قبل از هر سخن, در روز بزرگداشت شیخ المحدثین مرحوم شیخ صدوق و هفتۀ معلم, یاد علامۀ شهید استاد مطهری را در این محفل نورانی گرامی میداریم و به روان پاک این دو بزرگوار درود میفرستیم.
شیخ صدوق نمونۀ بارز فقیه و محدث متکلم بود و علامۀ شهید استاد مطهری نیز نمونۀ بارز فیلسوف متکلم در عصر ماست بسیاری از آثار استاد بزرگوار صبقۀ کلامی دارد. خرسندم که خودم را در جمع شما عزیزان، انجمن کلام حوزۀ مقدسۀ علمیۀ قم میبینم. جمع بسیار صمیمی و تأثیرگذاری است.
به تناسب ارتباط کاری من با حدیث انتظار هست موضوع بحث نقش روایات اهل بیت در کلام شیعه و پاسخگویی به نیازهای روز باشد.
توجه به این نکته ضروری است که اصولاً علم کلام ابزاری برای آشنایی با مبانی دین و تصحيح عقاید اسلامی است. اولین سؤال در این باره این است که اصولاً مسئولیت آشنا کردن انسان با مبانی اعتقادی با چه کسی است؟ وظیفۀ هدایت انسان با کیست؟ چه کسی باید انسان را با اصول دین و مبانی اعتقادی آشنا کند؟ آیا این وظیفه در نظام هستی به عهدۀ انسان گذاشته شده یا به عهدۀ خداست؟
قرآن در پاسخ به این سؤال میفرماید؟
(إنَّ علينا لَلهُدی). [1]
همانا هدايت بر عهدۀ ماست. این سخن بدین معنا است که خداوند متعال میفرماید: هدایت انسان وظیفۀ من است و من مسئولیت دارم انسان را با آنچه از او میخواهم از اعتقادات و اخلاق و عمل آشنا بکنم. اکنون باید دید خدا چه گونه انسان را به معارفی که به آن نیاز دارد هدایت میکند؟ پاسخ آن است که از طریق دو پیامبر : یکی پیامبر عقل که پیامبر درونی است و دیگری پیامبر بیرونی یعنی حجتهای الهی، انبیا و اوصیا. [2]
نکتۀ قابل توجه این است که این دو حجت و این دو پیامبر مکمل یکدیگرند. هیچکدام از یکدیگر بینیاز نیستند هم حجت درونی نیاز به حجت بیرونی دارد و هم حجت بیرونی حجیتش در گرو آن حجت درونی است و هیچ یک به تنهایی نمیتواند انسان را در آن مسیر تکامل قرار دهد.
در این جا باید دید که قلمرو عقل تا کجاست؟ و عقل تا کجا میتواند انسان را در معارف دینی و مسائل اعتقادی راهنمایی بکند. به نظر میرسد همۀ معارف مورد نیاز انسان در قلمرو عقلند، ولی به دو صورت: قلمرو استقلالی و قلمرو غیر استقلالی. قلمرو استقلالی عقل تا آنجاست که مقتدرانه دست انسان را بگیرد و در دست حجت خدا قرار دهد و او را به پیغمبر و امام برساند و بگوید این حجت خداست به این دلیل و این برهان . پس از آن که انسان خدا و پیامبر او را شناخت. پیامبر درونی میگوید هر چه پیامبر بیرونی میگوید واقعیت دارد و درست است ولو این که تو احاطۀ عقلی نداشته باشی, هر چه او گفت مورد تأیید عقل است اما به صورت کلی, ولی جزئیّاتی وجود دارد که عقل به آن ها دست رسی ندارد. برای روشن شدن مطلب, قدری پیرامون این آیه کریمه: (إنَّ عَلینا لَلهُدی) [3] که ارتباط نزدیکی با این محفل ارزشمند دارد ارائه میکنم، امیدوارم مفید باشد. روایاتی که به منزلۀ تفسیر این آیۀ کریمه هستند, از اهمّیت زیادی برخوردارند. گفتنی است که در روایتی از امام باقر(ع) آمده: «هر چه ما میگوییم ریشه در قرآن دارد». [4] اگر انسان سلطۀ نسبی نسبت به آیات قرآن و روایات اهل بیت داشته باشد, خوب میتواند بفهمد که این کلام یعنی چه؟ و چگونه میتوان ریشههای سخنان اهل بیت را در قرآن پیدا کرد! و اگر این حرکت در حوزه آغاز شود و محققین و پژوهشگران, این مسیر را درست ادامه بدهند, تفسیر مأثور نوینی نوشته میشود که تاکنون نوشته نشده است.
روایاتی که این آیۀ کریمه را تبیین و تفسیر میکنند, در حقیقت نقش روایات اهل بیت را در کلام شیعه مشخص میکنند. در یک بررسی اجمالی که من کردم, تقریباً ده دسته از روایات، در خصوص این آیه حرف دارند. من با توجه به فرصتی که در این جلسه دارم, به دو سه دسته از این روایات اشاره میکنم:
دسته اول: روایاتی هستند که تبیین میکنند مسئول معرفتشناسی انسان کیست؟ و هدایت انسان به معارف مورد نیاز او وظیفۀ خداست یا انسان؟
مرحوم شیخ صدوق در کتاب توحید و ثقة الاسلام کلینی در کافی از امام صادق(ع) نقل کردهاند که فرموده است:
لَیسَ لِلّهِ عَلی خَلقِهِ أن یَعرِفُوا قَبلَ أن یُعرَّفَهُم, ولِلخَلقِ عَلَی اللهِ أن یُعَرَّفَهُم, وللهِ عَلَی الخَلقِ إذا عَرَّفَهُم أن يَقبَلُوهُ. [5]
مردم پيش از اين كه خود را به آنان بشناساند وظيفه ای در شناخت خداوند ندارند، و اين حق آنان بر خداست كه خود را به آنان بشناساند. و مردم در برابر خدا وظيفه دارند كه چون خود را به آنان بشناساند، بپذيرند.
این روایت بسیار زیبا و دقیق آیۀ مورد بحث را تفسیر کرده اما اگر شما به کتب تفاسیر مراجعه کنید، آن را در ذیل این آیه نمی یابید, ولیکن بیتردید روایت یاد شده ریشه در آن آیه دارد, و به همین دلیل نیازی به سند ندارد.
امام در این روایت میفرماید: قبل از این که خدا به مردم معارف دینی را ارائه کند, هیچ وظیفهای ندارند به سخن دیگر تا خدا مبانی صحیح اعتقادی را برای کسی روشن نکرده, حجت بر او تمام نشده است.
سه نکتۀ مهم در این روایت در مورد معرفتشناسی دیده می شود :
نکتۀ اول : مردم قبل از این که خدا عقاید دینی را به آنها بشناساند, وظیفهای ندارند.
نکتۀ دوم : مردم حق دارند که خداوند متعال زمینۀ شناخت خود و حجت خود، شناخت معارف مورد نیاز آنها را فراهم نماید، و آنها را به حقایق دینی آشنا نماید.
نکتۀ سوم : مردم وظیفه دارند وقتی خدا معارف را برای آن ها بیان کرد بپذیرند. این جا دیگر قلمرو غیر استقلالی عقل است, یعنی اگر خدا, یا پیغمبر فرمود: عقاید صحیح این است، و برنامۀ صحیح زندگی آن، مردم باید بپذیرند. به عبارت دیگر, اگر از طریق صحیحی ثابت شد که حجت خدا فرمود: مبدأ یعنی این، و معاد یعنی آن، و بهشت و دوزخ چنین و چنان است، انسان باید بپذیرد، زیرا عقل برای شناخت این امور ابزار لازم را ندارد بلکه باید این امور را از طریق وحی بشناسد.
امّا دستۀ دوم از روایاتی که ریشه در آیه یاد شده دارند, روایاتی هستند که میگویند: مردم بدون هدایت الهی, اصولاً ابزاری برای شناخت حقایق دینی, ندارند. این دسته از روایات زیاد هستند, من یک نمونه از آن ها را میگویم که مرحوم کلینی آن را نقل میکند. راوی میگوید: به امام صادق(ع) عرض کردم: «هَل جُعِلَ فِي النّاسِ أداةٌ يَنالُونَ بِهَا المَعرفَةَ؟» آیا مردم ابزاری دارند که به شناخت برسند؟
حضرت فرمود: «لا»: ندارند. و این همان مفهوم (إنَّ عَلینا لَلهُدی) است؛ يعنی: این وظيفۀ خداست. فَهَلَ کُلفوا المعرفة؟ آیا آنها مکلف به معرفت هستند؟ قال: «لا»: مکلف نیستند. یعنی تا خدا هدایت نکرده و معرفت نداده مردم، تکلیفی ندارند. «عَلَی اللهِ البَیانُ»: بیان به عهدۀ خداوند است. بعد حضرت به این دو آیه استدلال می کند که یکی از آن ها این است: (لا یکلف الله نفسا إلّا وُسعَها): خدا هیچ انسانی را جز به اندازۀ توانش تکلیف نمیکند. [6] یعنی: اگر خدا بیان نکند در توان انسان نیست که با مبانی دینی آشنا شود.
و آیۀ دوّم این است: (لا یُکَلَّفُ اللهُ نَفسَاً إلّا ما ءآتاها) [7] : هرگز خداوند کسی را جز به کاری که توانش را داد مکلف نمیکند. [8]
میخواهد بگوید: انسان به تنهایی با پیامبر درونی, بدون پیامبر بیرونی و حجت بیرونی این توان را ندارد که با حقایق بیرونی آشنا شود.
در صحیفۀ سجادیه از امام زین العابدین(ع) نقل شده که میفرماید: «واهدِنا إلَیکَ» خدایا ما را به سوی خودت هدایت کن. یعنی: ما را از خودت دور مکن. بعد میفرماید: «إنَّ من تقه یسلم، ومن تَهدهِ یعلَم. [9] یعنی: همانا کسی را که تو حفظ کنی سالم میماند و کسی را که تو رهنمون گردی میداند.
بنابراین، اگر هدایت خدا نباشد, علم به حقایق پیدا نمیشود و عقل که پیامبر درونی است, اگر با پیامبر بیرونی همراه نباشد امکان ندارد که بتواند به تنهایی آن حقایق را درک کند.
امّا دستۀ سوم از روایات, روایاتی که دلالت دارند خداشناسی جز از طریق خدا، خداشناسی نیست، مانند این روایت که مرحوم شیخ المحدثین جناب شیخ صدوق در کتاب توحید از امام صادق(ع) نقل نموده که آن حضرت: میفرماید: «إنَّما عَرَفَ اللهَ مَن عَرَفَهُ بِاللهِ».
این دسته روایات, خیلی دقیق هستند. یعنی: اگر کسی بخواهد خدا را آن طور که هست بشناسد, باید به وسیلۀ خود خدا بشناسد.
«فَمَن لَم یَعرَفهُ بِهِ فَلَیسَ یَعرِفُهُ, إنَّما یَعرِفُ غَیرَهُ: » [10] پس هر کس که او را به وسیلۀ خودش نشناخته باشد، در حقیقت او را نشناخته، بلکه چیز دیگری را شناخته است.
بنابراین کسی که خدا را به وسیلۀ خدا نشناسد, خدا را نمیشناسد. یعنی اگر این پیامبر درونی به وسیلۀ پیامبر بیرونی هدایت نشود, حتی در معرفت خدا, حقیقت معرفت, نصیبش نمیشود. در ادامۀ حدیث امام, به صورت مفصّل در این باره صحبت میکند.
من تقریباً ده دسته از روایات را ریشهیابی و مرتبط با آیه یاد شده کرده ام که فرصت نیست در اینجا بیان کنم, ولی نتیجهای که میخواهم بگیرم این است که: علم به اصول الدین در حقیقت راهی جز کتاب و سنت ندارد؛ یعنی پیامبر درونی عقل، ابتدا باید دست انسان را در پیامبر بیرونی دست که حجت خدا است، بگذارد و حجّت خدا معارف مورد نیاز انسان را به او ارائه مینماید.
روایات اهل بیت, در حقیقت چیزی غیر از معارف قرآن را بیان نمیکنند چرا که اهل بیت و مترجم وحی الهی و مفسر قرآن هستند, و همانطور که امیر المؤمنین(ع) فرمودند: من خاصَمَ بهِ فَلَج [11]: کسی که به وسیلۀ قرآن مناظره کند, پیروز میشود. جایگاه احادیث هم همین است. امام صادق(ع) میفرماید: «حاجُّوا النّاسَ بَکَلامی, فَإن حاجُّوکُم کُنتُ أنَا المَحجوجَ لا أنتُم» [12]: با مردم به وسیلۀ کلام من بحث کنید، چنانچه آنها بر شما غلبه پیدا کردند (که این طور نخواهد بود) در واقع من شکست خوردهام نه شما.
یعنی امکان ندارد کسی با سخنان کلامی اهل بیت آشنا باشد و در مناظرۀ با طرف مقابل شکست بخورد. اما برای تأمین نیازهای روز، متکلم باید علاوه بر علم کلام مبتنی بر روایات اهل بیت، از فن و هنر مناظره نیز برخوردار باشد.
استاد شهید علامه مطهری و همچنین شیخ المحدثین صدوق, این دو بزرگوار, هر دو از این هنر برخوردار بودند.
شما در آثار شهید مطهری می بینید که ایشان چگونه بر روایات تسلّط دارند و چگونه در کتابهای خود، توانسته با استفاده از روایات, در مباحث مختلف پاسخ های لازم را ارائه دهد. حوزه باید این گونه افراد را در خود پرورش دهد. تا کسانی که استعداد مناظره دارند و یا می توانند یک نویسندۀ خوب در زمینه مسائل کلامی باشند. در آن پرورش یابند. متکلم باید این هنر را داشته باشد که چگونه حرف بزند, از کجا شروع کند و به کجا ختم نماید. علاوه بر این, عنایت ویژه الهی نیز باید به کمک انسان بیاید. گاهی اوقات, انسان در یک شرایطی گیر میکند که نه علمش قد میدهد و نه هنرش, بلکه تنها عنایت حضرت حق است که باید کمکش کند. در این زمینه حضرت آیت الله بهجت از مرحوم مظفر صاحب کتاب دلائل الصدق نقل می کند که ایشان یک جلسه مناظره در بغداد, با آلوسی (عالم بزرگ اهل سنت) داشتند. و از همۀ فِرق اسلامی هم در آنجا حضور داشتند و در رأس جلسه, این دو بزرگوار بودند. خیلی مجلس معظمی بود. آقای آلوسی سؤالی را مطرح میکند که: «ما تقولون فی أمر النبيّ أبابکر بالصلاة بالقوم»؟
ما باشیم چه کار میکنیم. سند این خبر را بررسی می کنیم، یا گزارشهای معارض را؟! هنر مرحوم مظفر در اینجا این بود که ایشان بلافاصله در جواب فرمود: «دعه الرجل لیهجر»! همۀ اهل مجلس سکوت کردند و مناظره دیگر ادامه پیدا نکرد.
آیت الله بهجت میگوید: این یک معجزه بود.
امام سجاد(ع) در یکی از دعاهای خود میفرماید:
«(وَاجعَل لِي) یَداً عَلی مَن ظَلَمني، ولِساناً عَلی من خاصَمِنَي، وظَفَراً بِمَن عانَدَني. »[13]
«برای من در برابر کسی که به من ستم کند دستی قرار ده و در برابر کسی که با من ستیز میکند زبان و بر آن که با من دشمنی میکند پیروزیم ده».
«أعُوذُ بِکَ مِن دُعاءٍ مَحجوبٍ، ورَجاءً مَکذُوبٍ، وحَیاءٍ مَسلُوبٍ واحتِجاجٍ مَغلُوبٍ, ورَأیٍ غَیرِ مُصیبٍ. »[14]
«به تو پناه میبرم از دعای محجوب (از درگاهت) و امید دروغین و دریدگی پردۀ حیا و شکست خوردن احتجاج و اندیشۀ نادرست».
________________________________________
[1]. ليل / 12.
[2]. ر.ك: الكافي: ج 1 ص 16 ح 12. امام كاظم به هشام فرمود: إنَّ للهِ عَلَي النّاسِ حُجَّتينِ: حجّةً ظاهرةَ وحجَّتةً باطنةَ، فأَمّا الظّاهرة فَالرّسل والأنبياء والأئمّة، وأمّ الباطِنةٌ فالعُقولُ.
[3]. ليل / 12.
[4]. ر.ك: الكافي، ج 1 ص 60 ح 5.
[5]. الكافي: ج 1 ص 164 ح 1, التوحيد: ص 412 ح 7.
[6]. بقره / 286.
[7]. طلاق / 7.
[8]. کافی، ج 1 ص 163 ح 5.
[9]. صحیفۀ سجادیه، ص 44 دعای 5.
[10]. التوحید، ص 143 ح 7.
[11]. بحار الانوار: ج 92 ص 25 ح 26.
[12]. الاعتقادات، صدوق: ص 43.
[13]. صحیفۀ سجادیه: ص 102 دعای 20.
[14]. صحیفۀ سجادیه (ابطحی): ص 439 دعای 199.