وَ لَا أَضِلَّنَّ وَ قَدْ أَمْكَنَتْكَ هِدَايَتِي.[1]
در تبیین این فراز از دعای مکارم الاخلاق اشاره شد که مقصود این نیست که خداوند جبراً مانع گمراه شدن ما شود؛ بلکه مقصود این است که خدایا! توفیق بده که عوامل ضلالت را بشناسیم و از آن اجتناب کنیم، موانع ضلالت را نیز بشناسیم و آن را ایجاد کنیم.
اشاره شد که مهمترین عامل ضلالت، «پیروی از تمایلات نفسانی» است. انسانی که دنبال خواست نفسانی باشد، نمیتواند در راه حقیقی حق، حرکت کند.
موانع ضلالت اموری هستند که رعایت آنها انسان را از گمراهی مصونیت میبخشد و به همین دلیل شناخت این موانع و توجه عملی به آنها فوق العاده مهم است. این مسئله به قدری اهمیت دارد که در آن لحظهای که خداوند متعال آدم و حوا، جدّ اعلای همه ما را به زمین فرو فرستاد، در یک رهنمود کوتاه، پیروی از هدایت الهی را مانع گمراهی بیان نموده است:
﴿قالَ اهْبِطا مِنْها جَميعاً بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدايَ فَلا يَضِلُّ وَ لا يَشْقى﴾.[2]
فرمود: هر دو با هم از آن [بهشت] فرود آييد كه برخى دشمن برخى ديگر [خواهيد بود] آنگاه، چون از من هدایتی به شما رسد، هر كه از هدایت من پيروى كند، نه گمراه مىگردد و نه در رنج مىافتد.
بنا بر این، اصلیترین مانع ضلالت، پیروی کردن از راهنماییهای حضرت حق است. به تعبیر دیگر، جامعترین رهنمود الهی برای پیشگیری از ضلالت، «تقوا» است:
﴿وَ لَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ إِيَّاكُمْ أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ﴾.[3]
ما به كسانى كه به آنان پيش از شما كتاب [آسمانى] داده شده است و به شما، سفارش كردهايم كه از تقوای الهی داشته باشید.
بحث فقهیموضوع: پیوند اعضاء (4)
یادآوریبحث در فرع دوم از فروع مربوط به پیوند عضو از مردگان مغزی، یعنی حالت اضطرار بود. مسئله این است که آیا برداشتن عضو از مُرده مغزی، برای پیوند به بیماری که اگر این پیوند به او انجام نشود، از دنیا میرود، جایز است یا خیر؟
گفتیم یکی از ادلهای که برای جواز چنین اقدامی بدان استناد شده، قاعده اضطرار است، یعنی همان طور که خوردن گوشت مُردار در صورت اضطرار، جایز میشود، در بحث ما نیز، چون در صورت عدم پیوند، بیمار از دنیا میرود، برداشتن عضو از مُرده مغزی جایز خواهد شد.
اشکال شد که این قاعده موجب تغییر حکم نسبت به کسی میشود که خودش دچار اضطرار شده، در حالی که در بحث ما، بیمار، مضطر شده و اضطرار او به کسی که دچار مرگ مغزی شده ارتباطی ندارد.
در جواب گفته شد که با استناد به «مذاق شریعت» میتوان گفت: نه تنها انسان موظف است اضطرار خود را برطرف کند، بلکه مکلف است که اضطرار دیگران را هم برطرف کند.
ادامه فرع دومبه نظر ما، مشکل این استدلال این است که «مذاق شرع» چون دلیل خاص و روشنی ندارد، بلکه از مجموع قرائن و اشارات به دست میآید، چارچوب بردار نیست، لذا هر فقیهی میتواند با استناد به آن، نظری را به شارع نسبت دهد و بنده هنوز به این نتیجه نرسیدهام که فقها در چه مواردی بر اساس مذاق شرع فتوا دادند؛ از این رو، باید برای قول به جواز، سراغ دلیل روشنتری برویم تا این حکم، مستند به آیات و روایات صریح باشد.
قاعده احیاء نفسما برای اثبات جواز قطع عضو از مردگان مغزی در حالت اضطرار، قاعده دیگری را مطرح میکنیم که به نظر میرسد، مستند فقهایی که قائل به جواز شدهاند نیز همین قاعده باشد نه قاعده اضطرار؛ و آن، قاعده احیاء نفس است.
قاعده احیاء نفس به این معناست که حفظ حیات نفس محترمه، واجب است، مثلا اگر کسی به خاطر گرسنگی در حال مرگ باشد، غذا دادن به او واجب است و در صورتی که خودش غذا نداشته باشد، جایز است بدون اجازه دیگری و به اندازه سدّ رمق، از غذای او نیز استفاده نمود. در بحث ما نیز برای حفظ جان بیمار نیازمند عضو که دارای نفس محترمه است، جایز است عضو مورد نیاز را از مُرده مغزی به جهت پیوند، جدا نماییم.
وجوب نجات نفس محترمه از مهلکه، کاربرد فراوانی در فقه دارد و فقها در گذشته و حال، بر اساس آن فتوا دادهاند. در جستجوی کاربرد این فتوا، در کلمات فقهای پیش از زمان علامه حلی، موردی یافت نشد، اگر چه ـ همان طور که اشاره خواهد شد ـ در فرمایشات شیخ طوسی مطالبی در این باره وجود دارد که نشان میدهد در آن زمان نیز این مسئله مطرح بوده است؛ ولی خود علامه در تذکرة[4] و منتهی،[5] شهید در الدروس[6] و ذکری،[7] محقق کرکی در جامع المقاصد،[8] شهید ثانی در الروضة[9] و مسالک[10] و فقهای دیگر نجات نفس محترمه از مهلکه را واجب دانستهاند که در ادامه، فرمایش برخی از آنها را میخوانیم.
صاحب جواهر نیز در مسئله وجوب ریختن بارهای کشتی در دریا برای نجات سرنشینان آن از غرق شدن، به یک قاعده کلی اشاره میکند و میفرماید:
كل من تمكن من خلاص إنسان من مهلكة فلم يفعل أثم و لا ضمان.[11]
هر کس بتواند انسانی را از هلاک شدن نجات دهد؛ ولی این کار را نکند، گناه کرده، هرچند ضامن نیست.
بنا بر این، میتوان از این حکم به عنوان یکی از قواعد فقهی یاد کرد.
دلیل قرآنی قاعدهآیه 32 سوره مبارکه مائده، بر این قاعده دلالت دارد. در بخشی از این آیه آمده است:
﴿مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً﴾.[12]
هر كس، انسانى را بدون ارتكاب قتل يا فساد در روى زمين بكشد،چنان است كه گويى همه انسانها را كشته؛ و هر كس، انسانى را از مرگ رهايى بخشد، چنان است كه گويى به همه مردم حيات بخشيده است.
در تفسیر این آیه ممکن است در نگاه نخست، این دو اشکال به نظر برسد:
1. ذکر این مطلب منجر به نقض غرض میگردد، زیرا غرض این آیه، بیان اهمیت قتل نفس و بزرگی این گناه و آثار سوء آن است که لازمهاش این است که هر چه تعداد کشتهها بیشتر باشد، اهمیت و آثار سوء این گناه نیز بیشتر شود، در حالی که قرار دادن یک نفر به منزله همه افراد، موجب میشود که در برابر زائد بر آن یک نفر، چیزی قرار نگیرد، لذا کشتن بیش از یک نفر هیچ اثری نخواهد داشت، زیرا وقتى قتل یک نفر مثلا مساوى با قتل ده نفر باشد، قتل نفر اول برابر است با قتل همه آن ده نفر، در نتیجه قتل نَُه نفر دیگر، بدون اثر خواهد بود.
2. برابر بودن يک قتل با قتل همه افراد اگر به اين معنا باشد كه کشتن یک نفر برابر است با کشتن جميعى كه اين یک نفر نيز جزء آن است، لازمهاش اين است كه واحد یک مجموع مساوى باشد با مجموع خود و غير خودش، در حالی که چنین چیزی محال است و اگر مراد اين باشد كه کشتن یک نفر از مجموع، برابر است با کشتن مجموع به استثناء آن یک نفر، معنايش اين مىشود كه بگوییم: هر كس مثلا یک ايرانى را بكشد برابر است با اينكه همه ژاپنىها را كشته باشد؛ ولی اين معنا علاوه بر مخالفت با ظاهر آیه که اطلاق دارد، معنايى است سخيف و مخالف با غرض كلام که بيان اهميت اين ظلم است.
علامه طباطبایی ابتدا پاسخهایی که دیگران به این دو اشکال دادهاند را مطرح و نقد میکند و سپس جواب خود را این طور بیان میکند:
اگر این جمله تشبیه بسیط و واقعی بود، هر دو اشکال وارد بود؛ ولی تشبیه، کنایهای است، کنایه از اینکه انسانها همگی، یک حقیقت هستند، حقیقتی که در همه افراد، یکسان است، یعنی یک فرد از انسانها و همه انسانها، در آن حقیقت مساویند، بنا بر این، اگر كسى به يكى از آنها سوء قصد كند، گويى به همه انسانها سوء قصد كرده است، زيرا به انسانيت سوء قصد كرده كه در همه يكى است.[13]
به تعبیر دیگر، اگر کسی یک نفر را بکشد، به او میگویند «آدمکش»، ده نفر را هم بکشد، میگویند «آدمکش»، فقط خوی آدمکشی او بیشتر است. کما اینکه اگر یک نفر را زنده کند یا ده نفر را، از این جهت که او نجات دهنده انسانیت است، فرقی ندارد.
پس از بیان تفسیر این آیه، در مقام استدلال به آن میگوییم: با توجه به اهمیت نجات جان انسانها به گونهای که با نجات یک نفر، گویا همه انسانها را نجات داده، معلوم میشود نجات نفس محترمه[14] واجب است.
ممکن است گفته شود، درست است که آیه در مقام بیان اهمیت احیای نفس است؛ ولی به چه دلیل آن را واجب میدانید؟ شاید تأکید بر استحباب آن باشد.
جواب این است که به قرینه مقابله، وجوب را برداشت میکنیم، زیرا وقتی «مَنْ قَتَلَ نَفْساً» ظهور در حرمت دارد، به قرینه مقابله، «مَنْ أَحْيَاهَا» نیز ظهور در وجوب دارد، پس همان طور که قتل نفس حرام است، احیای نفس نیز واجب است.
علاوه بر این، روایات نیز دلالت بر وجوب احیای نفس دارند، کما اینکه فقها نیز وجوب را از آیه برداشت کردهاند.
دلیل روایی قاعدهطبق جستجویی که داشتیم، کسی را نیافتیم که در این بحث به این روایات استناد کرده باشد، در حالی که به روشنی بر وجوب حفظ نفس از مهلکه و قاعده احیاء دلالت دارند. شاید دلیلش این باشد که این روایات در بابی آمده که عنوانش ارتباطی با این بحث ندارد. عنوان باب چنین است:
بَابُ اسْتِحْبَابِ الدُّعَاءِ إِلَى الْإِيمَانِ وَ الْإِسْلَامِ مَعَ رَجَاءِ الْقَبُولِ وَ عَدَمِ الْخَوْفِ.[15]
باب مستحب بودن دعوت به ایمان و اسلام در صورت امید به پذیرش و عدم خوف.
در این باب، شش حدیث آمده است که دو مورد آن را میخوانیم. در روایت اول آمده:
مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ يَحْيَى بْنِ عِمْرَانَ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي خَالِدٍ الْقَمَّاطِ عَنْ حُمْرَانَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَسْأَلُكَ أَصْلَحَكَ اللَّهُ قَالَ نَعَمْ فَقُلْتُ كُنْتُ عَلَى حَالٍ وَ أَنَا الْيَوْمَ عَلَى حَالٍ أُخْرَى كُنْتُ أَدْخُلُ الْأَرْضَ فَأَدْعُو الرَّجُلَ وَ الِاثْنَيْنِ وَ الْمَرْأَةَ فَيُنْقِذُ اللَّهُ مَنْ يَشَاءُ وَ أَنَا الْيَوْمَ لَا أَدْعُو أَحَداً فَقَالَ وَ مَا عَلَيْكَ أَنْ تُخَلِّيَ بَيْنَ النَّاسِ وَ بَيْنَ رَبِّهِمْ فَمَنْ أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يُخْرِجَهُ مِنْ ظُلْمَةٍ إِلَى نُورٍ أَخْرَجَهُ ثُمَّ قَالَ وَ لَا عَلَيْكَ إِنْ آنَسْتَ مِنْ أَحَدٍ خَيْراً أَنْ تَنْبِذَ إِلَيْهِ الشَّيْءَ نَبْذاً قُلْتُ أَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿وَ مَنْ أَحْيٰاهٰا فَكَأَنَّمٰا أَحْيَا النّٰاسَ جَمِيعاً﴾. قَالَ مِنْ حَرَقٍ أَوْ غَرَقٍ ثُمَّ سَكَتَ ثُمَّ قَالَ تَأْوِيلُهَا الْأَعْظَمُ أَنْ دَعَاهَا فَاسْتَجَابَتْ لَهُ.[16]
همه راویان این حدیث امامی، ثقه و جلیل القدر هستند، نجاشی «محمد بن خالد» را تضعیف کرده؛ ولی طبق نظر برخی از محقیقن او نیز ثقه است، بنا بر این، روایت صحیحه است. «حمران بن أعین» میگوید:
به امام صادق (عَلَیْهِالسَّلامِ) عرض كردم: خدا خیرتان دهد! از شما سؤال كنم؟ فرمود: آرى. گفتم: من در گذشته حالى داشتم و امروز حال ديگرى دارم، من در گذشته در زمين میگشتم و یک مرد و دو مرد يا زنى را به مذهب حق دعوت میكردم و خدا هر كه را میخواست بدین وسیله نجات میداد، ولى امروز هیچ کس را دعوت نمیكنم. فرمود: چه زيانى بر تو است كه مردم را با پروردگارشان واگذارى، تا هر كه را خدا خواهد از تاريكى به سوى نور برد، سپس فرمود: باكى بر تو نيست كه اگر از كسى احساس خير نمودى، سخنى با نرمى و احتياط به او القا كنى، گفتم: معنى اين قول خداى عز و جل را به من خبر ده: «و هر كه او را زنده كند، گويا همه مردم را زنده كرده» فرمود: يعنى او را از سوختن و غرق شدن برهاند، آنگاه سكوت نمود و سپس فرمود: تأويل اعظم آيه اين است كه او را دعوت كند و او هم بپذيرد.
و در روایت دوم نیز آمده است:
وَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي كِتَابِهِ ﴿وَ مَنْ أَحْيٰاهٰا فَكَأَنَّمٰا أَحْيَا النّٰاسَ جَمِيعاً﴾ قَالَ: مِنْ حَرَقٍ أَوْ غَرَقٍ. قُلْتُ: فَمَنْ أَخْرَجَهَا مِنْ ضَلَالٍ إِلَى هُدًى. قَالَ: ذَاكَ تَأْوِيلُهَا الْأَعْظَمُ.[17]
«فضیل بن یسار» در این روایت صحیحه میگوید:
به امام باقر (عَلَیْهِالسَّلامِ) اين سخن خدا را: «و هر که كسى را زنده بدارد، گويى تمام مردم را زنده كرده است» گفتم. فرمود: يعنى او را از آتش يا غرق شدن، نجات دهد. گفتم: [و يا] آن كس كه او را از گمراهى به سوى هدايت بياورد؟ فرمود: اين، بالاترين تأويل آن است.
بنا بر این، طبق این روایات، نجات نفس محترمه از هلاکت، مصداق آیه مورد بحث است.
غفر الله لنا و لکم ان شاء الله