آیة الله سیّد جواد علم الهدی فرمودند:
امام خمینی در آغاز نهضت، در سال 1342 مرا خواستند و دَه نامهای را که برای شماری از علمای بزرگ شهرهای: سمنان، شاهرود، مشهد، بیرجند، تربت و زاهدان، نوشته بودند، به من دادند که برای آنها ببرم. ضمناً فرمودند: «به خانوادهات هدف مسافرتت را نگو. بگو: زود بر میگردم».
همچنین فرمودند: «وقتی به مشهد رسیدی، منزل پدرت نرو؛ بلکه به محض رسیدن به مشهد، وضو بگیر و به محضر حضرت رضا علیه السلام مشرف شو و از جانب من خدمت ایشان عرض کن: آقا! من امر بسیار خطیری را در نظر گرفتهام و این منوط به تأیید اهل بیت علیهم السلام است. اگر شما این حرکت را تأیید میفرمایید و این اقدام صحیح است، عنایت کنید کمک بدهید و اگر مصلحت نیست، همین الآن جلوی مرا بگیرید».
من هم طبق فرمایش ایشان عمل کردم و عین عبارت ایشان را خدمت حضرت، عرض کردم.
خدمت آیة الله سیّد هادی میلانی رسیدم که نامۀ امام را به ایشان بدهم، عرض کردم امانتی است که باید خصوصی تقدیم شود. اجازه فرمودند به اندرون بروم. نامه را باز کردند و بلند خواندند. مضمون آن این بود: «قصد کردهایم ان شاء الله این نظام طاغوتی را منهدم کنیم و نظام صالحی را جایگزین آن نماییم و اگر آمریکا از او حمایت کرد، با او هم مبارزه خواهیم کرد...».
آیة الله میلانی پس از قرائت نامۀ امام فرمودند: «جواب نامه را بعداً مینویسم. من همه جا همراه ایشان خواهم بود. اگر به تهران بیایند، من هم خواهم آمد؛ اما مقابله با آمریکا به نظرم مشکل است».
یکی دیگر از مخاطبان نامههای امام، آیة الله حاج شیخ احمد کفایی بود. وقتی نامه را خواند، گفت: «این نامه بوی خون میدهد. من در جریان مشروطه بودهام. میدانم چه میشود؛ اما بسیار خوب! چَشم! من آن را به اطرافیان خواهم داد».
یکی دیگر از مخاطبان نامهها، امام جمعۀ زاهدان آقای کفعمی بود. از نامۀ امام، خیلی استقبال کرد. آن را به چشم خود کشید و فرمود: «چه وقت خوبی آمدی! ما با اهل سنّت زاهدان قرار گذاشتهایم که یک هفته آنها به نماز جمعۀ ما میآیند و یک هفته ما به نماز جمعۀ آنها میرویم. فردا جمعه است و نوبت آنهاست که به نماز جمعۀ ما بیایند. من نامۀ ایشان را در نماز جمعه برای همه خواهم خواند!»
فردای آن روز، ایشان در حالی که کفن پوشیده بود و شمشیر در دست داشت، در خطبههای نماز جمعه، متن نامه امام را به عنوان نامۀ مرجع تقلید برای مردم نمازگزار قرائت کرد. همچنین دستور داد موضوع نامه را در پارچۀ سفیدی نوشتند و از مردمی که به نماز آمده بودند، خواست که آن را امضا کردند.
به من فرمود: این طومار را به وسیلۀ دیگری برای آیة الله خمینی میفرستم. مصلحت نیست شما آن را ببرید.