هر چند در قرآن و احادیث اسلامى مطلبى با عنوان راه ها یا منابع و یا ابزار شناخت مطرح نشده است، ولى مسایلى که در زمینه شناخت ها و ادارکات انسان در قرآن و حدیث آمده است، به طور روشن، دیدگاه قرآن را در این مورد مشخص مى نماید.
شناخت هاى حسّى و عقلى در قرآن
منابع حس و عقل و نقش آنها در ادارکات و معارف و آگاهى هاى انسان، در آیه 78 سوره نحل، به وضوح، مطرح شده است:
«وَاللَّهُ أَخْرَجَکم مِّن بُطُونِ أُمَّهَـتِکمْ لَا تَعْلَمُونَ شَیئا وَجَعَلَ لَکمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَارَ وَ الْأَفْئدَةَ لَعَلَّکمْ تَشْکرُون
خداوند شما را از شکم مادرانتان خارج ساخت در حالى که هیچ نمى دانستید، و براى شما گوش و چشم و عقل آفرید، شاید که قدردانى کنید» .
از این بیان قرآن کریم معلوم مى شود که از نظر این کتاب آسمانى، انسان در هنگام تولد، عارى از هر گونه معرفت و شناختى که بعدها در این جهان تحصیل مى کند، پا به عرصه وجود مى گذارد، ولى آفریدگار هستى ابزارهایى به او عنایت کرده است که با به کار گرفتن آنها، به تدریج شناخت و آگاهى کسب مى کند. این ابزارها عبارت است از: گوش، چشم و فؤاد. چشم و گوش ابزارهاى شناخت هاى حسى، و فؤاد ابزار شناخت هاى عقلى است. بنا بر این، از دیدگاه قرآن کریم، حس و عقل، هر دو، در شناخت حقایق هستى نقشى بنیادى دارند.
آیه مذکور دو مطلب اساسى را در مورد شناخت شناسى مطرح کرده است: یکى این که انسان پیش از تولد هیچ یک از شناخت هاى حصولىِ پس از تولد را ندارد.
دومین مسئله اى که در آیه مورد بحث مطرح شده است، مسئله ابزار شناخت است که تحت عنوان «سمع» و «اَبصار» و «افئده» آمده است.
«سمع» به معناى گوش، و «ابصار» جمع «بصر» به معناى چشم ها، و «افئده» جمع «فواد» به معناى مرکز تفکر و اندیشه است.
بنا بر این، از دیدگاه قرآن کریم، هم حس و هم عقل در کسب معلومات و شناخت هاى انسان نقش بنیادى و تعیین کننده دارند.
در این جا تذکر چند نکته ضرورى است.
نکته اول در مورد معناى کلمه «فؤاد» است. در المنجد کلمه «فؤاد» چنین معنا شده است:
الفؤاد، جمع أفئدة: القلب، و ربما اُطلق على العقل. [1] فؤاد جمع آن افئده، به معناى قلب است و در برخى از موارد به معناى عقل مى آید.
بنا بر این کلمه فؤاد، هم در معناى قلب به کار مى رود و هم در معناى عقل. نکته قابل توجه این است که در آیه مورد بحث (آیه 78 سوره نحل) به قرینه صدر آیه «لَا تَعْلَمُونَ شَیئا» کلمه فؤاد در مورد مرکز تعقل و تعلم به کار رفته است.
نکته دوم این که قرآن کریم در آیه مذکور تنها دو حس از حواس پنجگانه را نام برده است و اشاره اى به نقش سایر حواس در معلومات انسان نکرده است ؛ به این دلیل که اکثر قریب به اتفاقِ معارف و شناخت هاى انسان از راه چشم و گوش حاصل مى شود و شناخت هایى که از راه سایر حواس به ذهن منتقل مى شود، از چند شناخت بسیار اندک و محدود تجاوز نمى کند. شما هم اکنون مى توانید به بایگانى ذهن خود مراجعه کنید و معلوماتى را که از راه چشم و گوش به این بایگانى وارد شده، با شناخت هایى که از طریق سایر حواس به دست آمده است مقایسه کنید؛ خواهید دید که معلومات سمعى و بصرى، قابل شماره نیست، در حالى که معلومات سایر حواس، محدود مى شود به شناخت چند مزه و چند بو و شناخت سرما و گرما و نرمى و زبرى.
سومین نکته در آیه مورد بحث، تقدم ذکر حسّ شنوایى بر حسّ بینایى است. راستى چرا فرموده است: «جعل لکم السمع و الأبصار» و نفرمود: «جعل لکم البصر و الأسماع»؟
این تقدم، احتمالاً از آن جهت است که نقش حس شنوایى در شناخت بیش از نقش حس بینایى است. و به همین دلیل، ممکن است که کسى فاقد بینایى باشد و به مرتبه والایى از علم و دانش برسد، کما این که در میان فلاسفه و دانشمندان بزرگ جهان، افراد بسیارى یافت مى شوند که کور بوده اند؛ ولى کسى را نمى توان یافت که مادرزاد کر باشد و دانشمند شود. این، نشان مى دهد که نقش حس شنوایى در تولید شناخت بیش از حس بینایى است.
علاوه بر آیه 78 سوره نحل که در آن، منبع عقل به عنوان یکى از منابع شناخت مطرح شده است و شرح آن گذشت، دو دسته دیگر از آیات و احادیث اسلامى، منبع بودن عقل براى شناخت را تأیید مى کند:
دسته اوّل، آیات و احادیثى که مردم را به تعقل، تدبر، تفکر و تفقُّه دعوت مى کند. این آیات و احادیث دلالت بر این دارد که در وجود انسان جایگاهى براى اندیشه کردن و شناخت حقایق وجود دارد و این منبع از دیدگاه اسلام معتبر است.
دسته دوم، آیات و احادیثى که اصول یا فروع دین را به صورت برهانى و استدلالى مطرح کرده است. این آیات و احادیث نیز منبع بودن عقل را براى شناخت و اعتبار آن را تأیید مى کند. و چون این آیات و احادیث بسیار است و مطرح کردن آنها در این جا ضرورتى ندارد، از نقل و شرح آنها صرف نظر مى کنیم. علاقه مندان مى توانند در این زمینه به جلدهاى نهم و دهم بحار الأنوار (110 جلدى) مراجعه نمایند.
شناخت هاى قلبى در قرآن
تا این جا نقش حس و عقل را در زمینه شناخت، از نظر قرآن کریم، اجمالا توضیح دادیم. اکنون مى خواهیم نقش قلب را در تولید شناخت هاى قلبى، از دیدگاه این کتاب آسمانى و احادیث اسلامى، مورد بررسى قرار دهیم. به این منظور، ابتدا باید دید کلمه قلب در قرآن در چه معنایى به کار رفته است.
پیش تر توضیح داده شد که واژه قلب سه معنا دارد: تلمبه خانه خون، مرکز فکر و اندیشه، مرکز شناخت هاى غیر عقلى و غیر حسى؛ و این که در مباحث شناخت شناسى هرگاه قلب به عنوان یکى از منابع شناخت در کنار منبع عقل مطرح شود، مقصود از آن، معناى سوم، یعنى مرکز شناخت هاى غیر عقلى و غیر حسى است.
معناى قلب در قرآن
با مطالعه و بررسى دقیق مواردى که قرآن کریم کلمه قلب را به کار برده است، مشخص مى شود که قرآن این کلمه را در معناى اول یعنى تلمبه خانه خون، هرگز به کار نبرده است، بلکه گاهى در معناى دوم و گاه در معناى سوم و گاه در معنایى اعم از معناى دوم و سوم، استعمال کرده است.
نخستین معناى قلب در قرآن، مترادف با معناى «عقل» است ؛ یعنى مرکز تعقل و فکر و اندیشه، مانند:
«إِنَّ فِى ذَ لِک لَذِکرَى لِمَن کانَ لَهُ قَلْبٌ. [2]
به راستى که در آنچه ذکر شد، یادآورى است براى کسى که داراى عقل و اندیشه باشد» .
دومین معناى قلب در قرآن کریم، همان معنایى است که در مبحث شناخت شناسى از این کلمه قصد مى شود، یعنى مرکز شناخت هاى غیر حسّى و غیر عقلى، مانند:
«نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ * عَلَى قَلْبِک. [4]
قرآن را جبرئیل امین بر «قلب» تو نازل کرد» .
قرآن، بر مرکز تفکر و تدبّر پیامبر(ص) نازل نشده است ؛ یعنى پیامبر(ص) به وسیله تعقّل و تفکر به قرآن نرسیده و با نیروى عقل، حقایق قرآنى را تحصیل نکرده است ؛ بلکه مرکز شناخت هاى غیر حسّى و غیر عقلىِ آن حضرت، این حقایق را از فرشته وحى، دریافت کرده است.
استاد شهید مرتضى مطهرى در این باره مى فرماید:
قرآن، آن جا که از وحى سخن مى گوید، هیچ سخنى از عقل به میان نمى آورد ؛ بلکه تنها سر و کارش با قلب پیامبر است. معناى این سخن آن است که قرآن به نیروى عقل و با استدلال عقلانى براى پیامبر حاصل نگردید، بلکه این قلب پیغمبر بود که به حالتى غیر قابل تصور براى ما رسید و در آن حالت، استعداد درک و شهود آن حقایق متعالى را پیدا کرد. آیات سوره نجم و سوره تکویر کیفیت این ارتباط را تا حدودى بیان مى کند. [5]
سومین معناى قلب در قرآن عبارت از «حقیقت انسان یعنى نفس و روح او» است و این معنى منطبق است با آنچه ابن اثیر در کتاب النهایة در معناى کلمه قلب ذکر کرده است. او مى گوید: «قلب کل شى ء لبه و خالصه.» [6] یعنى قلب هر چیز عبارت است از مغز و خالص او.
و از آن جا که حقیقت انسان، و لُب و مغز و خالص آدمى، همان نفس و روح اوست، به نفس و روح، «قلب» اطلاق مى شود.
قرآن کریم در آیاتى قلب را در معنى روح استعمال کرده است، مانند:...
«وَلَـکن یؤَاخِذُکم بِمَا کسَبَتْ قُلُوبُکمْ. [7]
خداوند شما را به سبب و براساس آنچه قلب هایتان کسب کرده است مؤاخذه مى کند» .
«وَمَن یکتُمْهَا فَإِنَّهُ ءَاثِمٌ قَلْبُهُ. [8]
کسى که شهادت را کتمان کند، قلب او گناهکار است» .
«مَنْ خَشِىَ الرَّحْمَـنَ بِالْغَیبِ وَ جَآءَ بِقَلْبٍ مُّنِیبٍ. [9]
کسى که از خداوند بترسد و با قلبى توبه کار [به صحنه قیامت] بیاید [مورد عنایت الهى قرار خواهد گرفت]» .
«إِلَا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ. [10] غیر از کسى که با قلب سالم [در قیامت] به پیشگاه خداوند بیاید [چیزى از مال و فرزندان به حال آدمى سودمند نخواهد بود]» .
در این آیات و نظایر آنها کلمه قلب در مورد حقیقت انسان و نفس و روح او به کار رفته است ؛ زیرا اکتساب نیکى و بدى در آیه اول، ارتکاب گناه در آیه دوم، توبه و انابه در آیه سوم و سلامتى در آیه چهارم، مربوط به حقیقت انسان و نفس و روح اوست.
منبع اصلى همه شناخت ها
نکته بسیار دقیق و مهم در مورد معناى سوم قلب این است که با مراجعه به احادیث اسلامى مشخص مى شود که قلب، به معناى روح، مصدر و منبع اصلى همه شعورها و شناخت ها و آگاهیها و احساسات انسان است، و منابع سه گانه شناخت دریچه هایى است که روح از طریق آنها با جهان هستى ارتباط برقرار مى کند.
در حقیقت وقتى که قلب در معناى اول (مرکز شناخت هاى عقلى، اندیشه و تفکر) یا در معناى دوم (مرکز شناخت هاى غیر حسى و غیر عقلى) به کار مى رود، در بعدى از ابعاد خود، یا دریچه اى از دریچه هاى خود، یا ابزارى از ابزارهاى خود، و یا مرتبه اى از مراتب خود به کار رفته است.
استاد شهید مطهرى در این باره مى فرماید:
انسان در عین این که موجودى واحد است، صدها و هزارها بعد وجودى دارد. «من» انسانى عبارت است از مجموعه بسیارى از اندیشه ها، آرزوها، ترس ها، امیدها، عشق ها و... همه اینها در حکم رودها و نهرهایى هستند که همه در یک مرکز به هم مى پیوندند. خود این مرکز دریایى عمیق و ژرف است که هنوز هیچ بشر آگاهى، ادّعا نکرده که از اعماق این دریا اطلاع پیدا کرده است. فلاسفه و عرفا و روانشناسان، هر یک به سهم خود، به غور در این دریا پرداخته اند و هر یک تا حدودى به کشف رازهاى آن موفق شده اند ؛ اما شاید عرفا در این زمینه موفق تر از دیگران بوده اند. آنچه را قرآن دل مى نامد عبارت است از واقعیت خود آن دریا که همه آنچه را که ما روح ظاهر مى نامیم، رشته ها و رودهایى است که به این دریا مى پیوندد. حتى خود عقل نیز یکى از رودهایى است که به این دریا متصل مى شود. [11]
امیر المؤمنین علیه السلام در سخنى بسیار دقیق و لطیف رابطه آن رود را با این دریا چنین تبیین مى فرماید:
القَلبُ مُصحَفُ الفِکرِ. [12] قلب محل بایگانى محصولات فکر و اندیشه است.
و در سخنى دیگر رابطه دریچه هاى شناخت هاى حسى را با چشمه اصلى معرفت این طور توضیح مى دهند:
القَلبُ ینبُوعُ الحِکمَةِ، وَ الاُذُنُ مَغِیضُها. [13]
«ینبوع» به معناى چشمه و «مغیض» به معناى محلى است که آب در آن جمع مى شود و در زمین فرو مى رود. بنا بر این معناى حدیث این است:
«قلب» چشمه جوشان حکمت و گوش (حس شنوایى) محل و مدخلى است که چشمه قلب از آن تغذیه مى شود.
در حدیث دیگرى از امام نقل شده است که:
العُیونُ طَلائِعُ القُلُوبِ. [14] دیده ها جاسوسان قلب هایند.
یعنى حس بینایى ابزارى است براى قلب، و قلب به وسیله آن اطلاعات لازم را کسب مى کند.
شناخت هاى قلبى از دیدگاه احادیث اسلامى
آنچه تا کنون در این بحث مطرح شد، درباره معانى قلب در قرآن کریم بود، و در ضمن مشخص گردید که دومین معناى قلب در قرآن همان چیزى است که در مبحث شناخت شناسى به عنوان شناخت قلبى مطرح مى شود، و قرآن تأیید مى کند که در وجود انسان منبع و مرکزى است که انسان از طریق آن مى تواند به شناخت هایى برسد که از طریق حس و عقل ممکن نیست.
احادیث اسلامى، آنچه را که قرآن درباره شناخت هاى قلبى مطرح کرده است، به طور کاملاً صریح و روشن، تفسیر نموده است. از دیدگاه احادیث اسلامى، قلب انسان مانند جسم او داراى حواس است که از طریق این حواس مى تواند چیزهایى را ادراک کند که از طریق حواسّ ظاهر و از طریق عقل نمى تواند ؛ اما انسان در صورتى مى تواند از حواسّ قلبى خود استفاده کند که شرایط استفاده از این حواس را فراهم و موانع آن را مرتفع سازد.
در کتاب میزان الحکمة در واژه «قلب»، دو باب مستقل در مورد حواسّ قلب گشوده شده است: یکى باب 3390 با عنوان «عَینُ القلب» یعنى چشم دل، و دیگرى باب 3391 با عنوان «اُذُن القلب» یعنى گوش دل. در این دو باب، شانزده حدیث از طریق شیعه و اهل سنّت، درباره حواسّ باطنى قلب، ذکر شده است و این، علاوه بر سایر احادیثى است که در سایر ابواب این کتاب بر این معنا دلالت مى کند و در ذیل باب 3390 به آنها اشاره شده است.
ما از مجموع این احادیث فقط دو نمونه را این جا مى آوریم و کسانى که مایل باشند همه آن احادیث را ملاحظه کنند، مى توانند به ابوابى که اشاره شد، مراجعه نمایند.
دیده هاى دل
نمونه اول، حدیثى از پیامبر اکرم(ص) است که مضمون آن از امام زین العابدین و امام صادق علیهماالسلام نیز نقل گردیده و محدّثان شیعه و سنى، با اندکى اختلاف در لفظ، آن را نقل کرده اند، و متن آن چنین است:
ما مِن عَبدٍ إلّا و فِى وَجهِهِ عَینانِ یبصِرُ بِهِما أمرَ الدُّنیا و عَینانِ فِى قَلبِهِ یبصُرُ بِهِما أمرَ الآخِرَةِ. فَإذا أراد اللّهُ بِعَبدٍ خَیرا فَتَحَ عَینَیهِ اللَّتَین فى قَلبِهِ فَأبصَرَ بِهِما ما وَعَدَهُ بِالغَیبِ، فَآمَنَ بِالغَیبِ عَلَى الغَیبِ.... [15] همه مردم بدون استثنا دو چشم در صورت دارند که با آنها محسوسات و امور مربوط به جهان ماده را مى بینند، و دو چشم در قلب دارند که با آنها امور نامحسوس و آنچه را مربوط به جهان آخرت است، مشاهده مى نمایند.
پس هنگامى که خداوند [بر اساس حکمت] خیر کسى را بخواهد، دو چشم قلب او را باز مى کند و او با دیده هاى دل وعده هاى غیبى خدا را مشاهده مى کند، و با دیده هاى غیبى به غیب ایمان مى آورد.
نمونه اى از دیدارهاى قلبى
ابو بصیر که یکى از یاران امام صادق علیه السلام است نقل مى کند: در سفرى همراه آن حضرت به حج رفته بودم. هنگام طواف وقتى که نگاهم به انبوه جمعیت طواف کننده افتاد، این سؤال به ذهنم رسید که آیا خداوند، این مردم را مى بخشد؟ این مسئله را با امام در میان گذاشتم. امام در پاسخ فرمود:
یا أبا بَصیر، إنَّ أکثَرَ مَن تَرى قِرَدَةٌ و خَنازِیرُ. اى ابو بصیر ! بیشتر این مردمى که مشاهده مى کنى، میمون و خوک اند.
تعجب کردم و از امام خواستم که اگر ممکن است چهره واقعى آنان را به من نشان دهد.
امام کلماتى بر زبان جارى ساخت و سپس دست خود را بر دیده ام کشید. ناگاه دیدم، همان طور که امام فرموده بود، انبوهى میمون و خوک مشغول طوافند. دیدن این منظره هولناک مرا به وحشت انداخت، تا این که امام دوباره دست بر دیده ام کشید و آنان را به صورت نخست یافتم. [16]
همان طور که در این حدیث آمده است، امام با تصرف ولایى خود از طریق دست کشیدن بر دیده هاى ابو بصیر، حجاب هاى دیده قلب او را کنار زد، و با کنار رفتن حجاب ها چهره واقعى و باطنى مردمِ میمون صفت و خوک سیرت براى او آشکار شد. ولى اولیاى بزرگ الهى، که خود حجاب هاى باطنى خود را با تزکیه نفسى برداشته اند، شخصا مى توانند با دیده دل، باطن جهان هستى را آنچنان که هست مشاهده نمایند.
گوش هاى قلب
نمونه دوم از احادیثى که در مورد حواس باطنى قلب از معصومین نقل شده است، حدیثى است درباره حس سامعه قلب از پیامبر اسلام(ص) که نص آن چنین است:
إنَّ لِلْقَلْبِ، اُذُنَینِ فَإذا هَمَّ العَبدُ بِذَنبٍ قَالَ لَهُ روحُ الإیمانِ: لاتَفعَلْ ! و قالَ لَهُ الشَّیطانُ: اَفعَلْ! [17] قلب انسان، دو گوش دارد که وقتى او تصمیم به انجام گناهى مى گیرد، روح ایمان [18] [از یک سو] به او مى گوید: نکن! و شیطان[از سوى دیگر] به او فرمان مى دهد که: بکن!
ایمان به غیب با دیده غیبى
کسى که دیده دل او بینا و گوش قلب او شنوا و حواس باطنى او سالم است، براى شناخت ماوراى طبیعت و ایمان و اعتقاد به «غیب» نیازى به استدلال هاى عقلى و برهان ندارد ؛ که او ـ همان طور که در حدیث اول آمد ـ با دیده غیبى و با حواس باطنى خود غیب را مى بیند و ماوراى ماده را احساس مى کند. استدلال هاى علمى و عقلى براى کسى است که از حواس قلبى خود نمى تواند استفاده کند و دیده دل او بینا نیست.
در روز روشن براى کسى باید روز بودن را اثبات کرد که یا چشم ندارد و یا در جایى قرار گرفته است که نمى تواند روز را از شب تشخیص دهد. ولى اثبات روز براى کسى که خورشید را مشاهده مى کند، بى معناست.
همچنین براى کسى که دیده قلب او بینا و گوش دل اوشنواست، اثبات ماوراى طبیعت و غیب با دلیل و برهان بى معناست.
کى رفته اى ز دل که تمنا کنم تو را کى بوده اى نهفته که پیدا کنم تو را
غایب نبوده اى که شوم طالب حضور پنهان نبوده اى که هویدا کنم تو را
از این رو، امیر مؤمنان علیه السلام در مورد مشاهدات قلبى و غیبى خود در آغاز بعثت پیامبر اسلام(ص) مى فرماید:
أرى نُورَ الوَحى و الرِّسالَةِ و أشَمُّ رِیحَ النُّبُوَّةِ.... [19] در آن هنگام نور وحى و رسالت را مى دیدم و بوى نبوت را [از رسول خدا ]استشمام مى کردم. على علیه السلام براى شناخت وحى و نبوت نیازى به دلیل و برهان ندارد. او با دیده غیبى ایمان به غیب دارد، نور وحى را مى بیند، رسالت پیامبر اسلام را احساس مى کند و عطر دل انگیز نبوت را استشمام مى نماید.
از این سخن امام معلوم مى شود که انسان علاوه بر چشم و گوش باطنى، حس شامه و بویایى قلبى نیز دارد.
سپس امام در مورد مشاهدات قلبى خود در آغار بعثت ادامه مى دهد:
وَ لَقَد سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّیطانِ حِینَ نَزَلَ الوَحْی عَلَیهِ(ص). هنگامى که وحى بر پیامبر خدا(ص) نازل شد صداى ناله شیطان را شنیدم.
با گوش سر نمى شود صداى ناله شیطان را شنید؛ این گوش دل است که مى تواند صداى نامحسوس شیطان را بشنود.
فَقُلتُ: یا رَسولَ اللّهِ، ما هذِهِ الرِّنَّةُ؟ فَقالَ: «هذا الشَّیطانُ قَد أیسَ مِن عِبَادَتِهِ». امام ادامه مى دهد که پس از شنیدن صداى ناله شیطان با گوش جان، از رسول خدا پرسیدم که یا رسول اللّه ! این ناله چیست؟
فرمود: این ناله، ناله شیطان است که از پرستش خود نومید شده است.
در این جا پیامبر اسلام خطاب به امیر مؤمنان علیه السلام فرمود:
إنَّک تَسمَعُ ما أسمَعُ، وتَرى ما أرى، إلّا أنَّک لَستَ بِنَبِىٍّ، ولکنَّک لَوَزیرٌ.... [20] تو مى شنوى آنچه را من مى شنوم و مى بینى آنچه را که من مى بینم، تنها تفاوت من با تو این است که تو پیامبر نیستى، ولى وزیر من هستى.
بنا بر این، اسلام قلب را در کنار حس و عقل، یکى از منابع معرفت و شناخت مى داند و براى قلب حواسى نظیر حواس پنجگانه ظاهرى قائل است. اما بهره بردارى از این منبع معرفت، شرایط ویژه اى دارد که در بخش هاى آینده مطرح خواهد شد.
خلاصه
آیه 78 سوره نحل دلالت بر آن دارد که انسان پیش از تولد چیزى نمى داند و نقش حس و عقل در شناخت هاى حصولى انسان بنیادى است.
تمام آیات و روایاتى که به طور مطلق مردم را به تعقل و تدبر دعوت مى کند و یا اصول و فروع دین را به صورت استدلالى مطرح مى کند، دلالت بر منبع بودن عقل براى شناخت و معتبر بودن آن از دیدگاه اسلام دارد.
در قرآن قلب درسه معنا به کار رفته است: 1. مرکز اندیشه؛ 2. مرکز شناخت هاى غیر حسى و غیر عقلى؛ 3. حقیقت انسان یعنى نفس و روح.
منبع اصلى همه شناخت ها روح است و منابع سه گانه شناخت، ابزارهایى براى آن هستند.
قلب انسان مانند جسم او، داراى حواسى است که انسان با این حواس مى تواند حقایقى را درک کند که از طریق حواس ظاهر و از طریق عقل قابل ادراک نیست.
[1] المنجد فی اللغة: ص 566.
[2] ق: آیه 37.
[3] الكافى: ج 1 ص 16 ح 12.
[4] شعرا: آیه 193 و194.
[5] آشنایى با قرآن: ص 60.
[6] النهایة: ج 4 ص 76.
[7] بقره: آیه 225.
[8] همان: آیه 283.
[9] ق: آیه 33.
[10] شعرا: آیه 89.
[11] آشنایى با قرآن: ص 60.
[12] غرر الحكم: ح 1087.
[13] همان: ح 2046.
[14] همان: ح 405.
[15] كنز العمّال: ج 2 ص 42 ح 3043 به نقل از الفردوس.
[16] ر. ك: بصائر الدرجات: ص 27 ح 4.
[17] الكافى: ج 2 ص 267 ح 2.
[18] از روایتى كه در این مورد از امام صادق علیه السلام نقل شده است استفاده مى شود كه مقصود از «روح ایمان» فرشته است. متن روایت این است: ما من قلب إلا وله اُذنان على إحداهما ملك مرشد، و على الاُخرى شیطان مفتن ؛ هذا یأمره، و هذا یزجره... (الكافى: ج 2 ص 266 ح 1).
[19] نهج البلاغة: خطبه 192.
[20] همان.