از دیدگاه قرآن کریم، ظلم، کفر، فسق و اسراف، نیروی ادراک انسان را بیمار می کنند. این بیماری در آغاز قابل درمان است، ولی وقتی مزمن شد، دیگر قابل علاج نیست.
آنچه در اینجا مورد بررسی است، نام های بیماری های اندیشه در قرآن است. قرآن کریم تعبیرهای دقیق و جالبی از بیماری های نیروی ادراک دارد که هر یک به بعدی از ابعاد و اثری از آثار و علامتی از علائم گوناگون این بیماری اشاره دارد. این تعبیرها عبارت اند از:
بیماری قلب، قساوت قلب، انحراف قلب، زنگار قلب، کور شدن قلب، مُهر شدن قلب، قفل شدن قلب و مردن قلب.
1. بیماری قلب
یکی از تعبیرهای قرآن از بیماری نیروی ادراک، همان تعبیری است که در مورد بیماری های جسمی نیز به کار می رود، یعنی «مرض».
مفردات القرآن کلمه مرض را این طور معنا کرده است:
المرض الخروج عن الاعتدال الخاص بالانسان. [1] مرض عبارت است از خارج شدن از اعتدالی که ویژه انسان است.
اگر جسم و قوای جسمانی انسان از مرز اعتدال خارج شود، انسان مریض است. چنین است اگر روح و جان و قوای عقلانی انسان هم از مرز اعتدال بیرون رود. اما بیماری روح و عقل، از خطرناک ترین بیماری های جسم نیز به مراتب خطرناک تر و زیانبارتر است. امام علی علیه السلام در تبیین مراتب مصائب و رنج ها و بلاها و خطرهایی که بر سر راه انسان قرار گرفته است و او را تهدید می کند می فرماید:
إنَّ مِنَ البَلاءِ الفاقَةُ، وَ أشَدُّ مِن الفاقَةِ مَرَضُ البَدَنِ، و أشَدُّ مِن مَرَضِ البَدَنِ مَرَضُ القَلبِ. [2] یکی از بلاها فقر است، و سخت تر از آن بیماری جسم، و سخت تر از آن بیماری قلب و جان است.
بیماری اندیشه چیست؟
حتما توجه دارید که درباب شناخت های عقلی، مقصود از بیماری اندیشه، دیوانگی نیست، بلکه منظور این است که آینه عقل با غبارهای طوفان هوس و زنگارهای ظلم و کفر و اسراف و فسق از حال اعتدال و طبیعی خارج می شود و در نتیجه نمی تواند کار خود را که نشان دادن حقایق عقلی است، درست انجام دهد.
امام علی علیه السلام در وصف کسانی که در اثر بیماری اندیشه نمی توانند حقایق عقلی جهان هستی را ادراک کنند و در نتیجه آفریدگار و مدبر عالم را انکار می نمایند، می فرماید:
وَلَو فَکروا فِی عَظِیمِ القُدرَةِ و جَسِیمِ النَّعمَةِ لَرَجَعُوا إلَی الطَّرِیقِ، و خَافُوا عَذابَ الحَرِیقِ ؛ وَلکنَّ القُلُوبَ عَلِیلَةٌ، و البَصائِرَ مَدخُولَةٌ. [3]
یعنی اگر آنان در توانایی عظیمی که در سازماندهی جهان به کار رفته و نعمت های بزرگی که آنان را فرا گرفته است بیندیشند، به راهی که عقل، ایشان را دعوت می کند، باز می گردند و از آتش سوزانی که در صورت بازنگشتن، آنان را تهدید می کند می هراسند، ولی به دلیل این که دل ها و اندیشه های این مردم بیمار است و دیده های آنان معیوب و نابیناست، قدرت شناخت حقایق عقلی از ایشان سلب شده است.
در قرآن کریم، کلمه مرض، یازده بار در مورد بیماری های جسمی و سیزده بار در مورد بیماری های روحی و عقلی به کار رفته است.
از دیدگاه قرآن کریم، منافقان، کفار، افراد شهوتران و به طور کلی، همه کسانی که غلبه هوس و غبارهای ظلم و کفر و اسراف و فسق قدرت شناخت های عقلی را از آنان سلب کرده است، از نظر عقلی بیمارند. [4]
برای نمونه آیه دهم سوره بقره را که از منافقان به عنوان بیمار یاد کرده است، در این جا مطرح می کنیم که متن آیه کریمه این است:
«فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا. [5]
دل آنان مبتلا به [نوعی] بیماری است، و خداوند بیماری آنان را افزون می کند» .
منافقان به نوعی بیماری، که همان بیماری فکر و اندیشه است، مبتلا هستند و خداوند هم کاری می کند که این بیماری در آنان تشدید شود، تا آن جا که فکر و اندیشه آنان به کلی بمیرد و با فرارسیدن مرگ عقلی، برای همیشه دچار سختی و عذاب باشند.
در این جا این سؤال پیش می آید که بیماری عقلی منافقان در نتیجه هوسرانی آنان، معقول و منطقی است، ولی چرا خداوند، به جای درمان ایشان مرض آنان را بیشتر می کند؟!
قرآن کریم در ذیل همین آیه، خود پاسخ این سؤال را داده و می فرماید:
«بِمَا کانُواْ یکذِبُونَ» .
یعنی چون دروغ می گویند و آیات الهی را عملاً تکذیب می کنند. چون آنچه را که فهمیده اند درست است از روی تعصب و لجاجت نمی پذیرند، و بالاخره، چون غبار کفر و نفاق آینه عقل آنان را تیره و تار کرده است و افزایش تدریجی این غبارها موجب شدت یافتن بیماری آنان می شود. [6] مانند کسی که مبتلا به بیماری سرماخوردگی است و طبیب به او می گوید سرکه برای تو خوب نیست، ولی بیمار به جای داروی سرماخوردگی سرکه می خورد و در نتیجه بیماری او شدت می یابد.
پیامبران الهی، اطبای بیماری های روحی و عقلی انسان اند. می گویند برای غبارروبی آینه عقل و درمان بیماری های اندیشه، انسان باید از داروی تقوا استفاده کند. حال اگر کسی به جای استفاده از داروی تقوا، با زهر هوس و زنگار ظلم و کفر و اسراف و فسق، خود را آلوده تر ساخت، بیماری او شدت می یابد، تا آن که مرگ عقلی او فرا رسد و هلاک گردد.
بنا بر این، منافقان در حقیقت، خود عامل شدت یافتن بیماری خویش اند و این که قرآن می گوید خداوند بیماری آنان را افزایش می دهد بدین معنا نیست که خداوند با آنان دشمنی دارد، بلکه همان طور که قبلاً (در مورد مانعیت ظلم و کفر و اسراف و فسق از شناخت های عقلی و قلبی) توضیح داده شد، چون همه پدیده های جهان بالأخره منتسب به آفریدگار جهان است، بیماری منافقان و شدت یافتن آن نیز منتسب به اوست.
همان طور که اگر بیمار دارو بخورد، خداوند او را شفا می دهد، متقابلاً اگر ناپرهیزی کند، خداوند او را بیمارتر می کند. درد و درمان، دو پدیده اند و هر دو نهایتا به دست خداوند و منوط به مشیت او هستند. اما این اختیار به انسان داده شده است که زمینه پدید آمدن درد و یا موجبات بروز درمان را خود فراهم کند.
2. قساوت قلب
یکی دیگر از نام های بیماری روحی و عقلی انسان در قرآن کریم «قساوت» است. در این کتاب آسمانی، مجموعا هفت بار و در ضمن شش آیه، [7] بیماری قساوت و مانعیت آن از شناخت های عقلی و قلبی مطرح شده است.
بیماری قساوت چیست؟
کلمه قساوت و نیز قسوت مصدر و به معنای سخت شدن است. مفردات القرآن در توضیح کلمه قسوت می نویسد:
القسوة غلظ القلب، و أصله من حجر قاسٍ. [8] قسوت عبارت است از سختی دل، و ریشه آن از سنگ سخت است.
قساوت نوعی بیماری روانی و عقلی است که در اثر آن، زمینه شناخت حقیقت و پذیرش حق در انسان نابود می شود. کسانی که مبتلا به بیماری قساوت هستند گوششان به سخن حق بدهکار نیست و حرف حق در آنان اثر نمی کند و به گفته شاعر:
دانم ای ناله در آن دل ز چه تأثیر نکردی رخنه در سنگ محال است تو تقصیر نکردی
ولی قرآن کریم، بر خلاف نظر این شاعر می فرماید رخنه در سنگ ممکن است، لکن دلی که مبتلا به بیماری قساوت است، از سنگ سخت تر و نفوذ ناپذیرتر است! در فرازی از سوره مبارکه بقره پس از نقل یکی از معجزات حضرت موسی علیه السلام، در وصف یهودِ معاصر آن حضرت که همانند صهیونیست های امروز مبتلا به بیماری قساوت بودند، آمده است:
«ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکم مِّن بَعْدِ ذَ لِک فَهِی کالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا یتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَـرُ وَ إِنَّ مِنْهَا لَمَا یشَّقَّقُ فَیخْرُجُ مِنْهُ الْمَآءُ وَ إِنَّ مِنْهَا لَمَا یهْبِطُ مِنْ خَشْیةِ اللَّهِ.... [9]
سپس دل های شما سخت شد، مانند سنگ، بلکه سخت تر! زیرا بسا سنگ هایی هست که می شکافد و نهرهایی از آن جاری می شود، و بعضی از سنگ ها می شکافد و آب از آن بیرون می ریزد و بعضی از آنها از ترس خدا فرو می ریزد...» .
در این جا این سؤال پیش می آید که بیماری قساوت چگونه پدید می آید و به عبارت دیگر میکربی که این بیماری را تولید می کند چیست؟
چگونگی پیدایش بیماری قساوت
عواملی که موجب پیدایش بیماری قساوت می شوند بسیارند. در قرآن و احادیث اسلامی، این عوامل به طور مشروح، مطرح شده است. عهد شکنی، عمر طولانی در غفلت، آرزوی دراز، ترک عبادت، سخن بیهوده، استماع لهو، شکار، رفت و آمد با سلاطین و اهل زر وزور، ثروت بسیار، نگاه کردن به چهره بخیل، و به طور کلی هوسرانی و گناه از دیدگاه متون اسلامی، میکرب هایی هستند که اگر انسان آلوده به این میکرب ها شد و خود را معالجه نکرد، به تدریج، مبتلا به بیماری قساوت می شود. [10]
این میکرب ها سبب می شوند که انسان به تدریج به هوسرانی خو کند و پذیرش حق برای او ثقیل و ناگوار گردد، تا آن جا که قلب و جان و روح و اندیشه انسان در برابر حق همانند سنگ، بلکه سخت تر از سنگ، نفوذناپذیر شود.
خطر بیماری قساوت
از دیدگاه متون اسلامی، بیماری قساوت، خطرناک ترین بیماری و زیانبارترین اثر هوسرانی و بزرگ ترین کیفر الهی در مورد ارتکاب گناهان است. امام باقر علیه السلام در این باره می فرماید:
إنَّ للّهِِ عُقُوباتٌ فِی القُلُوبِ و الأبدانِ: ضَنک فِی المَعِیشَةِ و وَهنٌ فِی العِبادَةِ، و ما ضُرِبَ عَبدٌ بِعُقُوبَةٍ أعظَمَ مِن قَسوَةِ القَلبِ. [11] به تحقیق که خداوند کیفرهایی به جهت ارتکاب گناهان در جسم و جان انسان دارد، مانند سختی زندگی و سستی در عبادت، ولی هیچ کیفری بزرگ تر از قساوت قلب نیست.
با عنایت به این که ابتلا به این بیماری تدریجی است، و بیمار مبتلا به قساوت، حتی در اوج بیماری هم نمی تواند تشخیص بدهد که بیمار است، و علاج این بیماری بسیار سخت و در مواردی امکان ناپذیر است، لذا انسان از آغاز زندگی باید مواظب باشد که به آن مبتلا نشود.
امیر المؤمنین علیه السلام در توصیه هایی به فرزند ارجمندش امام مجتبی علیه السلام می فرماید:
إنَّما قَلْبُ الحَدَثِ کالأرضِ الخَالِیةِ، مَا اُلقِی فِیها شَیءٌ إلّا قَبِلَتهُ، فَبَادَرتُک بِالأدَبِ قَبلَ أن یقسُوَ قَلبُک و یشتَغِلَ لُبّک. [12] همانا دل جوان همانند زمین تهی است که هر چه در آن انداخته شود می پذیرد. بدین جهت پیش از آن که دلت را قساوت بگیرد و اندیشه ات مشغول گردد، به تأدیب تو مبادرت ورزیدم.
3. انحراف قلب
یکی دیگر از نام های بیماری روحی و عقلی انسان در قرآن «زیغ» است. این بیماری پنج بار در قرآن کریم ذکر شده است. [13]
بیماری زیغ چیست؟
راغب در تفسیر کلمه زیغ در مفردات ألفاظ القرآن می نویسد:
الزیغ: المیل عن الاستقامة. زیغ، انحراف از راه راست و درست است.
زیغ نوعی بیماری روانی و عقلی است که نظام ادراکات عقلی انسان را دچار اختلال می کند و کسی که مبتلا به این بیماری است نمی تواند به ندای عقل پاسخ مثبت دهد. این بیماری موجب می شود که بیمار از راهی که عقل آن را درست می داند، منحرف شود و به راهی نادرست رود.
چگونگی پیدایش بیماری زیغ
بیماری زیغ در نتیجه تکرار پاسخ های منفی به ندای عقل به وجود می آید. وقتی انسان از راهی که عقل آن را درست می داند، منحرف شد و کاری را که عقل آن را نادرست می داند، انجام داد و این عملِ خلاف عقل را به دفعات تکرار کرد، انحراف از راستی و درستی، به تدریج، عادت او می شود و ضمیمه وجود او می گردد، به گونه ای که دیگر به سختی می تواند و بعضا هرگز نمی تواند به راه راست برود و در مسیری که عقل آن را صحیح می داند قدم بردارد. این جاست که قلب و فکر انسان به بیماری زیغ و انحراف مبتلا شده است. قرآن کریم در این مورد می فرماید:
«فَلَمَّا زَاغُواْ أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ. [14]
پس وقتی آنان از راه حق منحرف شدند خدا دل هایشان را منحرف گرداند» .
یعنی انحرافِ عملی انسان از راه حق سبب می شود که قلب و عقل انسان به بیماری زیغ و انحراف مبتلا گردد. به عبارت دیگر انحراف ظاهری در عمق اندیشه و جان انسان اثر می کند و موجب انحراف باطنی می شود.
انحراف دل و باطن انسان نتیجه طبیعی زنگار گرفتن آینه قلب است، و زنگار گرفتن آینه قلب نتیجه طبیعی هوسرانی و انحراف عملی از راه حق است. و معنای انحراف باطنی و قلبی انسان به وسیله خداوند همین است که انحراف عملی و ظاهری، براساس سنن الهی و نظام آفرینش به انحراف قلبی و روحی تبدیل می شود.
خطر بیماری زیغ
بیماری زیغ و انحراف فکری و روحی، یکی از بیماری های خطرناک روانی و عقلی است که اگر کسی به آن مبتلا شود، به جای راه تکامل، چاه سیه روزی و انحطاط را انتخاب می کند و به جای راه سعادت، بی راهه شقاوت را می پیماید و آن قدر در این بی راهه می رود تا در دوزخ سقوط کند.
این بیماری خطرناک تا وقتی انسان زنده است، او را تهدید می کند و خطر ابتلا به این بیماری به حدی است که «راسخان در علم» و آنان که با دیده بصیرت، باطن این جهان را می بینند، پیوسته از خداوند می خواهند که آنان را از این خطر حفظ کند:
«وَالرَّ سِخُونَ فِی الْعِلْمِ یقُولُونَ... رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیتَنَا.... [15]
راسخان در علم می گویند... خدایا ! دل های ما را منحرف مکن پس از آن که هدایتمان کردی» .
باقی ماندن و استقامت در راه حق از آمدن در این راه دشوارتر است. از آغاز زندگی بشر تا کنون، کسانی که قدم در صراط مستقیم الهی گذاشته اند و در خط خدا و اسلام آمده اند بسیارند، ولی کسانی که در این راه و این خط تا آخر پابرجا مانده اند اندک اند.
امام کاظم علیه السلام در تبیین آیه ای که مطرح شد، می فرماید:
خداوند از مردم صالحی حکایت می کند که در نیایش گفته اند: «خدایا دل های ما را منحرف مکن پس از این که هدایتمان کردی» ؛ زیرا آنان می دانند که این احتمال همیشه وجود دارد که دل به بیماری زیغ مبتلا شود و به کوری قبل از هدایت الهی بازگردد. [16]
راسخان در علم و مردم صالح ژرف اندیش، که از مشکلات راه حق و سختی های ادامه دادن این راه باخبرند و از خطر انحراف بیمناک، پیوسته از خدا می خواهند که پس از این که آنان را هدایت کرده، به راه خود و اسلام و انقلاب اسلامی آورده است، آنان را در این راه ثابت قدم بدارد تا مبادا شیطان و هوای نفس، ایشان را از این راه منحرف کند.
جابر بن عبد اللّه انصاری نقل کرده است که پیامبر اسلام(ص) این دعا را زیاد تکرار می کردند:
یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ، ثَبِّت قُلُوبُنا عَلی دِینِک. [17] ای گرداننده دل ها ! دل های ما را بر دین خود ثابت بدار.
یعنی خدایا ! حال که راه خودت را به من نشان دادی، و راه راست را برای رسیدن به سعادت و لقای تو یافتم، توفیقم ده که در این راه ثابت قدم بمانم. [18]
4. زنگار قلب
یکی دیگر از تعبیرهایی که قرآن کریم در مورد بیماری های عقلی و روحی به کاربرده است، «رین» است. این تعبیر یک بار در قرآن آمده است.
رین به معنای چرک و زنگ و زنگار است. به زنگی که بر اجسام شفاف و با جلا، مانند آینه و شمشیر می نشیند در لغت عرب رین گفته می شود.
از دیدگاه قرآن کریم کردار ناشایسته انسان موجب چرک شدن و زنگار گرفتن آینه عقل و قلب او می شود و این زنگار اندیشه و روان انسان را بیمار می کند و انسان با ابتلا به این بیماری از ادراک حقایق عقلی و قلبی محروم می شود:
«کلَا بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَّا کانُواْ یکسِبُونَ. [19]
چنین نیست؛ بلکه آنچه کسب کرده اند (کردار ناشایسته آنان) بردل هایشان زنگ زده است» .
آیاتِ قبل از این آیه در مورد منکران زندگی پس از مرگ و تکذیب معاد است. قرآن کریم، ابتدا با کلمه «کلا» (چنین نیست) پندار منکران را نفی می کند و سپس توضیح می دهد که این گونه پندارها اساس عقلی و علمی ندارد، بلکه ریشه این موضعگیری ها در برابر حقایق هستی، جهل است. آنان که آینه عقل و قلبشان را زنگار کردار ناشایسته تیره و تار کرده است، از شناخت های عقلی محروم اند و لذا نمی توانند زندگی پس از مرگ را دریابند. [20]
5. کور شدن قلب
قرآن کریم کسانی را که مبتلا به بیماری اندیشه هستند و این بیماری، آنان را از شناخت حقایق عقلی محروم کرده است، کور می داند. تعبیر کوری در قرآن، چهار بار در مورد کوری ظاهری و بیست و نه بار در مورد بیماری اندیشه و کوری باطنی به کار رفته است. در سوره حج می خوانیم:
«فَإِنَّهَا لَا تَعْمَی الْأَبْصَـرُ وَ لَـکن تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ. [21]
آری، دیده ها کور نیست، ولی دل هایی که در سینه هاست کور است!» .
در آیات دیگری از همین سوره افرادی که مبتلا به بیماری اندیشه هستند به عنوان کرها و لال ها و کورهایی مطرح شده اند که قدرت تفکر و تعقل از آنان سلب گردیده و امیدی به بازگشت آنان به راه حق و حقیقت وجود ندارد:
«صُمُّ بُکمٌ عُمْی فَهُمْ لَا یعْقِلُونَ. [22]
آنان کر و گنگ و کور هستند و بدین جهت نمی توانند بیندیشند» .
«صُمُّ بُکمٌ عُمْی فَهُمْ لَا یرْجِعُونَ. [23]
آنان کر و گنگ و کورند و بدین جهت نمی توانند به راه حق باز گردند» .
وقتی انسان به بیماری اندیشه مبتلا شود گوش او از شنیدن و ادراک حق، زبان او از اعتراف به حقیقت، و چشم او از رؤیت حقایق هستی ناتوان می شود و امیدی به هدایت چنین فردی در این جهان و سعادتش در جهان پس از مرگ نیست:
«وَ مَن کانَ فِی هَـذِهِ أَعْمَی فَهُوَ فِی الْأَخِرَةِ أَعْمَی. [24]
کسی که در این جهان کور است در جهان دیگر نیز کور خواهد بود» .
امام رضا علیه السلام، در توضیح این آیه کریمه می فرماید: «یعنی أعمی عَنِ الحَقائِقِ المَوجُودَةِ...» کسی که حقایق موجود هستی را در جهان پیش از مرگ نمی تواند ببیند، در جهان پس از مرگ نیز کور و از رؤیت حقایق محروم خواهد بود. [25]
6. مُهر شدن قلب
ششمین تعبیر قرآن کریم از بیماری های فکری و روحی انسان، «ختم» و «طبع» است. این دو کلمه، هر دو به معنای مهر شدن است، مهری که با آن نامه را به پایان می برند، یا مهری که با آن درِ اطاق یا صندوق یا پاکت را مهر و موم می کنند.
از نظر مفهوم لغوی، طبع اعم از ختم است. یعنی هر ختم طبع هم هست، ولی هر طبع، ختم نیست ؛ مثل این که می گویند هر گردویی گرد است، ولی هر گردی گردو نیست.
مفردات القرآن در معنای طبع می نویسد:
الطبع أن تصوّر الشی ء بصورة مّا کطبع السکة و طبع الدراهم، و هو أعمّ من الختم. [26] طبع عبارت است از این که چیزی به صورت خاصی تصویر گردد، مانند تصویر سکه [27] و تصویر درهم، و آن اعم از ختم است.
بنا بر این، طبع عبارت از این است که چیزی به صورت و شکل ویژه ای در آید، ولی ختم به معنای نقش خاصی است که در مهر کردن پایان نامه و یا چیزهایی که می خواهند دست نخورده باقی بماند، به کار می رود. پس هر ختم طبع نیز هست ؛ چون در هر ختم نقش خاصی به کار می رود، ولی هر طبع، ختم نیست، مانند کتاب که نقوش ویژه ای در آن وجود دارد، ولی ختم نیست.
این از نظر مفهوم لغوی، ولی در قرآن و روایات اسلامی، ختم و طبع، هردو در یک معنا به کار رفته اند. امام رضا علیه السلام در تفسیر این آیه کریمه «خَتَمَ اللَّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ...» [28] می فرماید:
الخَتمُ هُوَ الطَّبعُ عَلی قُلُوبِ الکفّارِ عُقُوبَةً عَلی کفرِهِم، کما قَالَ عز و جل:ت «بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیهَا بِکفْرِهِمْ...» . [29] ختم همان طبع بر دل های کفار به سبب کفر آنهاست، همان طور که خداوند عزوجل فرموده است: «بلکه خداوند، دل های آنان را به سبب کفرشان مهر کرده است...» .
در قرآن کریم، طبع یازده بار و ختم پنج بار، و مجموعا مُهر شدن قلب شانزده بار مطرح شده است.
بیماری طبع چیست؟
بیماری طبع این است که قلب و روح و فکر انسان حالت و طبیعت خاصی پیدا کند که آن حالت و طبیعت، مانع شناخت های عقلی و قلبی گردد.
آنچه موجب پیدایش این طبیعت می شود و انسان را دچار بیماری طبع می سازد، هوسرانی و ظلم و جنایت و به طور کلی کارهای ناشایسته است. هر عمل ناشایست اثر خاصی بر روح و اندیشه انسان می گذارد و تکرار این اعمال اثر مزبور را تشدید می کند، تا آن جا که طبیعت نخستین انسان تغییر می کند و ناشایستگی به صورت طبیعت ثانوی، ضمیمه روح و جان انسان می گردد و در این صورت است که آدمی به بیماری طبع مبتلا شده است.
قرآن کریم درباره علت ابتلای انسان به بیماری طبع می فرماید:
«کذَ لِک یطْبَعُ اللَّهُ عَلَی کلِّ قَلْبِ مُتَکبِّرٍ جَبَّارٍ. [30]
این چنین خداوند بر دل هر متکبر جباری مهر می زند» .
منظور از متکبر جبار کسی است که در برابر حق کبر می ورزد و از پذیرفتن آن امتناع می کند. یعنی، براساس سنت تغییرناپذیر آفرینش، خداوند به افرادی که زیر بار حق نمی روند، به تدریج، طبیعت ویژه ای می دهد که این طبیعت، آنان را به طور کلی از شناخت حقیقت و پذیرفتن آن محروم می کند، به گونه ای که گویا منابع شناخت های عقلی و قلبی آنان مسدود و مهر و موم شده است.
در سوره یونس تعدی و تجاوز به عنوان علت ابتلای انسان به بیماری طبع مطرح شده است:
«کذَ لِک نَطْبَعُ عَلَی قُلُوبِ الْمُعْتَدِینَ. [31]
این چنین بر دل های متجاوزان مهر می زنیم» .
و در سوره اعراف، پنهان کردن و کتمان حق علت بیماری طبع معرفی شده است.
«کذَ لِک یطْبَعُ اللَّهُ عَلَی قُلُوبِ الْکـفِرِینَ. [32]
این چنین خداوند بر دل های کافران مهر می زند» . [33]
بیماری ختم چیست؟
همان طور که قبلاً توضیح داده شد، بیماری ختم و بیماری طبع یکی است و به همین جهت در روایت ختم به طبع تفسیر شده است و این دو کلمه هر دو به «مهر شدن قلب» ترجمه می شوند.
بنا بر این، بیماری ختم مانند بیماری طبع، عبارت است از پیدایش حالت و طبیعت خاصی در اندیشه و روان انسان که مانع شناخت های عقلی و قلبی است. البته از هر یک از این دو تعبیر نکته ویژه ای را می توان استنباط کرد:
نکته ای که در تعبیر طبع وجود دارد این است که این بیماری سبب می شود طبیعت اولیه انسان تغییر کند و ناشایستگی به صورت طبیعت ثانوی او در آید.
و نکته ای که در تعبیر ختم به نظر می رسد این است که بیماری اندیشه و روان، در اوج شدت، سبب می شود که با تغییر طبیعتِ نخستین انسان، کار او در این جهان پایان یابد و پرونده تبهکاری اش مختومه و هلاکتش قطعی گردد:
«خَتَمَ اللَّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ وَ عَلَی سَمْعِهِمْ وَ عَلَی أَبْصَـرِهِمْ غِشَـوَةٌ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ. [34]
خداوند بر دل ها و گوش های آنان مهر نهاده است و بر چشم هایشان پرده ای افتاده و برای آنان عذابی دردناک است» .
و اما این که چرا و چگونه انسان مبتلا به بیماری ختم می شود، پاسخ این سؤال را باید در سوره جاثیه جویا شد:
«أَفَرَءَیتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَـهَهُ هَوَاهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَی عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلَی سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلَی بَصَرِهِ غِشَـوَةً فَمَن یهْدِیهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَکرُونَ. [35]
آیا دیدی آن کس را که هوس خود را خدای خود گرفته است و خداوند او را براساس علم گمراه نموده و بر گوش و قلبش مهر نهاده و بر دیده اش مانعی قرار داده است؟ چه کسی بعد از خدا او را هدایت می کند؟ آیا هشیار نمی شوید؟» .
یعنی هواپرستی سبب می شود که انسان هوسران به تدریج به بیماری ختم مبتلا شود و در این صورت گوش عقل و دل او مهر و موم می شود و دیده بصیرت وی کور می گردد. و هنگامی که خداوند راه های شناخت عقلی و قلبی را بر انسان مسدود کرد، دیگر هیچ کس نمی تواند او را هدایت و راهنمایی کند.
7. قفل شدن قلب
هفتمین تعبیر قرآن کریم از بیماری های اندیشه و روان «قفل شدن قلب» است. این تعبیر فقط یک بار در این کتاب آسمانی آمده است؛ بدین قرار:
«أَفَلَا یتَدَبَّرُونَ الْقُرْءَانَ أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفَالُهَآ. [36]
آیا در قرآن تدبر نمی کنند یا بر دل هایی قفل های آنهاست؟» .
مفردات ألفاظ القرآن در معنای قفل می نویسد:
القفل جمعه أقفال، یقال: أقفلت الباب، و قد جعل ذلک مثلاً لکل مانع للانسان من تعاطِی فعل. [37] قفل، جمع آن اقفال است. گفته می شود: در را قفل کردم (یعنی آن را بستم) و این مثل شده است برای هر مانعی که انسان را از انجام کاری باز می دارد.
بنا بر این، معنای آیه کریمه این است که: آیا در قرآن تدبر نمی کنند یا قفل های دل ها که مانع شناخت های عقلی و قلبی است، نمی گذارد تدبر کنند؟ و به سخن دیگر: آیا نمی خواهند تدبر کنند یا نمی توانند؟
در این جا این سؤال مطرح می شود که آنچه موجب قفل شدن قلب و ابتلای انسان به این بیماری است چیست؟
امیر المؤمنین علیه السلام در روایتی خطاب به گروهی که به این بیماری مبتلا هستند، پاسخ سؤال فوق را چنین داده اند:
قَدْ قادَتْکم أزِمَّةُ الحَینِ، و اسْتَغْفَلَتْ عَلَی قُلُوبِکم أقفالُ الرَّینِ. [38] تحقیقا مهارِ هلاکتْ شما را به دنبال خود کشیده و قفل های زنگار، غلاف و حجاب دل های شما شده است.
زنگارهایی که موجب قفل شدن قلب می شود، همان تیرگی ها و غبارهایی است که در اثر هوسرانی و کارهای ناشایسته بر آینه قلب می نشیند و در آیه کریمه و روایتی که ذکر شد، از آنها به قفل های قلب تعبیر شده است ؛ به لحاظ این که این زنگارها منابع شناخت های عقلی و قلبی را کاملاً مسدود می کند.
8. مردن قلب
گاهی بیماری های اندیشه و روان چنان شدت می یابد که انسان به کلی فاقد شناخت های عقلی و قلبی می گردد. این جاست که قلب می میرد و مرگ عقلی انسان فرا می رسد.
یکی از نکات آموزنده قرآن کریم و احادیث اسلامی آن است که برای انسان دو نوع زندگی مطرح می کنند: زندگی جسم و زندگی روح، یا حیات حسی و حیات عقلی. زندگی جسم انسان وابسته به سلامتی حواس ظاهری اوست و زندگی روح و حیات عقلی انسان به سلامتی حواس باطنی او بستگی دارد.
به عبارت دیگر: کسانی که حس، تنها راه شناخت آنهاست، حیات آنها حیات جسمانی و حیوانی است، و کسانی که راه شناخت های عقلی و قلبی نیز برای آنها باز است، از حیات عقلی و روحانی و انسانی برخوردارند. و بر این اساس قرآن کریم به افرادی که فاقد شناخت های عقلی و قلبی هستند، مرده خطاب می کند و به پیامبر اسلام صریحا اعلام می نماید که:
«إِنَّک لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَی وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَآءَ إِذَا وَلَّوْاْ مُدْبِرِینَ * وَ مَآ أَنتَ بِهَـدِی الْعُمْی عَن ضَلَــلَتِهِمْ [39]. [40]
تو نمی توانی سخن خود را به مرده ها بفهمانی و حرف خود را به گوش آنان که کرند و پشت کرده فرار می کنند، برسانی و تو نمی توانی آنان را که کورند، از گمراهی بازداری و راهنمایی کنی» .
یعنی مواعظ الهی و سخنان پیام آوران خدا، تنها در هدایت و راهنمایی کسانی مؤثر است که از حیات انسانی برخوردار باشند، [41] ولی آنان که در نتیجه کردار ناشایسته زندگی معنوی و حیات واقعی خود را از دست داده اند، قابل هدایت نیستند و حتی پیامبر اسلام قادر به راهنمایی آنان نیست.
مرده زندگان!
در احادیث اسلامی کسانی که فاقد زندگی معنوی و حیات عقلی و روحی هستند «میت الاحیاء» یعنی مرده زندگان نامیده شده اند، و مرده های حقیقتی اینان اند.
پیامبر اسلام(ص) در حدیثی می فرماید:
لَیسَ مَنْ ماتَ فَاسْتَراحَ بِمَیتٍ، إنَّما المَیتُ مَیتُ الأحْیاءِ. [42] کسی که مرد و راحت شد مرده نیست. همانا مرده حقیقی مرده زندگان است! مرده زندگان کسی است که می خورد، می خوابد، راه می رود، تولید مثل می کند و بالأخره زندگی حیوانی دارد، ولی فاقد زندگی انسانی است، یعنی عقل و قلب او احساس و شعور خود را از دست داده اند، لذا توانایی شناخت حقایق عقلی و قلبی را ندارد.
موجبات مردن دل
آنچه موجب مردن دل و مرگ عقل انسان می شود عبارت از هوسرانی و انجام کارهای ناشایسته است. هوس، عقل انسان را به تدریج بیمار می کند و هوسرانی، رفته رفته بیماری اندیشه و روان را شدت می بخشد، و در اوج شدت بیماری عقل و قلب می میرد و با مردن عقل و قلب، انسان زندگی واقعی و حیات انسانی خود را از دست می دهد. امیر المؤمنین علیه السلام مرگ عقلی انسان را این گونه تشریح کرده است:
مَنْ عَشِقَ شَیئا أعشی بَصَرَهُ و أمْرَضَ قَلْبَهُ.... کسی که عاشق چیزی شود، عشق، دیده عقل او را نابینا و دلش را بیمار می کند...
در این قسمت از سخنان امام علیه السلام عشق که اوج شدت هوس است، به پرده ای تشبیه گردیده که جلو دیده عقل را می گیرد و انسان را در تاریکی اندیشه قرار می دهد، و نیز به میکربی تشبیه شده که موجب بیماری قلب و روان و حقیقت انسان می گردد و وقتی که قلب بیمار شد، به گفته امام علیه السلام در ادامه:
... فَهُوَ ینظُرُ بِعَینٍ غَیرِ صَحِیحَةٍ ویسمَعُ بِاُذُنٍ غَیرِ سَمِیعَةٍ. پس وی (کسی که دلش بیمار است) با دیده ای ناسالم می نگرد و با گوشی ناشنوا می شنود....
چرا دیده عقل نمی بیند و گوش عقل نمی شنود؟ چون بیماری هوس موجب مرگ قلب بیمار شده است و به گفته امام علیه السلام در ادامه:
قَد خَرِقَتِ الشَّهَواتُ عَقْلَهُ، و أمَاتَتِ الدُّنیا قَلْبَهُ. [43] هوس ها عقل هوسران را فاسد، و دنیاپرستی قلب او را میرانده است.
امام علیه السلام در سخنی دیگر می فرماید:
مَن قَلَّ وَرَعُهُ ماتَ قَلبُهُ، و مَن ماتَ قَلبُهُ دَخَلَ النّارَ. [44] کسی که پرهیز و پروای او کم شود، دلش می میرد و کسی که دلش بمیرد، اهل دوزخ است.
یعنی هوسرانی و ارتکاب مکرر کارهای ناشایسته موجب مرگ دل می شود، و کسی که دلش مرد، چون دیگر نمی تواند راه بهشت را پیدا کند، قطعا اهل دوزخ است.
تذکر
قبلاً توضیح داده شد که کلمه قلب، در قرآن، در سه معنا به کار رفته است:
1. مرکز تعقل و اندیشه.
2. مرکز شناخت های غیر حسی و غیر عقلی.
3. نفس و روح انسان.
و گفته شد که منبع اصلی همه ادراکات و شناخت های انسان، قلب به معنای سوم یعنی روان انسان است. در حقیقت، وقتی کلمه قلب در معنای اول یا دوم به کار می رود، در بعدی از ابعاد، یا دریچه ای از دریچه ها، یا ابزاری از ابزارها و یا مرتبه ای از مراتب خود به کار رفته است. این خلاصه ای است از آنچه در فصل اول درباره معنای قلب در قرآن ذکر شد. ولی ظاهرا در آیات و روایاتی که در این فصل در مورد بیماری های اندیشه مورد بررسی قرار گرفت، کلمه قلب در معنای سوم به کار رفته است، با این توضیح که وقتی نفس و روح انسان در نتیجه ابتلا به موانع شناخت بیمار شد، ابعاد مختلف آن دچار اختلال می گردد، یعنی مرکز تعقل و اندیشه و نیز مرکز شناخت های غیر حسی و غیر عقلی انسان درست کار نمی کند و حتی شناخت های حسی انسان مختل می شود. بنا بر این، از دیدگاه قرآن کریم و احادیث اسلامی، موانع شناخت های قلبی همان موانع شناخت های عقلی است و بدین جهت، تعبیر ما از بیماری های مذکور «بیماری های فکری و روحی» بود، و از همین رو، علاج بیماری های قلبی نیز همان علاج بیماری های عقلی است.
خلاصه
ظلم، کفر، فسق و اسراف، میکربهایی هستند که نیروی ادراک انسان را بیمار می کنند.
قرآن کریم از بیماری نیروی ادراک، هشت تعبیر دارد: بیماری قلب، قساوت قلب، انحراف قلب، زنگار قلب، کور شدن قلب، مهر شدن قلب، قفل شدن قلب و مردن قلب.
نخستین تعبیر قرآن از کسانی که توانایی شناخت حقایق عقلی را ندارند، تعبیر «بیمار» است. قرآن، این گونه مردم را همانند بیماران جسمی مریض می داند. کلمه مرض در قرآن یازده بار در مورد بیماری های جسمی و سیزده بار در مورد بیماری های روحی و عقلی به کار رفته است.
از دیدگاه قرآن، منافقان، کفار، افراد شهوتران و به طور کلی همه کسانی که غلبه هوس، مانع شناخت های عقلی آنان است بیمارند.
بیماری های عقلی، همانند بیماری های جسمی در صورت ناپرهیزی تشدید می شود. و گاه ناپرهیزی موجب مرگ بیمار می گردد، و معنای افزوده شدن بر شدت بیماری این افراد به وسیله خداوند نیز همین است.
دومین تعبیر قرآن از بیماری فکری و روحی انسان، تعبیر «قساوت» است. این تعبیر هفت بار و در ضمن شش آیه آمده است.
قساوت قلب، به معنای سخت شدن دل، نوعی بیماری روانی و عقلی است که در اثر آن، روان و اندیشه انسان در برابر حق، همانند سنگ بلکه سخت تر از سنگ، نفوذناپذیر می شود.
در متون اسلامی، عهدشکنی، گذر عمر در غفلت، آرزوی دراز، ترک عبادت، سخن بیهوده، استماع لهو، شکار، رفت و آمد با اهل زر و زور، ثروت بسیار، نگاه کردن به چهره بخیل و به طور کلّی هوسرانی و گناه، موجب قساوت قلب می شود.
بیماری قساوت از خطرناک ترین بیماری های روحی و فکری است و پیشگیری از آن باید از آغاز زندگی صورت گیرد.
سومین تعبیر قرآن از بیماری های روحی و عقلی «زیغ» است. این بیماری پنج بار در قرآن مطرح شده است.
زیغ به معنای انحراف از راه راست، نوعی بیماری روانی و عقلی است که موجب می شود انسان نتواند در راهی که عقل آن را صحیح می داند حرکت کند
انحرافِ عملی انسان از راه حق سبب می شود که اندیشه و روان انسان، به تدریج به بیماری زیغ و انحراف مبتلا شود.
انسان تا وقتی زنده است، در معرض ابتلا به بیماری زیغ است و خطر این بیماری به حدی است که راسخان در علم پیوسته از خدا می خواهند آنان را از این خطر مصون بدارد.
چهارمین تعبیر قرآن از بیماری های عقلی و روحی «رین» است. این تعبیر یک بار در قرآن ذکر شده است.
از دیدگاه قرآن کردار ناشایسته انسان موجب چرک شدن و زنگار گرفتن آینه عقل و قلب و بیماری اندیشه و روان او می گردد و انسان در اثر این بیماری از ادراک حقایق عقلی و قلبی محروم می شود.
پنجمین تعبیر قرآن از بیماری های روحی و عقلی «کوری» است. این تعبیر چهار بار در مورد کوری ظاهری و بیست و نه بار در مورد کوری باطنی و بیماری اندیشه در قرآن مطرح شده است.
بیماری اندیشه موجب می شود که گوش از ادارک حق کر و زبان از اعتراف به حقیقت لال و چشم از رؤیت حقایق هستی، کور گردد.
ششمین تعبیر قرآن از بیماری های فکری و روحی انسان تعبیر «ختم» و «طبع» است، بیماری طبع یازده بار و بیماری ختم پنج بار در قرآن مطرح شده است و این دو کلمه هر دو به مهر شدن ترجمه می شود.
از نظر لغوی طبع اعم از ختم است، ولی در قرآن و احادیث اسلامی هر دو در یک معنا به کار رفته اند.
بیماری طبع و ختم عبارت از این است که اندیشه و روان انسان حالت و طبیعتی پیدا کند که مانع شناخت های عقلی و قلبی گردد.
طبیعتی که مانع شناخت های عقلی و قلبی است، در نتیجه کارهای ناشایسته در انسان به وجود می آید.
نکته ای که در تعبیر طبع وجود دارد این است که تکرار کارهای ناشایسته سبب می شود که طبیعت نخستین انسان تغییر کند و ناشایستگی به صورت طبیعت دوم او درآید.
نکته ای که در تعبیر ختم وجود دارد این است که با تغییر یافتن طبیعت نخستین انسان، هلاکت او قطعی و کارش پایان یافته تلقی می گردد.
هفتمین تعبیر قرآن از بیماری های اندیشه و روان «قفل» شدن قلب است، این تعبیر یک بار در قرآن آمده است.
آنچه موجب قفل شدن قلب می گردد، زنگارهایی است که در نتیجه هوسرانی بر آینه دل می نشیند. و نکته ای که در تعبیر قفل وجود دارد، مسدود شدن کامل منابع شناخت های عقلی و قلبی به وسیله این زنگارهاست.
هشتمین تعبیر قرآن از بیماری های عقلی «موت» است و این تعبیر در جایی به کار می رود که بیماری های اندیشه و روان سبب گردد که انسان به کلّی فاقد شناخت های عقلی و قلبی گردد.
یکی از نکات آموزنده قرآن و احادیث اسلامی در ارتباط با زندگی این است که برای انسان دو نوع حیات و زندگی مطرح می کنند: زندگی جسم و زندگی روح، یا حیات حسی و حیات عقلی.
از نظر قرآن و حدیث کسانی که تنها راه شناخت آنان حس است، زندگی حیوانی دارند و کسانی که راه شناخت های عقلی و قلبی برای آنان باز است، از زندگی انسانی برخوردارند.
از نظر قرآن مواعظ الهی و سخن پیامبران تنها در هدایت کسانی که از زندگی انسانی برخوردارند مؤثر است.
در احادیث اسلامی کسانی که فاقد حیات عقلی هستند، به عنوان مرده زندگان معرفی شده اند. آنچه حیات عقلی را از انسان سلب می کند، هوسرانی و ارتکاب کارهای ناشایسته است.
موانع شناخت های قلبی، همان موانع شناخت های عقلی است و درمان آنها نیز با درمان بیماری های عقلی تفاوتی ندارد.
[1] مفردات ألفاظ القرآن: ص 765.
[2] نهج البلاغة: حكمت 388.
[3] همان: خطبه 185.
[4] نگاه كنید به واژه «مرض» در: المعجم المفهرس لألفاظ القرآن الكریم.
[5] بقره: آیه 10.
[6] ر. ك: میزان الحكمة: باب 3349 (مایمرض القلب) و باب 3977 (قرین الشهوة مریض النفس).
[7] بقره: آیه 74، انعام: آیه 43، حدید: آیه 16، مائده: آیه 13، حج: آیه 53 و زمر: آیه 22.
[8] مفردات ألفاظ القرآن: ص 404.
[9] بقره: آیه 74.
[10] ر. ك: میزان الحكمة: باب 3347 (مایقسى القلب).
[11] تحف العقول: ص 296.
[12] نهج البلاغة: نامه 31.
[13] آل عمران: آیات 7 و 8، توبه: آیه 117، صف: آیه 5.
[14] صف: آیه 5.
[15] آل عمران: آیات 7 و 8.
[16] تحف العقول: ص 388.
[17] تفسیر الطبرى: ج 3 جزء 3 ص 188.
[18] ر. ك: میزان الحكمة: باب 3345 (زیغ القلب).
[19] مطففین: آیه 14.
[20] ر. ك: میزان الحكمة: باب 3344 (حجاب القلب).
[21] حج: آیه 46.
[22] بقره: آیه 171.
[23] بقره: آیه 18.
[24] اسرا: آیه 72.
[25] التوحید: ص 438 ح 1.
[26] مفردات ألفاظ القرآن: ص 301.
[27] سكه، فلز منقوشى است كه دِرهم برآن ضرب مى شود، و دراهم، جمع درهم، به معناى پول رایج نقره است (المنجد).
[28] بقره: آیه 7.
[29] عیون أخبار الرضا علیه السلام: ج 1 ص 123 ح 16.
[30] غافر: آیه 35.
[31] یونس: آیه 74.
[32] اعراف: آیه 101.
[33] ر. ك: میزان الحكمة: باب 3340 (طبع القلب).
[34] بقره: آیه 7.
[35] جاثیه: آیه 23.
[36] محمّد: آیه 24.
[37] مفردات ألفاظ القرآن: ص 409.
[38] غرر الحكم: ح 6689.
[39] نمل: آیه 80 و 81.
[40] آیه 52 سوره روم نیز مشابه این آیه است.
[41] «لِّینذِرَ مَن كَانَ حَیا ؛ تا هشدار دهد آن كس را كه زنده است»(یس: آیه 70).
[42] الأمالى، طوسى: ص 310 ح 625. براى آشنایى با تمام احادیثى كه در این مورد، رسیده است، ر. ك: میزان الحكمة: باب 3684 (میت الأحیاء).
[43] نهج البلاغة: خطبه 109.
[44] همان: حكمت 349.