مثال درباره مرتد اگرچه خون وی مباح است و باید کشته شود اما اموال وی مباح شمرده نمیشود و به ورثهاش منتقل میشود و یا کسی که باید قصاص شود.
نتیجه این که بین حرمت جان و مال ملازمهای وجود ندارد و ممکن است کسی قتلش جایز بلکه واجب باشد ولی مال او محترم باشد.
درباره این دو دلیل لازم است یادآوری شود که هر چند دلیل اول او را میتوانیم فی الجمله قبول کنیم، اما دلیل دوم قابل قبول نیست.
اما آنچه از این دو دلیل مهمتر است روایاتی است که در این باب وجود دارد. سه روایت در این باره وجود دارد که مورد بررسی قرار میگیرند.
روایت اول
مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: خُذْ مَالَ النَّاصِبِ حَيْثُمَا وَجَدْتَهُ وَ ادْفَعْ إِلَيْنَا الْخُمُسَ.[12]
سند روایت معتبر و صحیح است. اما محتوای روایت این است که امام صادق علیه السلام میفرماید: مال ناصبی را هر جایی که یافتی تصاحب کن و خمس آن را به ما بده.
ظاهر روایت این است که چه در غنیمت جنگی باشد، چه غنیمت غیر جنگی باشد، همان طور که امام هم مطلق گفتند.
این روایت، معتبره حفص است که به حسب ظاهر دلالت آن خوب است که درباره بحث فقه الحدیثی آن و چگونگی معنای روایت بحث خواهیم کرد.
روایت دوم
روایت دوم نیز از لحاظ سندی معتبر است. صاحب وسائل الشیعه پس از روایت اول، روایت دوم را چنین گزارش میکند:
عَنْهُ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ سَيْفٍ عَنْ أَبِي بَكْرٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَ ذَكَرَ مِثْلَه.[13]
متن این دو روایت یکی است و به همین جهت از ذکر مجدد پرهیز کرده است البته تفاوت بسیار کوچکی در یک کلمه وجود دارد و آن این که در روایت اول آمده است: «ادْفَعْ إِلَيْنَا الْخُمُسَ» و در روایت دوم آمده است: «ادْفَعْ إِلَيْنَا خُمسَه».
البته ایشان برای این روایت دو سند دیگر هم ذکر میکند و پس از هر سه سند میگوید: «مثله».
درباره «معلی بن خنیس» گفتنی است که وی پیشکار و خدمتگزار امام صادق علیه السلام بوده و به دستور «داود بن علی»، استاندار مدینه به قتل میرسد. امام علیه السلام هم او را و هم کسی که مجری قتل بوده را نفرین میکنند و هر دو به دعای امام صادق علیه السلام از بین میروند.
روایت سوم
روایت سوم مرسله احمد بن محمد بن عیسی است:
وَ عَنْهُ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ يَحْيَى بْنِ الْمُبَارَكِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مَالُ النَّاصِبِ وَ كُلُ شَيْءٍ يَمْلِكُهُ حَلَالٌ إِلَّا امْرَأَتَهُ فَإِنَّ نِكَاحَ أَهْلِ الشِّرْكِ جَائِزٌ وَ ذَلِكَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَالَ لَا تَسُبُّوا أَهْلَ الشِّرْكِ فَإِنَّ لِكُلِّ قَوْمٍ نِكَاحاً وَ لَوْ لَا أَنَّا نَخَافُ عَلَيْكُمْ أَنْ يُقْتَلَ رَجُلٌ مِنْكُمْ بِرَجُلٍ مِنْهُمْ وَ رَجُلٌ مِنْكُمْ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ رَجُلٍ مِنْهُمْ لَأَمَرْنَاكُمْ بِالْقَتْلِ لَهُمْ وَ لَكِنَّ ذَلِكَ إِلَى الْإِمَام.[14]
این روایت به دلیل وجود تعبیر «عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا» در سند، مرسله شمرده میشود.
محتوای روایت هم این است که امام علیه السلام خطاب به اسحاق بن عمار میفرماید: اموال ناصبی حلال و قابل تصرف است به جز همسر وی که نمیتوان در آن تصرف نمود چرا که حتی نکاح مشرکین نیز محترم شمرده میشود، زیرا رسول خدا علیه السلام فرمود: مشرکین را ناسزا نگویید، همانا هر قومی نکاحی دارد. سپس امام علیه السلام میفرمایند: اگر ترس از قصاص شدن شما شیعیان در برابر جان ناصبیها نبود شما را امر میکردم که آنان را به قتل برسانید اما احتمال قصاص وجود دارد و هر یک از شما شیعیان برتر از هزار بلکه صد هزار ناصبی است. به همین دلیل امنیتی و برای جلوگیری از هرج و مرج باید قتل ناصبی با اجازه امام علیه السلام باشد.
بررسی فقه الحدیثی روایات
این سه روایت باید مورد دقت و واکاوی قرار گیرد تا معنای آن به خوبی روشن شود. البته روایت سوم مرسله بوده و حجت نیست اما به عنوان مؤید دو روایت اول به حساب میآید.
نکته مهمی که در بررسی فقه الحدیثی این سه روایت باید مورد توجه قرار بگیرد این است که در هر سه روایت آمده است «مَالُ النَّاصِبِ»، و نفرموده است «النَّاصِب لنا» یا مشابه این تعبیر. سؤالی که مطرح میشود این است که معنای «مَالُ النَّاصِبِ» چیست؟ یا به تعبیر روشنتر ناصب ذکر شده در این روایت کیست؟ آیا یعنی مبغض اهل بیت یا کافر حربی؟
مرحوم ابن ادریس، در کتاب السرائر، این گونه روایت را فهم کرده است:
قال محمد بن إدريس رحمه الله الناصب المعنى في هذين الخبرين أهل الحرب لأنهم ينصبون الحرب للمسلمين و إلا فلا يجوز أخذ مال مسلم و لا ذمي على وجه من الوجوه.[15]
از نظر ایشان ناصبی در این تعبیرها به معنای اهل حرب و کافر حربی است نه مبغض اهل بیت چرا که اهل حرب اقامه کننده جنگ علیه مسمانان هستند و به همین دلیل ناصبی خطاب میشوند. ایشان برای این فهم خود از کلمه ناصبی این استدلال و قرینه را ارائه میکند که تصرف در اموال مسلمان و حتی ذمی به هیچ وجهی از وجوه جایز نیست و اگر مراد از ناصبی در این روایات مبغض اهل بیت باشد با این اصل مهم ناسازگاری پیدا میکند، چرا که مبغض اهل بیت گوینده شهادتین است وامکان تصرف در اموال چنین فردی سخت مورد تردید است.
در مقابل، صاحب حدائق به این فهم و استدلالاشکال وارد میکند که این فهم از کلمه ناصب در سابقه فقهای شیعه وجود ندارد. آیت الله شاهرودی در کتاب الخمس این استبعاد صاحب حدائق را این گونه نقل میکند:
و قد استغرب من ذلك صاحب الحدائق مدعيا انّ الطائفة خلفا عن سلف تطابقت على الحكم بكفر الناصب، بل المشهور هو الحكم بكفر المخالف أيضا كما اختاره ابن ادريس أيضا في موضع آخر، فكيف اطلق على الناصب هنا عنوان المسلم.[16]
از نظر ایشان طایفه فقهای شیعه از گذشته تا حال همه معتقد بودهاند که ناصبی کافر است؛ بلکه مشهور این است که اگر کسی ائمه را هم قبول نداشته باشد کافر است؛ ـ البته ادعای ایشان است! ـ؛ حتی ابن ادریس نیز در جای دیگری از کتابش همین را معتقد است اما چگونه در اینجا ناصبی را مسلمان میشمرد؟
درباره نظر این دو فقیه بزرگ باید گفت هر دو قابل خدشه است. این که ابن ادریس ناصبی را در جایی کافر بداند و در جای دیگر مسلمان، ناظر به معانی متعدد کفر است و منافاتی با هم ندارد و اشکال صاحب حدائق وارد نیست. هر کس مؤمن نباشد درجهای از کفر باطنی را دارد، آیا چنین فردی مسلمان نیست؟! مسلمان بودن با کفر باطنی و پوشاندن یک عقیده حق، قابل جمع است.
در این زمینه روایاتی نیز داریم که این فهم از موضوع را تایید میکند. به عنوان نمونه به دو روایت از امام علی علیه السلام اشاره میکنیم. در روایتی از حضرت درباره نهروانیان سؤال شد که آیا آنان مشرک بودند؟ روشن است که نهروانیان بزرگترین نصب را نسبت به امیرالمومنین علیه السلام ابراز داشتهاند، بغض قلبی به همراه راهاندازی جنگ علیه ایشان. حضرت فرمود نه تنها مشرک نبودند، بلکه از شرک فرار میکردند؛ دوباره سؤال شد پس منافق بودند؟ حضرت پاسخ دادند: نه، منافقین خدا را کم یاد میکنند در حالیکه اهل نهروان بسیار خدا را یاد میکردند. سؤال شد پس اینان چه کسانیاند؟ امام علیه السلام فرمود:
قَوْمٌ بَغَوْا عَلَيْنَا فَنَصَرَنَا اللَّهُ عَلَيْهِمْ.[17]
گروهى بودند كه بر ما سركشى كردند و خداوند، ما را بر ايشان پيروز كرد.
روایت دوم در کتاب الفتوح ابن اعثم است. در این نقل تاریخی آمده است در میانه جنگ سنگین نهروان، «حبیب بن عاصم ازدی» به امام علی علیه السلام عرض کرد یا امیرالمومنین، آیان اینان کافرند؟ حضرت جواب دادند: نه، اینان از کفر فرار میکردند و البته در کفر غلطیدند. خود این تعبیر ظریف امام علیه السلام نشان میدهد دو نوع کفر مد نظر ایشان بوده است، نهروانیان از کفر ظاهری فرار میکردند اما در کفر باطنی گرفتار شدند. حبیب سؤال کرد آیا اینان منافقاند؟ امام علیه السلام پاسخ دادند: نه، منافقین خدا را کم یاد میکنند، حبیب سؤال نمود پس اینان چه کسانیاند تا با یقین و بصیرت با آنان بجنگیم؟ پاسخ امام علیه السلام این بود:
هُم قَومٌ مَرَقوا مِن دينِ الإِسلامِ، كَما مَرَقَ السَّهمُ مِنَ الرَّمِيَّةِ؛ يَقرَؤونَ القُرآنَ فَلا يَتَجاوَزُ تَراقِيَهُم، فَطوبى لِمَن قَتَلَهُم أو قَتَلوهُ.[18]
اینان چون تیری که از کمان بیرون میجهد از اسلام بیرون جهیدهاند، قرآن میخوانند اما از حنجرهشان پایین نمیرود ـ به باطنشان اثر نمیکند ـ خوشا به حال آن که اینان را به قتل برساند یا به دست اینان به شهادت برسد.
پس اشکال صاحب حدائق به ابن ادریس وارد نیست و میتوان آنان را متهم به کفر باطنی نمود در حالی که ظاهر مسلمانیشان نیز به حال خود باقی است.
اگر چه اشکال صاحب حدائق به ابن ادریس را وارد نمیدانیم اما سخن ابن ادریس نیز پذیرفتنی نیست. در هیچ روایت دیگری نصب به معنای نصب حرب نیامده است یا ناصب گفته شده باشد و به معنای کافر حربی باشد، این بی سابقه است و چنین توجیهی قابل پذیرش نیست.
ان شاء الله در جلسه بعد در باره معنای این روایت بحث خواهیم کرد.