به عقیده مادیون، تنها یک منبع برای شناخت در انسان وجود دارد و آن حس است. تمام شناخت های انسان از طریق این منبع تولید می شود و راه دیگری برای شناخت، به نام عقل یا قلب نیست.
بنا بر این، مادیون و الهیون یک اختلاف اساسی و ریشه ای دارند و آن اختلاف در مورد راه یا راه های شناخت است.
مادی، منکر وجود منبع مستقلی برای شناخت به نام عقل است و مدعی است که همه ادراکات و شناخت های انسان به حواس او مربوط می شود و در واقع در این ماجرا الهی باید برای مادی ثابت کند که علاوه بر حواس پنجگانه دارای عقل هم هست! تا این معنی ثابت نشود و تا این اختلاف حل نگردد، بحث کردن درباره هر یک از مسائل عقیدتی، نمی تواند ثمربخش باشد.
ابتدا ببینیم دلیل مادیون برای مدعای خود، یعنی منحصر کردن راه های شناخت به حواس چیست ؟
دلیل مادّی گرایان
دلیل مادیون بر این که تنها راه شناخت، حس است، این است که اگر راهِ حس مسدود شود و حواس پنجگانه از انسان گرفته شود، انسان هیچ گونه شناختی از هستی نمی تواند داشته باشد. این واقعیت ثابت می کند که تنها مرکز و منبع مستقل برای شناخت، حواس پنجگانه است.
توضیح، این که: انسان در بدو تولد هیچ نمی داند و شناخت ها و آگاهی های انسان همراه با زندگی تجربی او آغاز می شود.
یعنی از وقتی که انسان با جهان ماده سرو کار پیدا می کند و زندگی تجربی او شروع می شود، می شنود، می بیند، می بوید، می چشد و لمس می کند. با تماس حواس با اشیا و شروع زندگی احساسی، شناخت های انسان شروع می شود، و به تدریج هر چه تجربه او بیشتر شود، دامنه شناخت های او گسترده تر می گردد، و هر چه انواع تجارب وی بیشتر شود، انواع شناخت های انسان افزون می گردد.
انسانی که فاقد هر یک از حواس پنجگانه باشد، نمی تواند تجربه ای را که از طریق آن حس برای آدمی حاصل می شود کسب کند. مثلاً کور مادرزاد مفهوم رنگ را نمی فهمد و همچنین کر مادرزاد مفهوم صدا را ادراک نمی کند. و بدین جهت این افراد شناختی را که مربوط به این دو حس است، نمی توانند تحصیل نمایند. و اگر همه حواس تعطیل شود و راه حس به طور کلی مسدود گردد و انسانی را فرض کنیم که نه می بیند، نه می شنود، نه می بوید و...چنین انسانی هیچ گونه شناختی نمی تواند داشته باشد. از این جا معلوم می شود که همه شناخت های انسان به حواس او مربوط می شود و حس، یگانه منبع معرفت و تنها راه شناخت است.
تا این جا نظریه مادی گرایان درباره منابع شناخت و دلیلی را که برای اثبات نظریه خود آورده اند، توضیح دادیم. اکنون باید دید که آیا این نظریه صحیح است یا خیر ؟ و اگر صحیح نیست، دلیل بطلان آن چیست؟
نقد نظریه مادّی گرایان
نظریه مادیون در مورد منابع شناخت، در چهار جمله خلاصه می شود:
1. انسان در بدو تولد هیچ نمی داند.
2. شناخت های انسان همراه با زندگی تجربی او آغاز می شود.
3. اگر انسان فاقد همه حواس باشد، فاقد همه شناخت هاست.
4. تنها راه شناخت، حس است.
به نظر ما سه مطلب اول درست، و مطلب چهارم نادرست است. یعنی ما قبول داریم که انسان در ابتدای تولد هیچ نمی داند، و شناخت های او همراه با زندگی تجربی او آغاز می شود و اگر راه حس مسدود شود، انسان هیچ گونه شناختی نمی تواند داشته باشد؛ ولی اینها دلیل آن نیست که تنها راه شناخت حس است، و مرکزی برای تعقل و اندیشه در انسان وجود ندارد و انسان از راه اندیشه نمی تواند به شناخت های جدیدی برسد که از راه حس، رسیدن به آن شناخت ها ممکن نیست.
بنا بر این ما با مادیون در این که انسان در آغاز پیدایش فاقد همه شناخت هاست و فقدان همه حواس با فقدان همه شناخت ها مساوی است، اختلافی نداریم. تنها نقطه اختلاف ما با مادیون در این جاست که ما می گوییم:
انسان علاوه بر حس، منبع شناخت دیگری به نام عقل دارد که این منبع با تغذیه از حس، شناخت های جدیدی تولید می کند که این شناخت ها پایه و اساس کلیه معارف و شناخت های علمی و فلسفی انسان است.
تغذیه عقل از حس
کار عقل در تولید شناخت های عقلی، شبیه کار درخت در تولید میوه است. کار درخت این است که از خاک و آب و هوا و نور تغذیه می کند و میوه تولید می نماید؛ کار عقل هم همین است.
درخت از خاک تغذیه می کند، ولی عقل از حس تغذیه می نماید. میوه درخت، غذای جسم است و زندگی مادی انسان را تأمین می کند، ولی میوه عقل، غذای جان است و زندگی علمی و عقلی و معنوی انسان را سامان می دهد.
میوه عقل
در این جا این سؤال مطرح می شود که درخت عقل چگونه میوه های عقلی تولید می کند؟ و میوه های آن چیست؟ و چگونه زندگی علمی و فلسفی انسان، بستگی به تغذیه او از این میوه ها دارد؟
درخت عقل پس از این که مواد اولیه شناخت های عقلی را از زمین حس دریافت کرد، کار خود را در تولید میوه های عقلی آغاز می کند و با تجزیه، ترکیب، تجرید، انتزاع، تعمیم و تعمیقِ مواد اولیه ای که از حواس دریافت کرده است، شناخت های جدیدی می آفریند، که این شناخت های جدید همان میوه های عقل و اساس کلیه قوانین علمی و علوم و معارف انسانی است، و حیات علمی و فلسفی انسان از این شناخت ها تغذیه می شود.
در فصل اول معنای تجزیه، ترکیب و تجرید مفاهیم حسی تحت عنوان وظایف عقل توضیح داده شد و معنای انتزاع، تعمیم و تعمیق مفاهیم حسی به این فصل احاله گردید.
انتزاع مفاهیم عقلی
انتزاع به معنی استخراج و از جای بیرون کشیدن است.
یکی از کارهای عقل، انتزاع و استخراج مفاهیم عقلی از مفاهیم حسی است. بدین معنی که دو یا چند مفهوم حسی را کنار هم می گذارد و از آنها یک مفهوم عقلی می سازد و این مفهوم عقلی یکی از میوه های درخت عقل است.
مثلاً وقتی انسان جوشش آب و حرارتی را که در اثر آن، آب به جوش آمده است، احساس می کند، مفهوم جوشش و مفهوم حرارت، دو مفهوم حسی است که از طریق حواس به ذهن منتقل شده است، ولی پس از انتقال این دو مفهوم به ذهن، ذهن از این دو مفهومِ حسی، یک مفهوم عقلی می سازد و آن عبارت است از مفهوم علیت، یعنی علت بودن حرارت برای جوشش. شناخت مفهومِ علیت، کار حس نیست، حس تنها حرارت و جوشش را می فهمد، ولی این معنی که حرارت سبب و علت جوشش آب می شود، قابل ادراک با حواس نیست، بلکه تنها عقل است که می تواند آن را ادراک نماید.
به این کار عقل انتزاع گفته می شود. یعنی عقل از دلِ مفهوم حرارت و مفهوم جوشش، مفهوم سومی را در می آورد به نام علیت، کاری که حس از انجام آن ناتوان است.
تعمیم مفاهیم حسّی
یکی دیگر از کارهای بسیار مهم و حساس عقل، تعمیم مفاهیم حسی، یعنی گسترش شناخت هایی است که از طریق حس برای انسان حاصل می شود.
به این معنی که ذهن با استفاده از مواد اولیه ای که از حس می گیرد و با کمک شناخت های بدیهی خود، شناخت های جزئی و موضعی را گسترش می دهد و تبدیل به شناخت های کلی می کند. این شناخت های کلی، نخستین دسته از مفیدترین میوه های عقل برای زندگی علمی انسان است.
به عنوان مثال، مقداری آب را در ظرفی می ریزید و به آن یکصد درجه حرارت می دهید. ملاحظه می کنید که آب جوش آمد. آب دیگری را آزمایش می کنید و می بینید با صد درجه حرارت جوش آمد. چند بار این آزمایش را روی آبهای مختلف در شرایط مختلف انجام می دهید و پس از ملاحظه این که آبهای مختلفِ مورد آزمایش در یکصد درجه حرارت به جوش می آید، به یک نتیجه کلی و به یک قانون علمی می رسید و آن این که آب، درصد درجه حرارت به جوش می آید.
در این جا پرسشی مطرح می شود که این قانون علمی از کجا به دست آمد؟ آیا این قانون محصول حس و تجربه است و یا محصول ذهن و عقل؟
حس و تجربه قطعا در وصول به این قانون علمی نقش دارد، ولی مسئله قابل توجه این است که تمام نقش را ندارد. نه تنها در این قانون، بلکه در تمام قوانین علمی، نقش اصلی مربوط به ذهن و عقل است و اساسا عقل با کمک گرفتن از حس به قوانین علمی می رسد.
چرا حس و تجربه به تنهایی نمی توانند قانون علمی بسازند؟ زیرا قلمرو حس و تجربه محدود است و قلمروِ قانون علمی، نامحدود و چیزی که محدود است نمی تواند نتیجه نامحدود داشته باشد.
اگر میلیاردها میلیارد ظرف های مختلف آب را آزمایش کنید و نتیجه آزمایش، جوش آمدن آب ها درصد درجه حرارت باشد، باز قلمرو تجربه شما محدود است به همان مواردی که تجربه کرده اید، لذا نمی توانید قانون علمی، وضع کنید که آب اگر یکصد درجه حرارت ببیند جوش می آید ؛ زیرا شما این قانون را تجربه نکرده اید. تنها می توانید بگویید: آب در مواردی که من تجربه کرده ام با صد درجه حرارت، جوش آمده است و این قانون نیست ؛ زیرا قلمرو قانون نمی تواند محدود به موارد تجربه شده باشد.
ممکن است گفته شود: وقتی ثابت شد که قانونِ علمی، محصول حس و تجربه نیست، معلوم می شود که قانون علمی، تنها محصول ذهن و اندیشه است.
اما باید گفت: خیر، نه حس و تجربه به تنهایی و جدا از ذهن و اندیشه می توانند قانون علمی بسازند، و نه ذهن و اندیشه جدا از حس و تجربه قادر به ساختن قانون علمی است.
به عبارت دیگر، قانون علمی محصول آمیزش تجربه و عقل و یا مولود ازدواج شناخت های حسی با شناخت های عقلی است. [1] بدین ترتیب که انسان با آمیختن شناخت های جزئی، که محصول تجربه است، با شناخت های بدیهی عقلی، به شناخت گسترده و نامحدودی دست می یابد که این شناختِ گسترده، قانون علمی است. مثلاً با آزمایش های مکرر به این نتیجه می رسد که جوشش آب در هنگامی که درجه حرارت آن به صد می رسد، مربوط به شرایط زمانی و مکانی و جوی آب نیست، بلکه ذات آب به گونه ای است که در صد درجه حرارت جوش می آید. این شناخت که یک شناخت تجربی حسی است، در ذهن با یک شناخت بدیهی عقلی که می گوید: «امور همانند، احکامی همانند دارند» ضمیمه می شود و نتیجه می دهد که اگر این آب در یکصد درجه حرارت جوش آمد، هر آب دیگری مانند آن نیز باید در یکصد درجه حرارت جوش آید و تخلف، امکان ناپذیر است.
به طور خلاصه، ذهن یک شناخت حسی تجربی جزئی را با یک شناخت عقلی بدیهی کلی ضمیمه می کند و با برآمیختن این دو شناخت، شناخت سومی تولید می کند که قانون است.
تعمیق مفاهیم حسّی
یکی از کارهای عقل تعمیق مفاهیم حسی است. به این معنی که ذهن انسان به مفاهیمی که از راه حس وارد آن می شود، عمق می دهد و در ژرفای مفاهیم حسی، مفاهیم عقلی تولید می کند.
این عمل، مهمترین عمل ذهن است، و ذهن انسان با انجام این کار، مفیدترین میوه های عقلی را تقدیم زندگی علمی و معنوی انسان می کند.
برای روشن شدن تعمیق مفاهیم حسی به این دو مثال توجه کنید:
مثال اول: حس مانند دوربین عکاسی معمولی است که تصویر چهره ما را، آن گونه که هستیم، روی فیلم ضبط می کند، ولی پشت چهره ظاهری ما را نمی تواند نشان دهد. حس هم دقیقا همین گونه است که چهره ظاهری اشیا را می تواند به ذهن منتقل کند، ولی پشت این چهره ظاهری مادی را نمی تواند نشان دهد.
مثال دوم: حس مانند آینه است که تنها صورت انسان را آن گونه که هست نشان می دهد، ولی علم، عشق، کینه و دیگر ویژگی های غیر ظاهری او را نمی تواند مشخص کند.
بنا بر این شناخت حسی، سطحی است، ولی عقل پس از دریافت شناخت از حس به آن عمق می دهد و در اعماق آن شناخت هایی را تولید می کند که حس نمی تواند تولید کند.
عقل مانند دوربین هایی است که به اشعه خاصی مجهز است که از عمق ماده می تواند عکس برداری کند، و ژرفای ماده را می تواند نشان دهد. دیده عقل نیز به انواری مجهز است که می تواند در محسوسات نفوذ کند و ماورای آنها را نشان دهد. لذا دیده حس، تنها صورت انسان را می بیند، ولی دیده عقل، علم انسان، عشق انسان، کینه انسان و... را هم می بیند.
وقتی می گویید: «فلانی ریاضیدان است، یا دیگری فقیه و یا فیلسوف است»؛ وقتی که می گویید: «فلانی عاشق است و یا ناراحت است»، این شناخت را از کجا به دست آورده اید؟ آیا علم، عشق و ناراحتی، قابل ادراک با حواس است؟ قطعا خیر. حواس شما فقط جسم عالِم و عاشق و ناراحت را ادراک می کند، ولی علم و عشق و ناراحتی، قابل ادراک با حواس نیست.
پس این شناخت ها از کجاست؟ و انسان با کدام دیده این امور را می بیند؟
پاسخ این است که: با دیده عقل. دیده عقل است که با ملاحظه علائم و آثارِ علم و عشق و ناراحتی، این حقایق را در وجود عالم و عاشق و ناراحت، کشف می کند. و به این ترتیب، عقل مهمترین کار خود را انجام می دهد؛ یعنی مفاهیم حسی را تعمیق می کند و به شناخت های ظاهری و سطحی انسان عمق می بخشد و از ظاهر انسان به باطن وی وارد می شود. علائم عاشقی، ظاهر است و آشکار؛ سوز عشق، باطن است و نهان؛ و عقل از علائم عاشقی، سوز عشق را در وجود عاشق کشف می کند. علائم فقه و ریاضی و شیمی، ظاهر است و این علوم، باطن و نهان؛ و عقل با ملاحظه این علائم از این ظواهر که قلمرو حس است، عبور می کند و به جایی می رسد که قلمرو حس نیست و انسان با پای حواس نمی تواند قدم در آن جا بگذارد ؛ یعنی علم و عشق و کینه را ادراک می کند. و این است معنای تعمیق مفاهیم حسی که به وسیله عقل انجام می شود.
شناخت های سطحی و عمقی در روایات
شناخت های سطحی و عمقی انسان در روایات اسلامی به صورت جالب و آموزنده مطرح شده است. در این جا دو روایت را می آوریم:
1. امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه ای ضمن تبیین ویژگی های پیامبر اسلام(ص) می فرماید:
طَبِیبٌ دَوّارٌ بِطِبِّهِ، قَد أحکمَ مَراهِمَهُ وأحْمی مَواسِمَهُ، یضَعُ ذلِک حَیثُ الحاجَةُ إلَیهِ مِن قُلُوبٍ عُمْی و آذانٍ صُمٍّ و ألسِنَةٍ بُکمٍ، مُتَتَبِّعٌ بِدَوائِهِ مَواضِعَ الغَفلَةِ و مَواطِنَ الحَیرَةِ، لَم یستَضِیئوا بِأضواءِ الحِکمَةِ، و لَم یقدَحُوا بِزِنادِ العُلومِ الثّاقِبَةِ، فَهُم فِی ذلِک کالأنْعامِ السَّائِمَةِ و الصُّخُورِ القاسِیةِ. [2] او طبیبی بود که با طباطبتش در گردش بود. مرهم های خود را محکم می کرد، وداغ های خود را به جا می نهاد، و هر جا که نیاز بود به کارش می بست. با داروهایش جایگاه های غفلت و موارد سرگردانی مردم را می جست.... آنان ـ یعنی بنی امیه ـ از پرتوهای حکمت، روشنایی نگرفتند و از آتش زنه های علوم فروزان، آتش استخراج نکردند. از این رو، همانند چارپایان چرنده و تخته سنگهای سخت هستند.
در این روایت، امیرالمؤمنین علیه السلام، مردمی را که از شناخت های عمقی بی بهره اند و شناخت آنان از هستی، منحصر به محسوسات است، به عنوان بیمارانی مطرح کرده است که به ناآگاهی و تحیر و سرگردانی مبتلا هستند ؛ و از پیامبر اکرم(ص) به عنوان طبیب خبیر و متخصصی یاد کرده است [3] که خود به سراغ بیماران می رود و با مهارت کامل آنان را درمان می کند و از ناآگاهی و سرگردانی بیرون می آورد.
امام ابتدا ویژگی های این طبیب معنوی را بیان می فرماید:
طَبِیبٌ دَوّارٌ بِطِبِّهِ.
او طبیبی دوره گرد است. طبیبی نیست که مطبی داشته باشد و حق ویزیت بخواهد، و تنها افرادی را معاینه کند که توانایی مالی دارند و بتوانند به او مراجعه و از طبابت او استفاده کنند. نه، او طبیبی است که خود به سراغ بیماران می رود و بدون درخواست کارمزد، به مداوای آنان می پردازد، و هر بیماری که مایل باشد می تواند از درمان او بهره مند شود.
قَد أحکمَ مَراهِمَهُ، و أحْمی مَواسِمَهُ.
اشاره به این است که این طبیب که به سراغ بیماران می رود، داروخانه و ابزار پزشکی خود را نیز همراه دارد؛ داروهای او مجرب و مفید، و ابزارهای او آماده کار است.
یضَعُ ذلِک حَیثُ الحَاجَةُ إلَیهِ. هر جا که داروهای او مورد نیاز باشد، و ابزار پزشکی او به کار آید، آنها را به کار می گیرد.
همه پیامبران الهی و رهروان راستین آنان این گونه اند، که خود به سراغ بیماری های روانی می روند، و دارو و ابزار کارشان نیز همراه ایشان است و هر بیماری را که آمادگی برای درمان داشته باشد، درمان می کنند.
و اما این اطبای معنوی کدام مریض و چه امراضی را می توانند درمان کنند؟
مِن قُلُوبٍ عُمْی و آذانٍ صُمٍّ و ألسِنَةٍ بُکمٍ. دل های کور، گوش های کر، و زبان های لال.
افرادی که به بیماری کوردلی مبتلا هستند و گوش قلبشان کر و زبان جانشان لال شده است، بیمارانی هستند که منبع شناخت های عقلی و قلبی آنان مسدود شده است، بدین جهت از شناخت عمقی هستی محروم گردیده اند. و لذا در توصیف آنان امام علیه السلام می فرماید:
لَم یستَضِیئوا بِأضواءِ الحِکمَةِ، و لَم یقدَحُوا بِزِنادِ العُلومِ الثّاقِبَةِ، فَهُم فِی ذلِک کالأنْعامِ السَّائِمَةِ و الصُّخُورِ القاسِیةِ.
این بیماران افرادی هستند که از انوار حکمت پرتو نگرفته اند و با کبریت دانش های عمیق، چراغ علمِ روشنی بخش را در جان خود روشن نساخته اند، و لذا در این زمینه همانند حیوانات هستند و شناخت آنان شناخت حیوانی است. یعنی همان طور که قلمرو شناخت حیوانات محدود به محسوسات است، انسان هایی هم که نمی توانند از منبع عقل و قلب خود استفاده کنند، قلمرو شناختشان محدود به محسوسات است.
شناخت حیوان، محدود است به آنچه می بیند و می شنود و می بوید و می چشد و لمس می کند. اگر شناخت های عقلی و قلبی از انسان سلب گردد، تفاوتی با حیوان ندارد.
داروی این بیماران، تنها در دست پیامبران الهی است. آنان هستند که می توانند چشم دل انسان را بینا کنند و گوش جان او را شنوا و زبان قلبش را گویا سازند، و بدین ترتیب از بیماری غفلت و ناآگاهی و حیرت و سردرگمی رهایی اش دهند.
مُتَتَبِّعٌ بِدَوائِهِ مَواضِعَ الغَفلَةِ و مَواطِنَ الحَیرَةِ.
این طبیب معنوی، داروی خود را درست در مواضعی که بیماری غفلت و ناآگاهی موضع گرفته و مرض حیرت و سرگردانی، لانه کرده است می گذارد و بیمار را درمان می کند. و با شفا یافتن بیمار از بیماری غفلت و حیرت، شناخت های او عمق پیدا می کند.
بدین ترتیب پیامبران الهی شناخت های انسان را از مرز محسوسات عبور می دهند و به قلمرو نامحسوسها وارد می کنند و با دادن شناخت های عمیق به انسان، او را از همسان بودن با حیوانات نجات داده، به زندگی انسانی می رسانند.
2. روایت دیگری که شناخت های سطحی و عمقی در آن مطرح شده است، حدیثی است که امیر مؤمنان علیه السلام در زمینه موضعگیری انسان در برابر دنیا فرموده است که:
إنَّمَا الدُّنیا مُنتَهی بَصَرِ الأعْمی، لایبصِرُ مِمّا وَراءَها شَیئا، و البَصِیرُ ینفِذُها بَصَرَهُ و یعلَمُ أنَّ الدّارَ وَراءَها فَالبَصِیرُ مِنهَا شَاخِصٌ، والأعْمی إلَیها شَاخِصٌ؛ و البَصِیرُ مِنهَا مُتَزَوِّدٌ، وَالأعْمی لَها مُتَزَوِّدٌ. [4] دنیا، همانا آخرین دیدرس انسان کور است و فراتر از آن را نمی بیند، اما شخص بینا و با بصیرت، نگاهش را از دنیا فراتر می برد و می داند که سرای حقیقی در ورای این دنیا است. پس بینا از دنیا دل بر می کند، و کور، به آن رو می آورد. شخص با بصیرت، از آن توشه می گیرد، و کور برای آن توشه فراهم می آورد.
در این روایت عالی و آموزنده، امام علیه السلام مردمی را که شناخت آنان از هستی، حسی و سطحی است، به فرد کوری تشبیه کرده است که راه خانه را خانه خود پنداشته و تلاش خود را برای آرایش آن راه مصروف کرده است. و مردمی را که از شناخت عمیق عقلی برخوردارند، به شخص بینایی تشبیه نموده است که هم راه خانه را می بیند و هم خود خانه را.
حضرت ابتدا در مورد ویژگی های افراد دسته اول می فرماید:
دنیا که جهان محسوسات است، منتهای دید افراد کوردل است، و آنان که دیده عقلشان کور است نهایت دیدشان دنیاست. آنان ماورای دنیا را نمی بینند و چیزی بجز زندگی محسوس نمی فهمند، آنان نمی دانند که پشت این جهان محسوس چیست؟ «یعْلَمُونَ ظَـهِرًا مِّنَ الْحَیوةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْاخِرَةِ هُمْ غَـفِلُونَ. [5] شناخت آنان از زندگی دنیا ظاهری و سطحی است و از آخرت که در باطن و عمق دنیاست غافل اند» .
و سپس درباره اشخاص دسته دوم می فرماید:
آنان مردمی بینا هستند که با چشم عقل به هستی می نگرند و نگاه آنان از جهان محسوس عبور می کند و به جهان نامحسوس می رسد و در نتیجه هم راه را می بینند و هم خانه ای را که این راه به آن منتهی می شود. و می دانند که جهان محسوس راهی برای رسیدن به جهان نامحسوس است که خانه دائمی انسان آن جاست.
هر یک از این دو گروه، براساس جهانبینی ویژه خود، موضعگیری می کند. دسته دوم که از بینش عقلی برخوردارند و دنیا را همان گونه که هست راه می بینند، از آن به عنوان راه استفاده کرده، عبور می کنند؛ ولی دسته اول که چیزی جز دنیای محسوس نمی بینند و آن را خانه خود می پندارند، به عنوان هدف از دنیا استفاده می کنند. و لذا به تعبیر امام، بینا از راه دنیا می رود، و کور به سوی این راه گام می زند؛ و نیز بینا از دنیا توشه برمی گیرد، و کور برای آن زاد و توشه تهیه می کند.
این که امروز می بینید خدمت بنیان گذار جمهوری اسلامی ایران می آیند و با گریه از ایشان می خواهند دعا کند که شهادت نصیبشان شود، برای آن است که دیده عقلشان بینا گردیده خانه اصلی خود را می بینند و می دانند که زندگی واقعی دائمی آن جاست، و این جا مسافرخانه ای بیش نیست. ولذا برای هر چه زودتر رسیدن به وطن اصلی خود بیتابی می کنند، پس به گفته امیر المؤمنین علیه السلام در وصف متقین:
لَولَا الأجَلُ الَّذی کتَبَ اللّهُ عَلَیهِم لَم تَستَقِرَّ أرواحُهُم فی أجسَادِهِم طَرفَةَ عَینٍ. [6] اگر اجل مکتوب و مقرر الهی نبود، یک چشم برهم زدن نیز جان های آنان در کالبدشان نمی ماند.
خلاصه مباحث گذشته
خلاصه آنچه گذشت این است که مادیون می گویند: «تنها راه شناخت حس است» و دلیل آنان برای اثبات این مدعا این است که اگر راه حس مسدود شود، انسان نمی تواند هیچ گونه شناختی از هستی داشته باشد.
در مقابل الهیون می گویند: تنها راه شناخت حس نیست، راه های دیگری هم برای شناخت هستی در وجود انسان وجود دارد که راه عقل یکی از آنهاست.
مادیون می گویند: اگر عقل هم در کنار حس یکی از منابع شناخت است، و انسان از راه عقل هم به طور مستقل می تواند حقایق هستی را بشناسد، پس چرا اگر دریچه حس مسدود شود، دیگر انسان هیچ گونه شناختی نمی تواند داشته باشد؟ اگر واقعاً سه دریچه مستقل برای شناخت وجود داشت (حس و عقل و قلب)، انسان قطعا می توانست از هر یک از این دریچه ها به طور مستقل هستی را ادراک کند. و از این که اگر دریچه حس بسته شود، نه عقل کار می کند و نه قلب، و نه شناخت عقلی می ماند و نه شناخت قلبی، معلوم می شود که تنها راه شناخت، حس است و راه دیگری برای شناخت وجود ندارد، و آنچه که شناخت های عقلی و قلبی نامیده می شود، بازگشت به شناخت های حسی می کند.
پاسخی که الهیون می دهند این است که: این که گفته می شود: «اگر راه حس مسدود شود، انسان هیچ شناختی نمی تواند داشته باشد» حرف تازه ای نیست؛ ما هم همین را می گوییم. ما هم می گوییم اگر کسی نه چشم داشته باشد، نه گوش و نه هیچ یک از حواس دیگر را، هیچ شناختی نمی تواند داشته باشد، و این نقطه مشترک عقیده ما با مادیون است. آنچه ما ادعا می کنیم و در مباحث گذشته نیز اثبات نمودیم این است که انسان بجز حس، دارای منبع شناخت مستقل دیگری هم است که این منبع با این که از حس تغذیه می کند، خودش شناخت های جدیدی را تولید می کند که حس قادر به آن نیست؛ همان طور که درخت از زمین تغذیه می کند و میوه تولید می نماید. میوه تولید درخت است نه زمین، هر چند که تا درخت از زمین تغذیه نکند نمی تواند میوه بدهد. هیچ کس نمی گوید: میوه خاک، بلکه می گوید: میوه درخت. میوه سازی کار درخت است نه کار خاک. خاک اگر غذای درخت نمی شد، مبدل به میوه نمی گردید. شناخت های عقلی نیز میوه عقل است نه میوه حس، هر چند که عقل بدون تغذیه از حس نمی تواند میوه بدهد.
نکته بسیار مهم و حساسی که در این جا قابل توجه است این است که: تنها عقل نیست که از حس تغذیه می کند و نیازمند حس است؛ حس نیز به نوبه خود، از عقل تغذیه می کند و نیازمند عقل است، و اگر عقل به حس کمک نکند، قطعا شناخت های حسی، تحقق نخواهد یافت. و به سخن دیگر، عقل و حس در تولید شناخت، هر دو محتاج و نیازمند یکدیگرند، و هیچ یک بدون دیگری نمی تواند انجام وظیفه کند.
به عنوان مثال فرض کنید که من الآن پای تخته ایستاده ام. شما با مشاهده من از راه چشم و به وسیله حس بینایی به این شناخت می رسید که من پای تخته ایستاده، مشغول تدریس هستم. از شما می پرسم که این شناخت از کجا برای شما حاصل شد؟آیا تنها از طریق حس، یقین به ایستادن و سخن گفتن من در جلوی تخته نمودید، یا از طریق عقل؟و یا این که با کمک حس و عقل، هر دو، این شناخت برای شما حاصل شده است؟و به عبارت دیگر، آیا این شناخت، حسی است یا عقلی، و یا این که هم حسی و هم عقلی است؟
پاسخ این است که این شناخت نه شناخت حسی محض و نه شناخت عقلی محض است، بلکه حس و عقل با کمک یکدیگر آن را تولید کرده اند ؛ زیرا اگر کمک عقل نباشد، شما هیچ گاه یقین به ایستادن من پای تخته نمی کنید.
عقل چه کمکی به حس می کند؟
کمترین کمکی که در این جا عقل به حس نموده است، این است که می گوید: «تناقض ممکن نیست»، و حس با یاری عقل که مبدأ عدم تناقض است، ایستادن مرا پای تخته برای شما اثبات می کند.
ساده تر بگوییم: عقل شما، به طور بدیهی و به روشنی، می فهمد که در یک آن، نمی شود چیزی هم باشد و هم نباشد؛ امکان ندارد که من در حالی که سخن می گویم، ساکت باشم و در همان حال که پای تخته ایستاده ام، پای تخته ایستاده نباشم.
این شناخت که تناقض ممکن نیست، شناخت عقلی است. عقل است که می فهمد «جمع هستی و نیستی امکان ندارد» نه حس.
چشم شما مرا پای تخته می بیند و گوش شما صدای مرا از پای تخته می شنود و عقل شما به شما می گوید که این باورنکردنی است که فلانی در حالی که پای تخته است، پای تخته نباشد و در حالی که سخن می گوید، سخن نگوید. لذا با آمیختن آن شناخت حسی با این شناخت عقلی، شما یقین به ایستادن و سخن گفتن من پای تخته می کنید.
حال اگر شناخت عقلی مبدأ عدم تناقض را از حس جدا کنیم، یعنی عقل احتمال بدهد که تناقض تحقق پیدا کند و ممکن باشد که در حالی که من پای تخته ایستاده ام ایستاده نباشم، با چنین احتمالی، حس هیچ گاه نمی تواند اثبات کند که من پای تخته ایستاده ام.
در تمام شناخت های حسی، مسئله به همین ترتیب است. یعنی هر چیزی را که انسان بخواهد از راه حس و تجربه بشناسد، حداقل به یک شناخت عقلی نیاز دارد و آن عبارت از مبدأ عدم تناقض است. و اگر این شناختِ عقلی نباشد، انسان یقین به وجود هیچ چیز نمی تواند پیدا کند. بنا بر این، همان طور که عقل از زمین حس تغذیه می کند، حس نیز با کمک عقل می تواند منبع و راه شناخت باشد.
در این زمینه حدیث جالبی از امام صادق علیه السلام، نقل شده است که قبلاً هم آمد، ولی جای اصلی طرح آن این جاست.
ابو شاکر دیصانی که یکی از مادیون زمان امام صادق علیه السلام است، در مناظره ای با امام در باب شناخت و منابع آن، همین مسئله را مطرح کرده است که مادیون امروز مطرح می کنند، می گوید: این که شما به ادراکات عقلی استدلال می کنید و عقل را به عنوان یکی از منابع شناخت مطرح می نمایید، صحیح نیست ؛ زیرا اصولاً عقل نمی تواند چیزی را ادراک کند و هر چه را ادراکات عقلی می نامید، در واقع چیزی جز شناخت های حسی نیست و اگر راه حس مسدود شود، عقل وجود خارجی نخواهد داشت.
امام پاسخ جالبی به او می دهند، می فرمایند:
ذَکرتَ الحَواسَّ الخَمسَ و هِی لاتَنفَعُ شَیئا بِغَیرِ دَلِیلٍ کما لا یقطَعُ الظُّلمَةُ بِغَیرِ مِصباحٍ. [7] ابو شاکر ! مسئله حواس پنجگانه و شناخت های حسی را مطرح کردی و گفتی که تنها راه شناخت، حس است، ولی اشتباه می کنی ؛ چون حواس پنجگانه بدون راهنمایی و کمک عقل هیچ چیز را نمی تواند ادراک کند و به هیچ شناختی نمی تواند برسد.
سپس برای توضیح بیشتر این معنی که چگونه حس بدون راهنمایی عقل از شناخت حقایق ناتوان است، امام یک مثل می زند، می فرماید: «همان طور که تاریکی بدون چراغ قطع نمی شود، همچنین حس بدون عقل چیزی را نمی تواند ادراک کند».
یعنی همان طور که چشم برای دیدن احتیاج به چراغ دارد، و چشم بدون چراغ قادر به رؤیت اشیا نیست، همچنین حس برای ادراک نیاز به عقل دارد. هم حس لازم است و هم عقل، و حس بدون چراغ قادر به تشخیص محسوسات نمی باشد.
کسی که می گوید: «حس بدون عقل می تواند چیزی را ادراک کند» مانند کسی است که می گوید: «چشم بدون چراغ در تاریکی می تواند چیزی را ببیند!» در حالی که تا چراغ عقل روشن نشود و تا نور عقل، هادی و راهنمای حس نگردد، دیده حس، در عین بینایی، کور است و قادر به ادراک محسوسات نیست. همان طور که توضیح دادیم، دست کم، مبدأ عدم تناقض که از شناخت های بدیهی عقلی است باید به کمک حس بیاید تا حس بتواند وجود چیزی را درک کند.
قرآن و نظریه مادّیون
نظریه مادیون در مسئله شناخت را تا آن جا که برای یک بحث عمومی ضروری است، مورد نقد و بررسی قرار دادیم. اکنون می خواهیم ببینیم که نظر قرآن کریم در این باره چیست ؟ آیا نظر مادّیون و یا پاسخ آن در قرآن مطرح شده است؟ و اگر مطرح گردیده، آن نظر چیست؟
در قرآن تحقیقا چیزی تحت عنوان نظریه مادّیون در باب شناخت یا ردّ این نظریه وجود ندارد، ولی وقتی این کتاب آسمانی درباره ویژگی های دوزخیان بحث می کند، مسئله را به گونه ای مطرح می نماید که نظر قرآن درباره عقیده مادّیون در باب شناخت از آن فهمیده می شود.
ویژگی های دوزخیان
قرآن کریم درباره ویژگی های دوزخیان می فرماید:
«لَهُمْ قُلُوبٌ لَایفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْینٌ لَایبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ ءَاذَانٌ لَایسْمَعُونَ بِهَآ أُوْلَئِک کالأَْنْعَـمِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ. [8]
آنان دل هایی دارند که با آنها نمی فهمند و چشم هایی دارند که با آنها نمی بینند و گوش هایی دارند که با آنها نمی شنوند؛ آنان همانند چهار پایان بلکه گمراه ترند» .
یعنی اهل دوزخ مردمی هستند که از چشم و گوش و نیروی تفکر خود نمی توانند مانند یک انسان واقعی بهره برداری کنند. اهل دوزخ مردمی هستند که در عین این که چشم دارند کورند و در عین این که گوش دارند کرند! و در عین این که زمینه و وسیله اندیشه و فکر و فهم حقایق را در اختیار دارند نادان و نفهمند! اهل دوزخ افرادی هستند که مانند حیوانات، شناختشان حسی و سطحی است و از شناخت های عمیق بی بهره اند.اهل دوزخ، مانند حیوانات چیزی جز محسوسات را درک نمی کنند. بلکه از حیوانات هم گمراه ترند ؛ چون گمراهی حیوانات نسبی است و سرزنشی بر آنها نیست ؛ زیرا اگر حیوان جز به محسوسات نمی اندیشد، به دلیل آن است که در نظام آفرینش چنین آفریده شده است، ولی انسانی که به چیزی جز محسوسات نمی اندیشد از آن روست که کارهای ناشایستی انجام داده که راه های شناخت های عقلی و قلبی را بر خود مسدود کرده است. و بدین جهت، چنین انسانی نه تنها راه تکامل انسانی و معنوی خود را نمی یابد، بلکه در بعد مادی و حیوانی خود نیز دچار سردرگمی می شود و در نتیجه از حیوانات گمراه تر می گردد.
در این کلامِ قرآن کریم، هر چند با صراحت نظریه مادیون و پاسخ آن مطرح نشده است، ولی به خوبی از آن این پاسخ دقیق و ظریف استفاده می شود که نظریه مادیون درست است، ولی فقط در مورد خود آنها یعنی این که می گویند: «تنها راه شناخت حس است» حرف درستی است، ولی در مورد خودشان، مانند این که اگر کوری مادرزاد آمد و گفت: «در جهان چیزی که نامش سرخی یا زردی و یا سفیدی باشد وجود ندارد» و یا فرضا کری مادرزاد آمد و گفت: «چیزی که نامش آواز زیبا و یا زشت باشد وجود ندارد»، در پاسخ آن دو باید گفت که درست می گویید، ولی در مورد خودتان. برای کسی که کور است، رنگ مفهوم ندارد و برای کسی که کر است، آواز بی مفهوم است؛ ولی اینان نباید دیگران را با خود قیاس کنند. کسانی که چشم و گوششان سالم است، مفهوم رنگ ها و صداها را درک می کنند.
پاسخ آنان هم که مدّعی اند راهی برای شناخت هستی به غیر از حس وجود ندارد، دقیقا همان پاسخی است که به افراد کور در مورد شناخت رنگ ها و به اشخاص کر در مورد شناخت آوازها باید داد.
از کسانی که دیده عقلشان کور و گوش دلشان کر است نباید انتظار داشت که حقایق عقلی و قلبی را ادراک کنند؛ آنان همانند حیوانات از شناخت های عقلی و قلبی محروم اند، بنا بر این، در پاسخ این ادعای آنان که تنها راه شناخت حس است، باید گفت که درست می گویید، ولی در مورد خودتان، در مورد شما که دیده عقلتان کور و گوش قلبتان کر است، قطعا حقایق عقلی و قلبی و موجوداتی که راه شناخت آنها عقل و قلب است (مانند خدای تبارک و تعالی و هرچه که نامحسوس است) مفهوم ندارد، ولی دیگران را با خود قیاس مکنید. آنان که دیده عقلشان می بیند و گوش دلشان می شنود، این حقایق را درک می کنند. بنا بر این، مگویید که بجز ماده در جهان چیزی نیست، بلکه بگویید: ما بجز ماده در جهان چیزی را درک نمی کنیم.
در این جا این سؤال پیش می آید که چرا دیده عقل مادیون کور و گوش دل آنان کر است؟و چرا خداوند به مادیون قدرت شناخت های عقلی و قلبی عنایت نمی کند تا آنان نیز، مانند الهیون بتوانند حقایق هستی را، آن چنان که هست، بشناسند و باور کنند؟
پاسخ آن است که خداوند به همه آدمیان، بدون استثنا سه منبع شناخت عنایت کرده است؛ هم حس داده، هم عقل و هم قلب. خداوند هیچ کس را کور و کر نیافریده است، بلکه این انسان است که موجب کوری و کری خود و دیگران می شود و احیانا کارهایی انجام می دهد و موانعی ایجاد می کند که نمی تواند از منبع عقل و قلب خود بهره برداری نماید و در نتیجه شناخت های او منحصر به شناخت های حسی و حیوانی می گردد.
خلاصه
مادّی گرایان می گویند: تنها منبع شناخت در وجود انسان حس است و منبع دیگری به نام عقل و یا قلب وجود ندارد.
دلیل آنان این است که انسان در بدو تولد هیچ نمی داند و شناخت های او همراه با زندگی تجربی او آغاز می شود و هرچه تجربه انسان بیشتر و متنوع تر باشد، شناخت های او گسترده تر و متنوع تر خواهد بود، و اگر راه حس مسدود شود، انسان هیچ چیز را نمی تواند بشناسد.
ما با مادیون در این که انسان در بدو تولد هیچ نمی داند و شناخت های او همراه با زندگی تجربی اوست و اگر راه حس مسدود شود، انسان هیچ شناختی نخواهد داشت، اختلافی نداریم. آنچه ما می گوییم این است که این امور نمی تواند اثبات کند که تنها راه شناخت حس است.
ما می گوییم: انسان علاوه بر حس، منبع شناخت دیگری به نام عقل دارد که این منبع با تغذیه از حس، شناخت های جدیدی تولید می کند.
کار عقل در تولید شناخت های عقلی، نظیر کار درخت در تولید میوه است، با این تفاوت که عقل از حس تغذیه می کند و درخت از زمین، و میوه درخت غذای جسم است و میوه عقل غذای فکر وجان.
عقل با تجزیه، ترکیب، تجرید، انتزاع، تعمیم و تعمیق مفاهیم حسی، شناخت های جدیدی می سازد، که این شناخت ها میوه های عقل و غذای زندگی علمی و فلسفی انسان است.
انتزاع به معنی استخراج است. یکی از کارهای عقل، انتزاع مفاهیم عقلی از مفاهیم حسی است، به این معنی که عقل دو یا چند مفهوم حسی را کنار هم می گذارد و از آنها یک مفهوم عقلی بیرون می آورد.
تعمیم مفاهیم حسی به این معنی است که ذهن با استفاده از مواد اولیه ای که از حس می گیرد و با کمک شناخت های بدیهی خود، شناخت های جزئی حسی را گسترش می دهد و تبدیل به شناخت های کلی می کند.
تعمیق مفاهیم حسی به این معنی است که ذهن به مفاهیمی که از حس می گیرد، عمق می دهد و با عمق دادن به مفاهیم حسی، شناخت های عقلی می سازد.
حس، مانند آینه فقط صورت را منعکس می کند، ولی عقل در محسوسات نفوذ می کند و علاوه بر صورت، معنی را نیز نشان می دهد.
از دیدگاه امام علی علیه السلام مردمی که از شناخت های عمیق بی بهره اند کور و مبتلا به بیماری ناآگاهی و حیرت اند و درمان آنان به دست پیامبران الهی است.
عقل با این که از حس تغذیه می کند، شناخت های جدیدی تولید می نماید که این شناخت ها میوه عقل است نه میوه حس، همان طور که درخت از زمین تغذیه می کند و میوه هایی می دهد که این میوه ها میوه درخت است نه میوه زمین.
همان طور که عقل در تولید شناخت های عقلی نیازمند حس است، حس نیز در تولید شناخت های حسی نیازمند عقل است و انسان بدون شناخت های بدیهی عقلی نمی تواند وجود محسوسات را باور کند. این واقعیت را می توان با گرفتن مبدأ عدم تناقض از ذهن به سادگی آزمایش کرد.
در حدیثی از امام صادق علیه السلام کمک عقل به حس به امداد نور چراغ به دید چشم در تاریکی تشبیه شده است؛ یعنی همان طور که چشم بدون چراغ در تاریکی نمی تواند ببیند، حس نیز بدون چراغ عقل نمی تواند محسوسات را ادراک کند.
در قرآن کریم، هر چند با صراحت نظریه مادیون و پاسخ آن نیامده است ؛ ولی در آیه 179 سوره اعراف ویژگی های دوزخیان به گونه ای بیان شده است که از آن، این پاسخ دقیق و ظریف به نظریه مادیون در باب منابع شناخت استفاده می شود که نظریه مادّیون صحیح است، ولی فقط در مورد خودشان که دیده عقل و قلب خود را برهم نهاده اند!