از نظر قران کریم شرط شناخت عقلی قلبی همانند دیدار حسی، خارج شدن از تاریکی و قرار گرفتن در نور است، گرچه حقیقت این دو دیدار و تاریکی و نور با هم تفاوت دارند.
این شرط، شرطِ اصلی شناخت های عقلی قلبی است و سایر شرایط به آن باز می گردد.
از نظر قرآن، دلیل این که جهانبینی عده ای از مردم، صحیح نیست و بر این اساس، دلایل روشن و قطعی توحید را تکذیب می کنند، این است که آنان در تاریکی هستند و دیده عقلشان از دیدار حقایق عقلی ناتوان است:
«وَالَّذِینَ کذَّبُواْ بِئایـتِنَا صُمٌّ وَبُکمٌ فِی الظُّـلُمَـتِ. [1]
آنان که دلایل روشن و قطعی ما را تکذیب می کنند کرها و گنگ هایی هستند که در تاریکی ها قرار دارند» .
در سوره نور، در ضمن یک مثل، زندگی ظلمانی و وحشت انگیز و نا آرام کسانی که دیده عقلشان در تاریکی است و از دیدار حقایق عقلی محروم اند، چنین تصویر شده است:
«أَوْ کظُـلُمَـتٍ فِی بَحْرٍ لُّجِّی یغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُـلُمَـتُ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَآ أَخْرَجَ یدَهُ لَمْ یکدْ یرَاهَا وَ مَن لَّمْ یجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَما لَهُ مِنْ نُورٍ. [2]
...یا همچون تاریکی هایی در دریایی ژرف که موجی آن را فرا گرفته و بالای آن موج، موج دیگری است و بالاتر از آن ابری است، تاریکی هایی انباشته بر هم به گونه ای که اگر شخص دست خود را بیرون آورد، آن را نمی بیند. و هر کس که خداوند برای او نوری قرار ندهد، نوری برای او نیست» .
در این مثل، کسانی که در تاریکی عقلی به سر می برند و در مسیر زندگی از روشنایی معنوی محروم اند، به افرادی تشبیه شده اند که در کشتی نشسته اند و کشتی در شبی فوق العاده تاریک در اقیانوسی ژرف در حرکت است. دریا موج می زند و امواج کوه پیکر و خروشان، تعادل را از کشتی گرفته اند و هر لحظه بیم آن می رود که موج، کشتی و سرنشینان آن را به اعماق دریا فرو برد. علاوه بر تاریکی شب، ابرهای تیره ای برفراز اقیانوس، گسترده، مانع از تابش نور ماه و ستارگان است. و ظلمت، سایه قیر گون خود را چنان برسرنشینان سفینه گسترده است که حتی وقتی دست خود را جلو چشمانشان می گیرند، نمی توانند آن را ببینند!
قرآن کریم پس از ذکر این مثل چنین می فرماید:
«وَ مَن لَّمْ یجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَما لَهُ مِنْ نُورٍ. [3]
کسی که خداوند برای او نوری قرار ندهد، نوری برای او نیست» .
یعنی این، مثل کسی است که از روشنایی مشعل فروزان هدایت الهی محروم است. و کسی که خداوند برای او نوری قرار ندهد، در مسیر زندگی گرفتار ظلماتی این چنین هولناک است. [4]
در این جا این سؤال قابل طرح است که چراغ یا چراغ هایی که خداوند برای روشنایی دادن به دیده عقل آفریده است، چیست؟
چراغ هایی که به دیده عقل نور می دهند
قرآن کریم به این سؤال چنین پاسخ می دهد که در نظام هستی سه چراغ وجود دارد که به دیده عقل روشنایی می دهند. این سه چراغ عبارت اند از: چراغ وحی، چراغ امام و چراغ بصیرت.
از دیدگاه قرآن، آفریدگاری که برای روشنایی دادن به دیده حس، چراغ خورشید را آفریده است، هم او برای روشنایی دادن به دیده عقل، چراغ وحی را پدید آورده است. و همان گونه که بجز خورشید، سایر چراغ هایی که به دیده حس روشنایی می دهند، از خورشید استضائه می کنند، همچنین، بجز وحی، سایر چراغ هایی که به دیده عقل نور می دهند، از پرتو وحی نور می گیرند.
چراغ وحی و پیشوای الهی از بیرون به دیده عقل و قلب نور می دهند و چراغ بصیرت، از درون جان به دیده عقل روشنایی می بخشد. در حقیقت، شرایط شناخت، از دیدگاه قرآن، پس از رفع موانع شناخت، استفاده و استضائه از این چراغ هاست.
ما ابتدا چراغ وحی را، به عنوان اصیل ترین و نخستین شرایط شناخت های عقلی و قلبی از دیدگاه قرآن مطرح می کنیم و پس از آن سایر چراغ هایی را که از این منبع اخذ نور می کنند، توضیح می دهیم.
چراغ وحی
در قرآن کریم و احادیث اسلامی، وحی که پیام رشد و تکامل انسان است، به عنوان چراغی که به دیده عقل نور می دهد، مطرح شده است. خداوند خطاب به پیامبر اسلام می فرماید:
«کتَـبٌ أَنزَلْنَـهُ إِلَیک لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّـلُمَـتِ إِلَی النُّورِ. [5]
این کتابی است که به سوی تو فرو فرستادیم تا مردم را از تاریکی ها خارج کنی و به روشنایی وارد سازی» . [6]
بنا بر این آیه، پیامبر اسلام مأموریت دارد که با کتاب خدا مردم را از ظلمت ها نجات دهد و به جهان نور وارد سازد. پس، از نظر قرآن، چراغی که به دیده عقل نور می دهد و مردم را از تاریکی های گمراهی و تباهی، خارج و به روشنایی هدایت و سعادت وارد می سازد، کتاب خدا و وحی است.
و در جای دیگر چنین می فرماید:
«وَأَنزَلْنَآ إِلَیکمْ نُورًا مُّبِینًا. [7]
و فرو فرستادیم به سوی شما نوری روشنگر را» .
و در سوره مائده می فرماید:
«قَدْ جَآءَکم مِّنَ اللَّهِ نُورٌ وَ کتَـبٌ مُّبِینٌ. [8]
همانا از سوی خدا نور و کتابی روشنگر برای شما آمد» . [9]
در احادیث و روایات اسلامی نیز مکررا از وحی به نور و روشنایی تعبیر شده است، نوری که با دیده دل قابل رؤیت است و آنان که دیده دلشان بیناست، این نور را می بینند.
امام علی علیه السلام در خطبه قاصعه، آن جا که از مشاهدات غیبی خود در آغاز بعثت پیامبر اسلام(ص) سخن می گوید، تصریح می کند که: أری نُورَ الوَحی و الرِّسالَةِ؛ [10] یعنی من نور وحی و رسالت را می دیدم.
از این کلام امیر المؤمنین معلوم می شود که وحی، چراغی فروزان است، اما دیدن نور وحی ویژه کسانی است که مانند امام علی علیه السلام دیده دلشان بیناست.
پیامبر اسلام در توصیف قرآن که پیام هدایت و رشد انسان و وحی الهی است می فرماید:
فِیهِ مَصابِیحُ الهُدی و مَنارُ الحِکمَةِ. [11] در آن چراغ های هدایت و جایگاه نور حکمت است.
و امام علی علیه السلام در همین مورد می گوید:
جَعَلَهُ اللّهُ... نُورَا لَیسَ مَعَهُ ظُلمَةٌ. [12] خداوند، قرآن را نوری قرار داده که با آن ظلمت نیست.
و در سخنی دیگر می فرماید:
أفضَلُ الذِّکرِ القُرآنُ ؛ بِهِ تُشرَحُ الصُّدُورُ، تَستَنِیرُ السَّرائِرُ. [13] بهترین ذکر، قرآن است که با آن، ظرفیت فکری و روحی انسان گسترش می یابد و درون ها روشن می گردد.
امام حسن مجتبی علیه السلام نیز درباره روشنگری قرآن چنین می گوید:
فِیهِ مَصابِیحُ النُّورِ و شِفاءُ الصُّدُورِ. [14] در آن چراغ های نور و درمان بیماری های درونی است.
از این رو یکی از دعاهای پیامبر اکرم(ص) این بود که: اللّهُمَّ نُوِّر بِکتابِک بَصَرِی. [15] یعنی خدایا ! با کتاب خودت دیده ام را روشن کن.
و نیز امیر المؤمنین علیه السلام وقتی که قرآن را ختم می کرد، در ضمن دعا می فرمود:
اللّهُمَّ... نَوِّر بِالقُرآنِ بَصَرِی.... [16] خدایا با قرآن دیده ام را نورانی کن.
دیده ای که با قرآن و وحی الهی روشن می شود، دیده حس نیست، دیده عقل و قلب است. بنا بر این، از ملاحظه مجموع آیات و روایاتی که مطرح شد، می توان به این نتیجه رسید که یکی از چراغ هایی که آفریدگار جهان برای روشنایی دادن به دیده عقل آفریده، وحی است و همان طور که اگر پرتو خورشید نباشد، دیده حس نمی تواند حقایق حسی را ادراک کند و راه را از چاه تشخیص دهد، اگر نور وحی هم نباشد، دیده عقل نمی تواند حقایق عقلی را بشناسد و راه هدایت و سعادت انسان را به او نشان دهد.
اختلاف ادیان و این که هر قوم و ملت و گروه و حزب و سازمان، برنامه زندگی و راه سعادت و تکامل انسان را به گونه ای مطرح می کنند، به این دلیل است که دیده عقل، به تنهایی و بدون چراغ وحی نمی تواند حقیقت را آن گونه که هست، ببیند و راه رستگاری را به طور کامل به انسان نشان دهد.
چراغ امام
از دیدگاه قرآن و حدیث یکی دیگر از چراغ هایی که در نظام آفرینش به دیده عقل نور می دهد، چراغ روشنگر وجود امام است.
امام کیست؟ و انسان چگونه امام می شود؟ و امام چگونه به دیده عقل روشنایی می دهد؟
پاسخ تفصیلی این سؤالها در بحث فلسفه امامت، خواهد آمد. آنچه به طور اجمال در این جا قابل ذکر است، این است که:
امام یعنی نمونه عینی وحی. وحی، گاهی به صورت پیام است و گاه عینیت می یابد. عینیت یافتن وحی این است که در وجود انسان، متحقق و متجلی شود. وقتی پیام الهی که پیام رشد و تکامل انسان است، در وجود او متحقق و متجلی شد، استعدادهای انسانی در او شکوفا می گردد و آدمی، نمونه عینی وحی، وحی مجسم و یا تجسم وحی و قرآن ناطق می شود.
امام کسی است که با عینیت یافتن چراغ وحی در وجود او، خود چراغ عینی وحی شده است. لذا قرآن کریم از پیامبر اسلام که کامل ترین الگوی وحی و والاترین انسان و امام امامان است، تعبیر به «سراج منیر» یعنی چراغ روشنگر می کند:
«یـأَیهَا النَّبِی إِنَّـآ أَرْسَلْنَـک شَـهِدًا وَ مُبَشِّرًا وَ نَذِیرًا * وَ دَاعِیا إِلَی اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِرَاجًا مُّنِیرًا. [17]
ای پیامبر! ما تو را گواه مژده آور، هشدار دهنده، دعوت کننده به سوی خدا به فرمان او و چراغی روشنگر فرستادیم» .
نکته قابل توجه، این است که قرآن نمی گوید پیامبر کسی است که برای راهنمایی مردم چراغ هدایت به دست دارد، بلکه می گوید پیامبر، خود، چراغی روشنگر است.
امام علی علیه السلام نیز در توصیف پیامبر اکرم می فرماید:
سِراجٌ لَمَعَ ضَوؤُهُ، و شِهابٌ سَطَعَ نُورُهُ و زَنْدٌ بَرَقَ لَمْعُهُ. [18] او چراغی است که پرتو آن درخشان است و ستاره ای است که نور آن تابان است و آتش زنه ای است که روشنی آن درخشش دارد.
امیر المؤمنین علیه السلام در بیان موقعیت امامتِ خود نیز چنین می فرماید:
إنَّما مَثَلِی بَینَکم کمَثلِ السِّراجِ فِی الظُّلْمَةِ. [19] همانا مثل من در میان شما، همچون چراغ در تاریکی است.
در زیارت جامعه کبیره می خوانیم:
السَّلامُ عَلی أئمَّةِ الهُدی و مَصابِیحِ الدُّجی. [20] درود بر امامان هدایت و چراغ های تاریکی ها.
در این عبارات، امام به عنوان چراغی مطرح شده است که به دیده عقل روشنایی می دهد و انسان برای شناخت حقایق عقلی و یافتن راه رشد و تکامل نیازمند به استفاده و استضائه از این چراغ است.
ابو خالد کابلی روایتی از امام باقر علیه السلام نقل کرده است که این معنا، با صراحت بیشتری در آن بیان شده است. در این روایت امام علیه السلام پس از این که کلمه نور در آیه کریمه «فَئامِنُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِی أَنزَلْنَا» [21] را به ائمه خاندان رسالت تفسیر می کند، می فرماید:
وَاللّهِ یا أبا خَالِدٍ لَنورُ الإمامِ فی قُلُوبِ المُؤمِنینَ أنوَرُ مِنَ الشَّمسِ المُضِیئَةِ بِالنَّهارِ، وَ هُمْ وَ اللّهِ ینَوِّرونَ قُلُوبَ المُؤمِنینَ، وَ یحْجُبُ اللّهُ عَزَّوجَلَّ نُورَهُم عَمَّن یشاءُ، فَتُظلَمُ قُلُوبُهُم. [22] ای ابا خالد ! به خدا سوگند که نور امام در دل های افراد با ایمان، قطعا روشن تر از نور خورشید روشنگر در روز است. وامامان، به خدا سوگند، دل های مردم با ایمان را روشن می کنند. و خداوند نور آنان را از کسانی که بخواهد می پوشاند و در نتیجه دل های ایشان تاریک می شود.
استفاده و استضائه از چراغ وجود امام، یافتن راه تکامل در پرتو انوار هدایت او و رهروی راهی است که او رفته تا به قله کمال رسیده است.
به عبارت دیگر، امام کسی است که با قرار گرفتن در اوج قله تکامل انسانیت، چراغ رهروان راه کمال شده است و هر کس بخواهد از این چراغ پرتو بگیرد و کامل شود، باید از راهی برود که او رفته است. و این جاست که «خط امام» مطرح می شود. خط امام، یعنی خط کسی که وحی در وجود او عینیت یافته است و لذا خط و راه او راه وحی و راه کمال است. و هر کس بخواهد در این راه حرکت کند و منحرف نشود باید دنبال امام حرکت کند. از این رو از امام به «صراط» و «سبیل» یعنی راه تعبیر شده است. در دعای ندبه، پس از اشاره به آیاتی در مورد امامتِ خاندان رسالت به این نتیجه می رسد که: فَکانُوا هُمُ السَّبِیلَ إلَیک و المَسلَک إلی رِضوانِک؛ یعنی: خدایا ! امامان از خاندان رسالت، راه به سوی تو و طریق رسیدن به رضای تو بودند.
چراغ بصیرت
بصیرت، روشنایی و نور خاصی است که در نتیجه استضائه از چراغ وحی و امام در عمق جان انسان پدید می آید. به عبارت دیگر، چراغ وحی و چراغ وجود امام، مقدمه روشن شدن چراغ بصیرت در عمق وجود انسان هستند.
تلاش همه انبیای الهی و رهروان راستین آنان این بوده است که چراغ را در درون جان و روان انسان بیفروزند تا انسان، هستی را آن گونه که هست، ببیند و راه زندگی را آن گونه که شایسته است، انتخاب کند.
قرآن کریم مقایسه جالبی دارد، در مورد کسانی که چراغ بصیرت در جان دارند و کسانی که فاقد این چراغ هستند و اندیشه آنان در تاریکی معنوی است، می فرماید:
«أَوَ مَن کانَ مَیتًا فَأَحْیینَـهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کمَن مَّثَلُهُ فِی الظُّـلُمَـتِ لَیسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا. [23]
آیا کسی که مرده بود و ما او را زنده کردیم و برای او نوری قرار دادیم که در پرتو آن در جامعه حرکت می کند، همانند کسی است که در تاریکی هاست و از آن بیرون شدنی نیست؟» .
یعنی مردم دو دسته اند: دسته اول کسانی که از زندگی حیوانی عبور کرده، به حیات انسانی رسیده اند و دسته دوم کسانی که فاقد حیات انسانی هستند.
کسانی که به زندگی انسانی رسیده اند، دارای نورانیت و روشن بینی الهی ویژه ای هستند که می دانند چگونه باید زندگی کنند. به عکس کسانی که فاقد حیات انسانی هستند، اندیشه آنان در تاریکی مطلق است و به دلیل این که حقیقت را نمی بینند، نمی دانند راه رشد و سعادت چیست و چگونه باید زندگی کنند؟ امام زین العابدین علیه السلام در دعایی می فرماید:
وَهَبْ لِی نُورا أمشِی بِهِ فِی النّاسِ، وَ أهتَدِی بِهِ فِی الظُّلُماتِ، و أستَضِی ءُ بِهِ مِنَ الشَّک و الشُّبُهاتِ. [24] خدایا! نوری به من ببخش که در پرتو آن در جامعه حرکت کنم و در تاریکی ها راه یابم و از شک و شبهه (در مسائل نظری) بیرون آیم.
اگر چراغ بصیرت الهی در دست اندیشه باشد، انسان در اظهار نظرهایش خطا نمی کند و در مسائل عقیدتی در تردید و دودلی نمی ماند. و از آن جا که روشنایی قیامت و زندگی پس از مرگ بازتاب روشن بینی انسان در این جهان است، کسانی که چراغ بصیرت را در این جهان دارند، در صحنه قیامت نیز در روشنایی هستند.
در قیامت خورشید، ماه، ستاره و چراغی که فضا را روشن کند وجود ندارد. نوری که فضای قیامت را روشن می کند، روشنایی چراغ نفس انسان است و این نور، همان نور بصیرت است که در عالم قیامت ظهور می کند و در آن تاریکی مطلق که هر کس تنها با نور خویش می بیند، راهنمای انسان است.
قرآن کریم از آینده کسانی که در فضای قیامت از چراغ نور درون استضائه می کنند و کسانی که از این نور محروم هستند، چنین پیشگویی می کند:
«یوْمَ تَرَی الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَـتِ یسْعَی نُورُهُم بَینَ أَیدِیهِمْ وَ بِأَیمَـنِهِم... یوْمَ یقُولُ الْمُنَـفِقُونَ وَ الْمُنَـفِقَـتُ لِلَّذِینَ ءَامَنُواْ انظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِن نُّورِکمْ قِیلَ ارْجِعُواْ وَرَآءَکمْ فَالْتَمِسُواْ نُورًا. [25]
روزی که می بینی نور مردان و زنان با ایمان، پیشاپیش و در سمت راست آنان حرکت می کند... روزی که مردان و زنان منافق به مؤمنان می گویند: «اندکی بایستید تا از نور شما استفاده کنیم»، پاسخ می شنوند که: به پشت سر خود [دنیا] باز گردید و از آن جا نور بجویید» .
امام صادق علیه السلام در تفسیر این آیه کریمه می فرماید: روز قیامت نور افراد با ایمان پیشاپیش آنان حرکت می کند تا این که وارد منزل های خود در بهشت شوند [26] و در عالمی که سراسر نور و روشنایی است، قرار گیرند.
عبد اللّه بن مسعود در حدیثی از پیامبر اکرم(ص) نقل می کند که: خداوند در قیامت به هر کس به اندازه عملش نور عنایت می کند ؛ یعنی هر کس به اندازه ای که از چراغ وحی در این جهان استضائه کرده و از خورشید وجود امام پرتو گرفته است، در قیامت به همان اندازه نور و روشنایی دارد:
فَمِنهُمْ مَن یعطی نُورَهُ مِثلَ الجَبَلِ العَظیمِ یسعی بَینَ یدَیهِ، و مِنهُم مَن یعطی نُورَهُ أصغَرَ مِن ذلِک. کسانی که اعمالشان بسیار ارزنده است، نوری از وجود آنان در تاریکی قیامت ساطع است که همچون کوه بزرگی از نور می درخشد و پیشاپیش آنان حرکت می کند. و کسانی که اعمالشان ارزش کمتری دارد، نوری که از وجود آنان بر می خیزد، کوچک تر و کمتر است. وَ مِنهُم مَن یعطی مِثلَ النَّخلَةِ بِیمِینِهِ. و بعضی از مردم، نورشان به اندازه روشنایی درخت خرمای افروخته شده ای است که در دست آنان قرار دارد. وَ مِنهُم مَن یعطی نُورا أصغَرَ مِن ذلِک، حَتّی یکونَ رَجُلاً یعطی نُورَهُ عَلی إبهامِ قَدَمِهِ یضِی ءُ مَرَّةً و یطفَأ مَرَّةً. [27] و برخی از مردمِ با ایمان که عمل کمتری دارند، نورشان از روشنایی درخت خرمای افروخته شده هم کمتر است. و به همین سان، مردمان نورشان کمتر و کمتر می شود تا آن جا که کمترین کسی که از روشنایی اعمال خود برخوردار است کسی است که نوری بر شست پاهای اوست که گاه می درخشد و گاه خاموش می گردد و این کمترین نور اعمال در عالم قیامت است.
بدین ترتیب، مؤمنان در پرتو روشنایی اعمال خود، که ضمیمه وجود آنان شده است، در قیامت به سویی که باید می روند. عده ای که از این روشنایی بی بهره اند و قرآن کریم از آنها با عنوان «منافقان» و «منافقات» نام می برد، وقتی مؤمنان را از دور می بینند که در روشنایی به راه خود ادامه می دهند، فریاد می زنند که صبر کنید تا ما هم به شما برسیم و از روشنایی شما استضائه و استفاده کنیم. اما در پاسخ می شنوند که به پشت سرتان، یعنی به دنیا باز گردید و از آن جا نور بجویید. این نور، روشنایی عمل است و قابل انتقال به دیگری نیست. این نور، جدا از وجود ما نیست که قابل انتقال باشد. این نور را ما از جهان پیش از مرگ که پشت سر گذاشته شده است آورده ایم. شما هم اگر طالب نور هستید، چنانچه امکان بازگشت به جهان پیش از مرگ را داشته باشید، می توانید واجد این نور شوید.
این سومین نوری است که خداوند برای روشنایی دیده عقل و قلب در نظام هستی قرار داده است. و شناخت مستقیم و بلاواسطه حقایق هستی، منوط به پیدایش این نور و روشن شدن چراغ بصیرت در قلب آدمی است.
این چراغ اگر به طور کامل در دل روشن شود، انسان نه تنها ماورای طبیعت را با دیده عقل می شناسد، بلکه آن را با دیده دل می بیند؛ چنان که امیر المؤمنین علیه السلام می فرمود: أری نُورَ الوَحی [28] ؛ من نور وحی را می دیدم.
پذیرفتن رسالت پیامبر اسلام برای علی علیه السلام تنها از راه ادله عقلی نبوده است، بلکه آن حضرت روشنایی وحی را که بر پیامبر اکرم(ص) نازل می شد، با دیده دل و در پرتو نور بصیرت مشاهده می کرد.
علم نور یا نور علم
در احادیث اسلامی و کلمات عرفا و دانشمندان اخلاق، از علم و دانشی نام برده می شود که آموختنی نیست و از راه تعلیم و تعلم قابل تحصیل نمی باشد.
در مدرسه هر چند که خواندیم بسی علم در میکده علمی است که آموختنی نیست
علمی که آموختنی نیست، بلکه از عمق ذات آدمی می جوشد، همان نور بصیرت است که در نتیجه استضائه از چراغ وحی و امام، در کانون جان انسان روشن می شود.
با روشن شدن این چراغ در کانون جان، انسان به علم نور و یا نور علم می رسد. در پرتو این نور و علم دیده عقل چیزهایی را می بیند که قبلاً نمی دید و دیده قلب چیزهایی را مشاهده می کند که تا کنون مشاهده نمی کرد، و انسان حقایقی را می یابد که در کتابی نیست و استادی به او نیاموخته است و اصولاً قابل تعلیم و تعلم نمی باشد، بلکه به قول مرحوم اقبال، نوعی تجربه باطنی است، و بدین جهت ممکن است فردی بی سواد و درس نخوانده دارای نور علم باشد، و متقابلاً دانشمند و فیلسوفی که سال ها علم و فلسفه خوانده است، فاقد این نور باشد. روایتی در مورد علم نور یا نور علم و دانشی که آموختنی نیست از امام صادق علیه السلام نقل شده است که بسیار جالب توجه و قابل تأمل است. راوی این روایت شخصی است به نام عنوان از اهالی بصره. او مردی نود و چهارساله است که عمری درس خوانده و استاد دیده است، ولی در این سن و سال شاگرد یکی از علمای معروف زمان خود به نام مالک بن انس است.
عنوان خدمت امام صادق علیه السلام می رسد که از آن حضرت حدیث بشنود. امام می بیند پیرمردی که آفتاب عمرش بر لب بام است، با آن که سال ها درس خوانده و حدیث شنیده، هنوز نور علم بر دلش نتافته و علم حقیقی را نیافته است، مغزش مملو از اصطلاحات علمی است و همچون اطاقی با نقاشی های زیبا، ولی تاریک است. نوری که باید بر این اطاق بتابد و زیبایی آن را جلوه گر و قابل استفاده کند وجود ندارد. امام می بیند که عنوان عالمی بدون علم و چراغی بدون نور است و همچنان در پی انباشتن ذهن از اصطلاحات علمی است. امام برای این که عطش علم واقعی را در دل عنوان ایجاد کند به او می فرماید:
نزد من میا و همان طور که قبلاً برای آموختن حدیث نزد مالک می رفتی باز هم پیش او برو.
عنوان از این برخورد امام سخت اندوهناک می شود و تصور می کند که امام او را شایسته تعلیم نمی داند. ولی شدت علاقه او به امام و کسب فیض از محضر او نمی گذارد که برای ادامه اخذ حدیث نزد استاد خود، مالک برود. تا این که بالأخره پس از چند روز خانه نشینی و نماز و دعا برای این که خداوند دل امام را بر او مهربان کند، تصمیم می گیرد باز به خدمت امام صادق علیه السلام برسد.
آمد و اجازه ملاقات گرفت و خدمت امام نشست. امام از او پرسید که: خواسته تو چیست؟
عنوان در پاسخ گفت: از خدا خواسته ام که قلب شما را به من مهربان کند و از علم شما روزی من سازد و امیدوارم که دعایم را اجابت کرده باشد.
امام که ملاحظه کرد زمینه برای آشنا کردن عنوان با نور علم آماده است، فرمود:
لَیسَ العِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ، إنَّما هُوَ نُورٌ یقَعُ فِی قَلْبِ مَنْ یریدُ اللّهُ تَبارَک وَتَعالی أنْ یهْدِیهُ. [29] آن علم آموختنی نیست، همانا آن نوری است که در دلِ کسی قرار می گیرد که خداوند تبارک و تعالی بخواهد هدایتش کند.
یعنی: ای عنوان! در این سن و سال چه می خواهی یاد بگیری؟ و دنبال چه هستی؟ علمی که کانون جان انسان را روشن می کند و راه تکامل و سعادت را به انسان نشان می دهد و علمی که چراغ راه انسان در دنیا و آخرت است، آموختنی نیست. آن علم نوری است که در دل هر کس که خداوند بخواهد او را راهنمایی کند، قرار می گیرد.
سال ها درس خواندی و فقه و تفسیر و حدیث شنیدی، اما به نور علم نرسیدی و نور دانش، کانون جانت را روشن نساخت ! آیا هنوز وقت آن نرسیده است که از خود بپرسی چرا؟
علمی بطلب که به دل نور است سینه ز تجلی آن طور است
علمی که مجادله را سبب است نورش ز چراغ ابو لهب است
این نور، موهبتی الهی است که در قلب هر کس خدا بخواهد او را به گونه ای هدایت کند که به مقصد برسد، قرار می گیرد. هر کس را که خداوند تبارک و تعالی بخواهد به صورت خاصی هدایت کند، چراغ روشنگر بصیرت را در دست اندیشه او قرار می دهد و کانون جانش را با روشنایی این چراغ منور می سازد.
در این جا یادآوری این نکته لازم است که خواست خداوند، بی حکمت و بی حساب نیست. علت این که خداوند به گروهی از مردم این چراغ را عنایت می کند و به گروهی دیگر عنایت نمی کند، این است که آنان از چراغ وحی و امام استضائه کرده اند واینان نکرده اند. خواست خداوند، این است که چراغ بصیرت، کانون جان کسانی را روشن کند که شرایطِ روشنایی آن را فراهم و موانع روشنایی آن را از خود دور کرده اند. و ایجاد شرایط و رفع موانع این نور، جز با پرتو گرفتن از چراغ وحی امکان پذیر نیست. ظاهرا ذیل سخن امام... یقَعُ فِی قَلْبِ مَنْ یریدُ اللّهُ تَبارَک وَتَعالی أنْ یهْدِیهُ ، اشاره به ذیل آیه نور در سوره مبارکه نور است که می فرماید:
«یهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَن یشَآءُ. [30] خداوند به نور خود هر که را بخواهد راهنمایی می کند» .
شناخت حقیقت با چراغ بصیرت
تا چراغ بصیرت در کانون جان انسان روشن نشده است، پیمودن راه های باریک و تاریک و پرپیچ و خم اندیشه برای شناخت حقایق هستی برای انسان سخت دشوار و ناهموار است، ولی با روشن شدن این چراغ، حقایق چنان واضح و آشکار می شود که هر کس به سادگی می تواند حق را تشخیص دهد و انتخاب کند و به گفته امام چهارم علیه السلام در مناجات منسوب به آن حضرت:
سُبحانَک، مَا أضْیقَ الطُّرُقُ عَلی مَن لَم تَکنْ دَلِیلَهُ، ومَا أوضَحَ الحَقَّ عِندَ مَن هَدَیتَهُ سَبِیلَهُ. [31] خدایا پاک و منزّهی ؛ چه باریک و تنگ است راه ها بر کسی که تو دلیل و راهنمای او نباشی ! و چه واضح و آشکار است حق نزد کسی که تو او را به راه خود هدایت کنی !
خلاصه کلام این که، روشن شدن چراغ بصیرت، شرط شناخت های عقلی و قلبی از دیدگاه اسلام است و تا این چراغ روشن نشود، آرا و عقاید انسان درباره حقایق هستی فاقد اعتبار و ارزش علمی است.
شناخت های ثابت
مهم ترین نقش چراغ های سه گانه معرفت در زندگی عقلی انسان، ایجاد «شناخت های ثابت» است.
شناخت های ثابت عبارت است از معارف حقیقی. وقتی دیده عقل، حقیقت را دید و به واقع رسید، عقیده او در مورد حقایق هستی، غیر قابل تغییر، واقعی و ثابت است. اصولاً شناخت واقعی، نمی تواند ثابت نباشد.
دیده عقل بدون استضائه از انوار وحی و امامت و بصیرت، قادر نیست حقایق هستی را ببیند. و انسان، اگر چه دارای اندیشه ای نیرومند و تحصیلاتی بالا و مطالعاتی بسیار باشد، تا از روشنایی این چراغ ها مدد نگیرد، نمی تواند تفسیر واقع بینانه و صحیح و ثابتی از جهان هستی داشته باشد.
بدون استضائه از این انوار، تفسیرهای انسان از خود و هستی و راه تکامل، فرضیات و پندارهایی پوچ و بی معنا و غیر واقعی و در نتیجه ناپایدار و بی ثبات است. امروز به نظریه ای می رسد و فردا به نظریه ای دیگر و... ولی هیچ گاه حقیقت را، آن گونه که هست، نمی بیند تا به عقیده ای صحیح و شناختی ثابت برسد.
در این مورد روایتی بسیار دقیق و جالب از امام کاظم علیه السلام نقل شده که متن آن چنین است:
مَن لَم یعقِلْ عَنِ اللّهِ لَم یعقِدْ قَلبُهُ عَلی مَعرِفَةٍ ثابِتَةٍ یبصُرُها ویجِدُ حَقِیقَتَها فِی قَلبِهِ. [32] کسی که از خداوند کمک فکری نگیرد، قلبش به شناخت ثابتی که آن را ببیند و حقیقتش را در دل بیابد، معتقد نمی شود.
یعنی: تنها با امدادهای الهی است که انسان حقیقت را می یابد و در نتیجه به عقیده صحیح و ثابت و غیر قابل تغییر می رسد.
در احادیث اسلامی بابی است تحت این عنوان که «المعرفةُ صنعُ اللّه » [33] یعنی: شناخت، ساخت و کار خداست. در این مورد آیات و روایات بسیاری هست که در این جا تنها به ذکر یک آیه و یک روایت اکتفا می کنیم.
قرآن کریم می فرماید:
«إِنَّ عَلَینَا لَلْهُدَی. [34] همانا راهنمایی بر عهده ما است» .
شخصی به نام عبد الأعلی می گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم:
هَل جُعِلَ فِی النّاسِ أداةٌ ینالُونَ بِها المَعرِفَةَ؟ آیا در مردم ابزاری که به وسیله آن به شناخت برسند، قرار داده شده است؟
امام علیه السلام پاسخ داد: نه. پرسیدم:
فَهَلْ کلِّفوا المَعرِفَةَ؟ آیا تکلیف به شناخت شده اند؟
فرمود:
لَا، إنَّ عَلَی اللّهِ البَیانَ ؛ لا یکلِّفُ اللّهُ نَفسَا إلَا وُسعَهَا. [35] نه، بیان برخداست، خداوند کسی را جز به اندازه توان او تکلیف نمی کند.
شناخت حقیقت و یافتن راه زندگی در توان عقل نیست و از عهده انسان خارج است. و چون خداوند جز در مواردی که انسان توان کاری را دارد، چیزی بر او تکلیف نمی کند، او را در شناخت حقیقت به خود واگذار نکرده است. اصولاً فلسفه وحی این است که عقل برای شناخت حقیقت و نشان دادن راه رشد و تکامل به انسان توان لازم را ندارد و گرنه نیازی به وحی و نبوت نبود. [36]
به راستی اگر فروغ وحی و نور امام به دیده عقل روشنایی ندهند، انسان چگونه می تواند در میان این همه آرای گوناگون و عقاید رنگارنگ، راه سعادت و تکامل خود را بیابد؟
مرحوم محدث قمی در کتاب الکنی والالقاب نقل می کند که ابن عربی در نامه ای به فخر رازی، عالم معروف اهل سنت، چنین می نویسد:
یکی از دوستانت که به تو خوشبین است برایم نقل کرد که: روزی تو را در حضور جمع، گریان یافته است. او و حاضرین وقتی علت گریستن تو را می پرسند، در پاسخ گفته ای: علت این است که سی سال به مسئله ای معتقد بودم و اکنون برایم ثابت گردیده که آنچه بدان معتقد بوده ام، درست نبوده است. ناراحتی و گریستنم برای آن نیست که چرا سی سال به این خطا گرفتار بوده ام، بلکه از آن روست که نکند نظر کنونی ام نیز، همچون عقیده گذشته ام پس از مدتی بطلانش ثابت شود! [37]
وقتی دانشمندی مانند فخر رازی پس از سی سال مطالعه می فهمد که در مسائل علمی و عقیدتی گرفتار بیماری خود دانابینی بوده است، معلوم است که وضع عامه مردم چیست! اگر عقاید متضاد و بی ثباتِ دانشمندان جهان در مورد حقایق هستی و راه سعادت و تکامل انسان را در طول تاریخ دقیقا مورد بررسی قرار دهیم، به روشنی به عمق سخن امام علیه السلام خواهیم رسید که اگر کمک فکری الهی نباشد، انسان نمی تواند به شناخت ثابتی دست یابد. و با تأمل در این سخن پی می بریم که چرا اسلام دستور می دهد انسانِ مسلمان باید حداقل هفده بار در هر شبانه روز در برابر خدا بایستد و بگوید: «اهْدِنَا الصِّرَ طَ الْمُسْتَقِیمَ» ؛ زیرا اگر امدادهای غیبی و کمک های فکری خداوند نباشد، انسان نه می تواند راه راست و درست زندگی را بیابد و نه می تواند در آن حرکت کند.
این جاست که می بینیم آنان که دیده عقلشان از انوار هدایت الهی مدد گرفته و از چراغ های وحی و امام و بصیرت استضائه کرده اند، بدون این که از تحصیلات بالایی برخوردار باشند، راه تکامل انسان را چنان دقیق و درست یافته اند و به تفسیر صحیح و عمیق هستی رسیده اند که بزرگ ترین دانشمندان و فیلسوفانِ بی بهره از این انوار نرسیده اند. و در حالی که فلاسفه بزرگ جهان، هر روز نظریات گذشتگان را نقض کرده، برای تفسیر جهان تئوری جدیدی عرضه می کنند و برای تکامل انسان طرح نو می اندازند و بالاخره پس از قرن ها هنوز در خم یک کوچه اند و بعضا حتی به این هم نرسیده اند افرادی که از انوار هدایت الهی مدد گرفته اند، هفت شهر عشق را گشته اند و به قله کمال رسیده اند و در جوار حضرت حق قرار گرفته اند: «فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیک مُّقْتَدِرِ» . [38]
در این جا ممکن است این سؤال مطرح شود که اگر معرفت صنع الهی و شناخت، ساخت خداست و اگر شرط دیدارِ عقل استضائه از نور وحی است و عقل بدون کمک خداوند قادر به شناخت حقایق هستی و راه زندگی نیست، پس تکلیف عقل و تشخیص اصول عقاید چیست؟ و آیا این شرط با آنچه در مقدمه مباحث عقیدتی گذشت که تقلید در عقاید ممنوع است و انسان در اصول عقاید مکلف به تحقیق است، منافات ندارد؟
پاسخ این است که: خیر؛ آنچه در مقدمه گفته شد این بود که عقل در اصول عقاید باید تحقیق کند و آنچه در این جا می گوییم این است که تحقیقات عقل در مورد حقایق هستی و شناخت راه زندگی بدون راهنمایی الهی به نتیجه صحیح نمی رسد. مثل این که در یک جا گفته شود که برای تشخیص راه از چاه چشم باید باز باشد و در جای دیگر گفته شود که چشم بدون کمک نور نمی تواند راه را بیابد.
اسلام از یک سو می گوید که مسائل و مبانی عقیدتی را باید هرکس، خود شخصا حل کند و از سوی دیگر بر آن است که بدون راهنمایی الهی، انسان قادر به حل این مسائل نیست. لذا امام سجاد علیه السلام در مقام نیایش، خطاب به حضرت حق می فرماید:
سَیدی ! لَولَا نُورُک عَمَیتُ عَنِ الدَّلِیلِ، و لَولَا تَبصِیرُک ضَلَلتُ عَنِ السَّبِیلِ. [39] آقای من! اگر نور تو نبود، راهنما را نمی دیدم و اگر نشان دادن تو نبود، راه را گم می کردم.
خلاصه
شناخت، انرژی تکامل مادی و مایه حیات معنوی انسان است و انسان در صورتی می تواند به طور صحیح و کامل از این منبع انرژی استفاده کند که موانع آن را برطرف و شرایط بهره گیری از آن را فراهم نماید.
وجود نور، همان گونه که برای دیدار حسی ضروری است، برای دیدار عقلی نیز اجتناب ناپذیر است.
چراغی که به دیده عقل نور می دهد، باید متناسب با دیده عقل باشد و آن چراغ وحی است.
چراغ وحی و چراغ هایی که از آن استضائه می کنند، همانند خورشید و چراغ هایی که از آن نور و نیرو می گیرند، در متن آفرینش قرار دارند.
از دیدگاه قرآن شرط دیدار عقلی همانند دیدار حسی، خروج از تاریکی ها و قرار گرفتن در روشنایی است.
دیدار حسی و عقلی و نیز نور حسی و عقلی، حقیقتا با هم تفاوت دارند.
از نظر قرآن، دلیل جهانبینی نادرست و تکذیب نشانه های روشن توحید، در تاریکی بودن دیده عقل است.
از نظر قرآن و حدیث در نظام هستی سه چراغ وجود دارد که به دیده عقل روشنایی می دهند: چراغ وحی، چراغ امام و چراغ بصیرت، استضائه از این چراغ ها شرط دیدار عقلی است.
در متون اسلامی از وحی تعبیر به چراغ و نور شده است. این چراغ نخستین و اصلی ترین چراغی است که به دیده عقل روشنایی می دهد.
وحی، پیام الهی برای تکامل انسان است و پیامبران الهی مأموریت دارند با این چراغ، مردم را از تاریکی ها خارج و به روشنایی وارد سازند.
شناخت حقایق عقلی و راه تکامل و سعادت، بدون استضائه از چراغ وحی ممکن نیست. و اختلاف ادیان، دلیل آن است که دیده عقل، بدون چراغ وحی، برای دیدن حقیقت کافی نیست.
در قرآن و حدیث از امام نیز تعبیر به سراج و چراغ شده است. امام دومین چراغی است که به دیده عقل روشنایی می دهد.
امام نمونه عینی وحی است. امام کسی است که با عینیت یافتن وحی در وجود او خود، چراغ عینی وحی گردیده است.
امام چراغ رهروان راه رشد و تکامل است و هرکس که بخواهد از این چراغ پرتو بگیرد و کامل شود، باید از راهی برود که او رفته است. و خط امام عبارت است از راه کسی که وحی در وجود او عینیت یافته است.
بصیرت، روشنایی ویژه ای است که در نتیجه استضائه از چراغ وحی و امام در عمق جان انسان پدید می آید.
با روشن شدن چراغ بصیرت در جان انسان، وی در اصول عقاید، بلکه در بسیار از مسائل نظری، خطا نمی کند.
نوری که فضای قیامت را برای انسان روشن می کند، همان نور باطنی بصیرت است که در عالم قیامت ظهور می نماید و در آن تاریکی مطلق که هر کس تنها با نور خویش می بیند، راهنمای انسان است.
از آن جا که نور بصیرت نتیجه استضائه از چراغ وحی و امام است، نور هر کس در قیامت به اندازه اعمال نیک او در جهان پیش از مرگ است.
چنانچه چراغ بصیرت، به طور کامل در کانون جان روشن شود، انسان قادر خواهد بود برخی از حقایق عقلی را با دیده دل مشاهده کند.
با روشن شدن چراغ بصیرت در کانون جان، انسان به علم نور یا نور علم می رسد و حقایقی را می یابد که در کتابی نیست و استادی به او نیاموخته است.
علمی که چراغ راه انسان در دنیا و آخرت است، در پرتو نور وحی از باطن انسان سرچشمه می گیرد و قابل تعلیم و تعلّم نیست.
نور بصیرت موهبتی الهی است که هر کس دارای آن باشد، رسیدن او به مقصد هستی حتمی است. این موهبت، ویژه کسانی است که موانع آن را مرتفع و شرایط آن را ایجاد کرده باشند.
شناختِ ثابت عبارت از شناخت حقیقی است که با یافتن حقیقت، انسان به آن می رسد و غیر قابل تغییر است.
دیده عقل، بدون نورِ وحی، قادر به شناخت حقایق هستی نیست. بدین جهت انسان بدون راهنمایی خداوند نمی تواند شناخت ثابتی از هستی و تفسیر درستی از راه زندگی داشته باشد.
ممکن است مقصود از روایاتی که دلالت دارند بر این که شناخت، ساختِ خداست و انسان، مکلف به شناخت نیست، این باشد که انسان بدون امدادهای الهی نمی تواند حقیقت را بیابد و به عقیده صحیح و شناخت حقیقی و ثابت برسد.
اسلام با این که تقلید در اصول عقاید را ممنوع کرده و عقل را مکلف به تحقیق در عقاید نموده، معتقد است که تحقیقات عقل در مورد حقایق هستی و راه تکامل بدون راهنمایی الهی به نتیجه نمی رسد.
[1] انعام: آیه 39.
[2] نور: آیه 40.
[3] نور: آیه 40.
[4] در آیات دیگرى، مانند آیات 8 و 9 از سوره یس، نیز این واقعیت به صورت مَثَل مطرح شده است.
[5] ابراهیم: آیه 2.
[6] در سوره طلاق آیه 11 و سوره حدید آیه 9 نیز این معنا تكرار شده است. همچنین در سوره ابراهیم آیه 5 درباره حضرت موسى علیه السلام آمده است: «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِئایـتِنَآ أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّـلُمَـتِ إِلَى النُّورِ».
[7] نساء: آیه 174.
[8] مائده: آیه 15.
[9] در آیات دیگرى نیز، از وحى، تعبیر به «نور» شده است؛ مانند: اعراف: آیه 157، مائده: آیه 44 و 46، انعام: آیه 91 و تغابن: آیه 8.
[10] نهج البلاغة: خطبه 192.
[11] الكافى: ج 2 ص 599 ح 2.
[12] نهج البلاغة: خطبه 198.
[13] غرر الحكم: ح 3255.
[14] نزهة الناظر: ص 116 ح 213.
[15] قرب الإسناد: ص 5 ح 16.
[16] مصباح المتهجّد: ص 323 ح 431.
[17] احزاب: آیه 45 و 46.
[18] نهج البلاغة: خطبه 94.
[19] همان: خطبه 187.
[20] عیون أخبار الرضا علیه السلام: ج 2 ص 273 ح 1.
[21] تغابن: آیه 8.
[22] الكافى: ج 1 ص 194 ح 1.
[23] انعام: آیه 123.
[24] الصحیفة السجّادیة: ص 95 دعاى 22.
[25] حدید: آیه 12 و 13.
[26] تفسیر القمى: ج 2 ص 106.
[27] المعجم الكبیر: ج 9 ص 358 ح 9763.
[28] نهج البلاغة: خطبه 192.
[29] مشكاة الأنوار: ص 563 ح 1901.
[30] نور: آیه 35.
[31]. بحارالأنوار: ج 94 ص 147.
[32]. الكافى: ج 1 ص 18 ح 12.
[33]. ر. ك: میزان الحكمة: باب 717 (إقامة الحجّة).
[34]. اللیل: آیه 12.
[35]. الكافى: ج 1 ص 163 ح 5.
[36] همان: ج 1 ص 163 ح 5.
[37] الكُنى و الألقاب: ج 3 ص 15.
[38] قمر: آیه 55.
[39] بحار الأنوار: ج 94 ص 161 ح 22.