اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ و آلِهِ، و لا اظلَمَنَّ و أَنتَ مُطيقٌ لِلدَّفعِ عَنّي.[1]
در تبیین این فراز نورانی اشاره شد که مقصود از این که میگوییم: «خدایا! تو میتوانی از من دفاع کنی، بنابراین کاری کن که مظلوم واقع نشوم» این نیست که «خدایا! مطلقا نگذار من مظلوم واقع شوم»، زیرا ائمة ما همه مظلوم بودند.
گفتیم مظلوم واقع شدن دو گونه است: گاهی انسان میتواند از خود دفاع کند؛ ولی به جهتی مثل مصلحت اسلام و مسلمین این کار را نمیکند و مورد ظلم قرار میگیرد که مصداق بارزش امیر المؤمنین(عَلَیْهِالسَّلامِ) است؛ گاهی اصلا نمیتواند از خود دفاع کند.
البته در صورت اول که میتواند از خود دفاع کند، اگر بی جهت، این کار را نکند و مظلوم واقع شود، در واقع ذلت را پذیرفته و ذلیل شده است، در حالی که مؤمن ذلت نمیپذیرد، از این رو، رسول اکرم(صَلَّیاللهُعَلَیْهِوَآلِهِ) طبق نقل میفرماید:
مَن أقَرَّ بِالذُّلِّ طائِعاً فَلَيسَ مِنّا أهلَ البَيتِ.[2]
هر كس با اختيار، تن به خوارى دهد، از ما اهل بيت نيست.
اهل بیت (عَلَیْهِمالسَّلامِ) این گونه نیستند که زیر بار ذلت بروند، همان طور که امام حسین(عَلَیْهِالسَّلامِ) زیر بار ذلت نرفت و فرمود:
ألا إنَّ الدَّعِيَّ ابنَ الدَّعِيِّ قَد رَكَزَ بَينَ اثنَتَينِ، بَينَ القَتلَةِ وَ الذِّلَّةِ، و هَيهاتَ مِنّا أخذُ الدَّنِيَّةِ، أبَى اللّهُ ذلِكَ و رَسولُهُ، و جُدودٌ طابَت، و حُجورٌ طَهُرَت، و انوفٌ حَمِيَّةٌ، ون ُفوسٌ أبِيَّةٌ، لا تُؤثِرُ طاعَةَ اللِّئامِ عَلى مَصارِعِ الكِرامِ.[3]
بدانيد كه بىنَسَب فرزند بىنَسَب، مرا ميان دو چيز، قرار داده است: مرگ و خوارى. برگزيدن خوارى از ما بسى دور است و خداوند و پيامبرش، و نيز نياكان پاك و مادران پاكْدامن ما، و جانهاى غيرتمند، به فرمانبُردارى از فرومايگان، گردن نمىنهند و آن را بر مرگ كريمانه، مقدّم نمىكنند.
ما نیز از خدای متعال میخواهیم که به ما توفیق دهد آن طور که میتوانیم از خود دفاع کنیم، هر چند به کشته شدن ما منتهی شود!
بحث فقهیموضوع: مرگ مغزی (2)
یادآوریبحث ما در مرگ مغزی و احکام مترتب بر آن بود. در جلسه قبل مفهوم مرگ مغزی تبیین شد و روشن شد که مرگ مغزی عبارت است از حالتی که فعالیتهای مغز و ساقه آن به طور کامل تعطیل شده و برگشتناپذیر باشد، با این حال، برخی از اعضای بدن مثل قلب و ریه و کبد از طریق دستگاههای مصنوعی، فعالیت داشته باشند و در واقع، شخص در سومین مرحله از حیات که حیات عضوی نام دارد، قرار بگیرد.
در اینکه آیا میتوان بر چنین شخصی احکام موت و میت مثل ارث، عده همسر و مانند آن را جاری ساخت یا خیر و اینکه آیا جایز است دستگاههای مصنوعی را از بدن او جدا کرد یا نه؟ اختلاف نظر است.
گفته شده عدهای از فقها معتقدند: چنین شخصی زنده محسوب میشود و هیچ یک از احکام موت بر او جاری نیست، در مقابل، گروهی از آنها مرگ مغزی را به معنای مرگ کامل دانستهاند. از گروه دوم هنوز کسی را نیافتیم، اگر چه گاه به آیت الله مکارم آن را نسبت دادهاند؛ ولیکن چنانکه متن فرمایش ایشان را خواهیم خواهند، ایشان در احکام مربوط به آن، قائل به تفصیل است.
ادامه نظرات فقهادر جلسه قبل، از گروه اول نظر آیت الله صافی گلپایگانی را خواندیم و اینک نظر چند تن دیگر از فقهای معاصر را در این باره میخوانیم.
نظر آیت الله سیستانیاز ایشان سؤال شده:
به عقيده بعضی، مرگ مغز برابر با مرگ انسان است، هر چند که نبض او بزند، اما پس از مدتی نبض هم می ايستد ـ آنگونه که پزشکان میگويند ـ آيا چنان انسانی مرده حساب میشود و يا بايد نبض از حرکت باز ايستد؟
و در پاسخ فرموده است:
در صدق عنوان «مرده» که موضوع عدهای از احکام شرعی است، نظر عرف شرط است که او را مرده نامند و در فرض سؤال چنين نيست.[4]
بنا بر این، از نظر ایشان، عرف به کسی که با دستگاه تنفس میکند و نبض او میزند، مُرده اطلاق نمیکند، لذا حکم میت ندارد، در نتیجه نمیتوان دستگاه را از او جدا کرد.
نظر آیت الله فاضلدر استفتائی نسبتاً طولانی از ایشان، آمده است:
تعدادى از بيماران به دليل ضايعات مغزى غير قابل بازگشت و غير قابل جبران، فعاليتهاى قشر مغز خود را از دست داده، در حالت اغماى كامل بوده و به تحريكات داخلى و خارجى پاسخ نمىدهند، ضمنا فعاليتهاى ساقه مغز خود را نيز از دست داده، فاقد تنفس و پاسخ به تحريكات متفاوت نورى و فيزيكى مىباشند. در اين گونه موارد احتمال بازگشت فعاليتهاى مورد اشاره مطلقا وجود ندارد، بيمار داراى ضربان خودكار قلب بوده كه ادامه اين ضربان هم موقتى و تنها به كمک دستگاه تنفس مصنوعى به مدت چند ساعت و حد اكثر چند روز مقدور مىباشد. اين وضعيت در اصطلاح پزشكى مرگ مغزى ناميده مىشود. از طرفى نجات جان عده ديگرى از بيماران منوط به استفاده از اعضاى مبتلايان به مرگ مغزى است. با عنايت به اين كه اين اشخاص فاقد تنفس، شعور، احساس و حركت ارادى هستند و هيچگاه حيات خود را بازنمىيابند، مستدعى است ارشاد فرماييد: آيا در صورت احراز شرايط فوق، مىتوان از اعضاى افراد مبتلا به مرگ مغزى، براى نجات بيماران ديگر استفاده كرد؟...
در پاسخ فرموده است:
برداشتن اعضاى افرادى كه به علت سكته مغزى يا تصادف از لحاظ پزشكى اميدى به زنده ماندن آنان نيست؛ ولى قلب آنها از كار نيفتاده است، مشكل است، خصوصاً قلب را كه هنوز از كار نيفتاده، اگر بردارند، بعيد نيست كه صدق قتل كند. ولى نسبت به ساير اعضا اگر حفظ جان مسلمانى متوقف بر برداشتن آنها باشد، مانعى ندارد.[5]
از نظر آیت الله فاضل نیز چنین شخصی، زنده محسوب میشود و تا وقتی قلب از کار نیفتاده، اگر آن را بردارند، صدق قتل میکند.
نظر آیت الله تبریزیدر استفتائی که از ایشان شده، پس از تبیین مفهوم مرگ مغزی آمده است:
آيا مىتوان با توجه به فروض ذيل، اينگونه بيماران را از دستگاه تنفس دهنده جدا نمود: الف) هزينه سنگين دستگاههاى تنفس دهنده؛ ب) استهلاك اين دستگاهها به صورتى كه در موارد ضرورىتر كارآيى كافى را نخواهد داشت؛ ج) تحمل اضطراب و انتظار طولانى خانواده بيمار، در حالى كه بيمار آنها بهبود نخواهد يافت؛ د) وجود بيمارى كه شانس بهبودى بيشترى داشتهباشد و همزمان محدوديت در تعداد دستگاههاى تنفس دهنده وجود داشته باشد؟
در پاسخ این سؤال فرموده است:
وصل كردن به دستگاه (در مواردى كه معالجه غير متعارف باشد) وجوبى ندارد، ولى بعد از وصل كردن به دستگاه جدا كردن از آن اشكال دارد، و الله العالم.[6]
نظر آیت الله بهجتاز آیت الله بهجت نیز سؤال شده:
از چه زمانى احكام ميّت هم چون (ارث، وصيت، عدّه وفات، برداشتن عضو و ...) بر ميّت مترتب مىگردد؟ آيا زمان مرگ مغزى كه به لحاظ پزشكى ميّت تلقى مىشود يا زمان توقف ضربان قلب ملاك است؟
ایشان در پاسخ فرموده است:
از زمانى كه مرگ از جميع جهات حاصل شود، بايد محاسبه گردد.[7]
همچنین از ایشان سؤال شده:
آيا كسانى كه بر اثر سكته مغزى و يا ضربه مغزى و ... دچار مرگ مغزى مىشود و به گفته پزشكان مُرده تلقى مىشوند، آيا به لحاظ فقهى نيز ميّت هستند؟ و جدا كردن دستگاههاى پزشكى و عدم رسيدگى درمانى به آنان چه حكمى دارد؟
و در پاسخ فرموده است:
تا از تمام جهات نمردهاند، ميّت نيستند و بايد به آنها رسيدگى شود.[8]
اینها نظرات برخی از فقهایی بود که شخصِ دچار مرگ مغزی را مرده محسوب نمیکنند. در اینجا به یکی از نظرات مغایر با این نظریه اشاره میگردد که نظر آیت الله مکارم است.
نظر آیت الله مکارماز ایشان اینگونه سؤال شده است:
دربارۀ مرگ مغزى كراراً سؤالى كردهايم و جواب فرموديد. اجازه دهيد آن را به صورت كلّىتر مطرح كنيم: در مورد مرگ مغزى، كه مغز از كار افتاده، و تنها دستگاههاى حياتى نباتى كار مىكند، و هيچ اميدى به بازگشت چنين كسى به حيات حيوانى و انسانى نيست، احكام مختلفى در زمينۀ مسائل گوناگون حقوقى و مالى و پزشكى تصوّر مىشود. لطفاً شرح جامعى دربارۀ تمام اين مسائل هرچند به صورت فشرده بيان فرماييد.
در پاسخ میفرماید:
با توجّه به اينكه پزشكان تصريح مىكنند اين گونه افراد مانند شخصى هستند كه مغز او بكلّى متلاشى شده، و يا سر از تن او جدا كردهاند، كه با كمك وسايل تنفّس مصنوعى و تغذيه، ممكن است تا مدّتى به حيات نباتى او ادامه داد، يك انسان زنده محسوب نمىشوند، در عين حال يك انسان كاملًا مرده هم نيستند. بنابراين، در احكام مربوط به حيات و مرگ بايد تفصيل داده شود. مثلًا احكام مسّ ميّت، غسل و نماز ميّت، و كفن و دفن دربارۀ آنها جارى نيست، تا قلب از كار بيفتد و بدن سرد شود. اموال آنها را نمىتوان در ميان ورثه تقسيم كرد، و همسر آنها عدّۀ وفات نگه نمىدارد، تا اين مقدار حيات آنان نيز پايان پذيرد. ولى وكلاى آنها از وكالت ساقط مىشوند، و حقّ خريدوفروش يا ازدواج براى آنها، يا طلاق همسر از طرف آنان ندارند، و ادامۀ معالجات در مورد آنها واجب نيست، و برداشتن بعضى از اعضاى بدن آنها، در صورتى كه حفظ جان مسلمانى متوقّف بر آن باشد مانعى ندارد؛ ولى بايد توجّه داشت كه اينها همه در صورتى است كه مرگ مغزى به طور كامل و به صورت قطعى ثابت گردد، و احتمال بازگشت مطلقاً وجود نداشته باشد.[9]
بنا بر این، آیت الله مکارم میان احکام، تفصیل داده و در بعضی احکام آنها را مرده حساب کرده و در برخی احکام زنده.
بر این اساس، میتوان گفت: در این بحث دو نظریه مطرح شده است، قول اول این است که چنین شخصی زنده محسوب میشود و قول دوم این است که لا اقلّ از بعضی از جهات، مُرده محسوب میشود، نتیجه اولیه قول اول جواز جدا کردن دستگاههای مصنوعی است و نتیجه اولیه قول دوم، عدم جواز آن.
دلیل قول اول
دو دلیل برای اثبات قول اول بیان شده است:
1 ـ همان طور که در فرمایش آیت الله صافی و آیت الله سیستانی آمده بود، معیار حیات و مرگ، عرف است؛ از این رو، افرادی که مرگ مغزی آنها مسلّم شده، ولی چون هنوز حیات نباتی یا عضوی دارند، عرفاً مُرده محسوب نمیشوند، در نتیجه هر گونه اقدامی که منجر به پایان زندگی آنها شود، جایز نیست.
در اینجا این سؤال پیش میآید که مقصود از «عرف» چیست؟ آیا مقصود عرف عام است یا عرف خاص؟ در صورت اول، آیا «عرف دقیق» مراد است یا «عرف تسامحگر»؟ و اگر مقصود عرف خاص است، معیار، عرف کارشناسان پزشکی است یا عرف متدینین؟ اینها سؤالاتی است که باید پاسخشان روشن شود.
2 ـ اصل عملی استصحاب، زیرا ما یقین داریم که این شخص قبل از مرگ مغزی، زنده بوده است، حال، پس از عارضه مرگ مغزی، شک میکنیم که آیا مرده محسوب میشود یا نه؟ در این صورت، زنده بودن او را استصحاب میکنیم.
دلیل قول دوماما دلیل قول دوم که میگویند: این شخص لااقل از بعضی از جهات کاملا مُرده است، این است که معیار حیات و مرگ، عرف خاص، یعنی نظر کارشناسان پزشکی و اهل خبره است، زیرا عرف عام هم در این گونه موارد تابع عرف خاص است و به اهل خبره مراجعه میکند. کارشناسان نیز میگویند: افرادی که دچار مرگ مغزی شدهاند، در عین این که حیات عضوی دارند، ولی چون برگشت ناپذیرند، مُرده به شمار میآیند. در نتیجه نظر اهل خبره، حکم اماره دارد که مانع جریان استصحاب میشود.
نظریه مختاردر تبیین نظریه مختار، نخست ملاک حیات و مرگ را از منظر قرآن و روایات و نیز از نگاه فقیهان توضیح میدهیم، سپس علائم مطرح شده برای خروج روح را بررسی میکنیم تا بتوانیم به نتیجه نهایی برسیم.
ملاک حیات و موت از منظر قرآن و حدیثاز منظر قرآن و حدیث ملاک زندگی و مرگ، جدا شدن غیر بازگشت روح از بدن یا به تعبیر دیگر «زهوق روح» یا همان خروج نفس از جسد است.
در قرآن کریم میخوانیم:
﴿اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى﴾.[10]
خداوند، جانها را هنگام مرگشان و آن [جانی] را كه نمرده است، هنگام خوابيدنش، مىگيرد پس، آن را كه مرگش را رقم زده است نگاه مىدارد و ديگرى را تا زمانى معيّن رها مىكند.
«توّفی أنفس» به معنای گرفتن و جدا شدن روح از بدن به طور کامل است.
همچنین آمده است:
﴿فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ * وَ أَنْتُمْ حِينَئِذٍ تَنْظُرُونَ * وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لكِنْ لا تُبْصِرُونَ * فَلَوْ لا إِنْ كُنْتُمْ غَيْرَ مَدِينِينَ * تَرْجِعُونَها إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ﴾.[11]
پس، هنگامى كه جان به گلوگاه رسد، و شما در آن هنگام مىنگريد، و ما به او از شما نزديكتريم اما شما نمىبينيد، اگر شما كيفر شدنى نيستيد، چرا آن جان را اگر راست مىگوييد [به بدن او] باز نمىگردانيد؟
از این آیه نیز برداشت میشود که هنگام مرگ، روح به تدریج از بدن خارج میشود.
امام زین العابدین(عَلَیْهِالسَّلامِ) در دعای ابو حمزه ثمالی، تعبیر «خروج نفس» را به کار برده، آنجا که میفرماید:
أبكي لِخُروجِ نَفسي.[12]
برای خارج شدن جانم میگریم.
همچنین در دعای چهارم صحیفه سجادیه درباره پيروان و تصديق كنندگانِ پيامبران میفرماید:
و تُهَوِّنَ عَلَيهِم كُلَّ كَربٍ يَحِلُّ بِهِم يَومَ خُروجِ الأَنفُسِ مِن أبدانِها.[13]
و [درودی که] تمام گرفتاریهایی که لحظه خروج جانها از بدنها بر آنان وارد میشود را آسان گرداند.
در این فراز، تصریح شده که روح و جان از تن انسان خارج میشود.
گفتنی است که برخی، رابطه میان «موت» و «حیات» را رابطه «عدم» و «ملکه» دانستهاند، یعنی مرگ نبودن زندگی است در جایی که شأنش زنده بودن است؛ ولیکن ظاهر قرآن و روایات این است که مرگ و حیات، دو امر وجودی هستند، از این رو، در قرآن از خلقت مرگ سخن به میان آمده است:
﴿الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ﴾.[14]
[خدا] كسى است كه مرگ و زندگى را آفريد.
از رسول خدا(صَلَّیاللهُعَلَیْهِوَآلِهِ) نیز نقل شده که مرگ را به انتقال از سرایی به سرای دیگر تفسیر نموده است:
إنَّكُم لَم تُخلَقوا لِلفَناءِ، و إنَّما تُنقَلونَ مِن دارٍ إلى دارٍ، كَما نُقِلتُم مِنَ الأَصلابِ إلَى الأَرحامِ، و مِنَ الأَرحامِ إلَى الدُّنيا، و مِنَ الدُّنيا إلَى القُبورِ، و مِنَ المَوقِفِ إلَى الخُلودِ فِي الجَنَّةِ أوِ النّارِ.[15]
شما براى نابودى آفريده نشدهايد؛ بلكه از سرايى به سرايى انتقال داده مىشويد، همچنان كه از پُشتها به زهدانها، و از زهدانها به دنيا منتقل شديد و از دنيا به گورها، و از موقف (قيامت) به جاودانگى در بهشت يا دوزخ [انتقال مىيابيد].
بنا بر این، دو نوع زندگی وجود دارد، یک زندگی در دنیا که به آن «حیات» میگوییم و یک زندگی در آخرت که به آن «موت» اطلاق میکنیم.
در نهج البلاغة نیز در وصف غافلگير شدگان مرگ آمده است:
اجتَمَعَت علَيهِم سَكرَةُ المَوتِ و حَسرَةُ الفَوتِ، ففَتَرَت لها أطرافُهُمو تَغيَّرَت لها ألوانُهُم. ثُمَّ ازدادَ المَوتُ فيهِم وُلوجاً، فحِيلَ بينَ أحَدِهِم و بينَ مَنطِقِهِ، و إنّهُ لَبَينَ أهلِهِ يَنظُرُ ببَصَرِهِ و يَسمَعُ باذُنهِ على صِحَّةٍ مِن عَقلِهِ و بَقاءٍ من لُبِّهِ، يُفَكِّرُ فيمَ أفنى عُمرَهُ، و فيمَ أذهَبَ دَهرَهُ!... فلَم يَزَلِ المَوتُ يُبالِغُ في جَسَدِهِ حتّى خالَطَ لِسانُهُ سَمعَهُ، فصارَ بينَ أهلِهِ لا يَنطِقُ بلِسانِهِ، و لا يَسمَعُ بسَمعِهِ، يُرَدِّدُ طَرفَهُ بالنَّظَرِ في وُجوهِهِم، يَرى حَرَكاتِ ألسِنَتِهِم، و لا يَسمَعُ رَجعَ كلامِهِم. ثُمَّ ازدادَ المَوتُ التِياطاً بهِ، فقُبِضَ بَصَرُهُ كما قُبِضَ سَمعُهُ، و خَرَجَتِ الرُّوحُ مِن جَسَدِهِ، فصارَ جِيفَةً بينَ أهلِهِ... .[16]
سكرات مرگ و حسرت از دست دادن همه چيز در وجود آنها جمع مىشود و دست و پاهايشان به سستى مىگرايد و رنگهايشان بر مىگردد. سپس، مرگ به وجود آنان بيشتر نفوذ مىكند و هر يك از آنان را از سخن مىاندازد، او در ميان اعضاى خانوادهاش با چشم خود مىبيند و با گوشش مىشنود و خردش صحيح و سالم است و عقلش به جاست و به اين مىانديشد كه عمرش را در چه راه صرف كرده و روزگارش را چگونه گذرانده است!... پس، مرگ همچنان در پيكر او پيش رود تا اينكه گوش او نيز همچون زبانش از كار بيفتد و در ميان اعضاى خانواده خويش افتد در حالى كه نه با زبانش سخنى گويد و نه با گوشش بشنود. [فقط] نگاهش را بر چهرههاى آنان مىگرداند و حركات زبانهايشان را مىبيند، ولى سخن آنها را نمىشنود. آن گاه مرگ به او بيشتر مىچسبد و چشمش نيز همانند گوشش گرفته مىشود و روح از بدنش خارج مىگردد و در ميان افراد خانوادهاش به مردارى تبديل مىشود... .
در این روایت نیز از تعبیر «خَرَجَتِ الرُّوحُ مِن جَسَدِهِ»، معیار بودن خروج روح از بدن برای مرگ و زندگی، برداشت میشود.
در اینجا روایتی هم میخوانیم که در تشخیص خروج و جدایی روح از بدن به ما کمک میکند. نقل شده که «هشام بن حکم» از امام صادق(عَلَیْهِالسَّلامِ) میپرسد: «فَأخبِرْنِي عنِ الرُّوحِ أغَيرُ الدمِ؟از روح به من خبر ده كه آيا آن چيزى جز خون است؟»
امام(عَلَیْهِالسَّلامِ) در پاسخ میفرماید:
نَعَم، الرُّوحُ على ما وَصَفتُ لكَ مادَّتُهُ مِنَ الدمِ، و مِن الدمِ رُطُوبَةُ الجِسمِ و صَفاءُ اللَّونِ... فإذا جَمَدَ الدمُ فارَقَ الرُّوحُ البَدَنَ.[17]
آرى، روح، همچنان كه برايت شرح دادم، مادّهاش خون است و خون مايه رطوبت بدن و روشنى رنگ... و هرگاه خون لخته و منجمد شود، روح از بدن جدا شود.
ذیل این روایت دلالت میکند که تا وقتی نبض میزند، خون گردش دارد، در نتیجه هنوز روح از بدن جدا نشده و شخص زنده است، بنا بر این، نشانه مفارقت روح، انجماد خون و عدم گردش آن در بدن است.
ملاک حیات و موت از نظر فقیهاناز نظر فقیهان نیز ملاک حیات و موت، خروج و عدم خروج روح از بدن دانسته شده است و بحثی از مغز و فعالیت و عدم فعالیت آن نیامده است. به عنوان نمونه، محقق حلی در المعتبر در بحث ممنوعیت نماز خواندن در پوست حیوان حلالگوشتی که ذبح شرعی نشده، مینویسد:
لأنّ خروج الروح من الحي سبب الحكم بموته الذي هو سبب المنع من الانتفاع بالجلد.[18]
زیرا خروج روح از [بدن] زنده سبب حکم به مرگ آن میگردد، مرگی که موجب میشود بهره بردن از پوست آن ممنوع شود.
علامه نیز در منتهی این مطلب را بیان فرموده است.[19] اگرچه در اینجا بحث در باره حیوان است، ولی تعبیر «خروج الروح من الحی» عام است و شامل انسان هم میشود.
در عروة الوثقی نیز آمده است:
يشترط في نجاسة الميتة خروج الروح من جميع جسده، فلو مات بعض الجسد و لم تخرج الروح من تمامه لم ينجس.[20]
در نجاست مردار شرط است که روح از تمام جسد آن خارج شود، پس اگر بخشی از جسد بمیرد؛ ولی روح از تمام آن خارج نشده باشد، نجس نیست.
و در مسئله بعدی میفرماید:
مجرّد خروج الروح يوجب النجاسة، و إن كان قبل البرد، من غير فرق بين الإنسان و غيره، نعم وجوب غسل المسّ للميّت الإنساني مخصوص بما بعد برده.[21]
مجرد خروج روح موجب نجاست است، اگرچه قبل از سرد شدن باشد، فرقی هم میان انسان و غیر آن نیست، بله وجوب غسل مسّ میت انسان، مخوص زمانی است که جسد سرد شده باشد.
هیچ یک از محشین عروة نیز به این مطلب، حاشیهای نزدهاند که معلوم میشود مورد پذیرش همه آنهاست.
بنا بر این، از نظر فقها نیز «خروج کامل روح از بدن» ملاک تحقق مرگ و حکم به نجاست جسد است.
غفر الله لنا و لکم ان شاء الله