بسم الله الرحمن الرحیم
بحث اخلاقی
نکوهش احساس حقارت
وَ لَا تُحْدِثْ لِي عِزّاً ظَاهِراً إِلَّا أَحْدَثْتَ لِي ذِلَّةً بَاطِنَةً عِنْدَ نَفْسِي بِقَدَرِهَا.[1]
در تبیین این فراز نورانی گفتیم عزّت ظاهری در صورتی مطلوب است که همراه با ذلّت باطنی باشد. پس چنانچه در این فراز از دعا آمده است، انسان باید همان مقداری که در میان مردم مورد عزّت و احترام واقع میشود، در درون خود احساس ذلت کند.
اما در اینجا این سؤال مطرح میشود که چه فرقی میان احساس حقارت که ضد ارزش و نکوهیده است با ذلت باطنی که ارزش و نیکو است، وجود دارد؟
در پاسخ به این سؤال ابتدا توضیح میدهیم که احساس حقارت ضد ارزش است و از رذائل اخلاقی است، سپس خواهیم گفت که ذلت باطنی از ارزشهای اخلاقی است و در نهایت به توضیح فرق میان این دو میپردازیم.
از چندین روایت استفاده میشود که احساس حقارت کردن و به قول امروزیها عقده حقارت داشتن منشأ آثار زیانباری خواهد بود.
از امام هادی علیه السلام نقل شده است که فرمودند:
مَنْ هانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ، فَلا تَأْمَنْ شَرَّهُ.[2]
از آسيب رساندن كسى كه براى خود ارزشى قائل نيست، در امان مباش.
انسانهای بیشخصیت و بیهویت برای خود ارزشی قائل نیستند، لذا به دیگران آزار و اذیت میرسانند.
از رسول گرامی اسلام صلّی الله علیه و آله نیز اینچنین نقل شده است:
لا يَكذِبُ الكاذِبُ إلّامِن مَهانَةِ نَفسِهِ.[3]
دروغگو دروغ نمىگويد، مگر به سبب فرومايگىِ خويش.
پس ریشه دروغگویی احساس بیشخصیتی کردن است و انسان باشخصیت هیچ وقت دروغ نمیگوید.
همچنین در روایت دیگری از امام صادق علیه السلام چنین نقل شده است:
ما مِنْ رَجُلٍ تَكَبَّرَ أَوْ تَجَبَّرَ إِلّا لِذُلَّةٍ وَجَدَها فى نَفْسِهِ[4] .
«تکبر» به معنای خودبزرگبینی است و «تجبر» به معنای گردنفرازی است، میفرماید: هيچ انسانى خودبين و متجاوز نمىشود، مگر به سبب حقارتى كه در ضمير خود، احساس مىكند.
در روایت دیگری از امیر المؤمنین علیه السلام آمده است:
ما تَكَبَّرَ إلّا وَضيعٌ.[5]
تکبر نمیکند مگر انسان فرومایه و بیشخصیت و بیمقدار.
آن حضرت در روایت دیگری نیز میفرمایند:
الافتِخارُ مِن صِغَرِ الأقدارِ.[6]
فخرفروشی به دیگران و به خود نازيدن از بیمقداری و نشانه حقارت و پستى است.
همه این روایات نشاندهنده این است که احساس بیشخصیتی، ضد ارزش است و ریشه شرّ رسانی، دروغگویی، تکبر، گردنفرازی و فخرفروشی است.
در علم روانشناسی هم این مطلب به اثبات رسیده است که عقده حقارت موجب پدید آمدن این بیماریهای اخلاقی میشود: احترام نگذاشتن به دیگران، انتقادناپذیری، انزواطلبی، دهانبینی، یأس و ناامیدی، نداشتن خلاقیت و... کسی که احساس حقارت دارد همواره این طور توهم میکند که دیگران در حال توطئه بر علیه او هستند.
بنابراین احساس بیمقداری هم از نظر علم روانشناسی و هم از نظر روایات ـ پیش از علم روانشناسی ـ ضد ارزش است و از اخلاق ناپسند شمرده میشود. در مقابل، کرامت نفس و اینکه انسان احساس شخصیت کند یا به تعبیر دیگر عزت نفس داشته باشد، از جمله ارزشهای اخلاقی است که روایات مربوط به آن را در جلسه آینده خواهیم خواند.
بحث فقهی
موضوع: حکم منکر یا تارک حجّ
یادآوری
در جلسه قبل، تعبیر اول راجع به حج را از فرمایش حضرت امام بیان کردیم و آن این بود که حج از ارکان دین است و گفتیم شیعه و سنی این معنا را قبول دارند. در این جلسه عبارتهای بعدی ایشان را میخوانیم، میفرمایند:
كتاب الحجّ و هو من أركان الدين، و تركه من الكبائر، و هو واجب على كل من استجمع الشرائط الآتية.[7]
كتاب حجّ، و آن از اركان دين است و ترک آن از گناهان كبيره، و حج بر هر كسى كه داراى شرايطى كه مىآيد، باشد واجب است.
راجع به تعبیر دوم یعنی از کبائر بودن ترک حج، در ضمن مباحث، مطالبی خواهد آمد، اما قبل از آن باید ببینیم دلیل وجوب حج برای کسی که شرائط آن را داشته باشد، چیست تا ترک آن از کبائر محسوب شود؟
ادله وجوب حجّ
درباره ادله وجوب حج که هم بر اساس کتاب و هم سنت و هم اجماع ثابت شده است، از عبارت عروة استفاده میکنیم. «کتاب الحج» عروة با اینکه ناقص است، ولی همان مقداری که هست، کمی از متن فقهی فاصله گرفته و به شیوه استدلالی مطرح شده است.
صاحب عروة پس از بیان روایات، در فصلی جداگانه میفرمایند:
من أركان الدين الحجّ، و هو واجب على كلّ من استجمع الشرائط الآتية من الرجال و النساء و الخناثى بالكتاب و السنّة و الإجماع من جميع المسلمين. بل بالضرورة، و منكره في سلك الكافرين و تاركه عمداً مستخفّاً به بمنزلتهم، و تركه من غير استخفاف من الكبائر.[8]
از ارکان دین حجّ است و آن بر هر فردی از مرد، زن یا خنثی که شرایطی که خواهد آمد را داشته باشد، واجب است بدلیل کتاب، سنت و اجماع همه مسلمانان [نه فقط شیعه]؛ بلکه به خاطر اینکه حج از ضروریات دین است و منکر آن در ردیف کافران است و کسی که آن را عمداً ترک کند اگر از روی بیاعتنایی باشد به منزله کافر است و اگر بدون استخفاف و بیاعتنایی باشد از گناهان کبیره است.
طبق نظر امام ترک عمدی حج از گناهان کبیره بود؛ ولی صاحب عروة علاوه بر دو قسم کردن ترک عمدی، حکم منکر حج را هم بر آن افزوده است. به نظر ایشان اگر کسی حج را اصلا قبول نداشته باشد و آن را منکر شود، کافر است و اگر آن را قبول داشته باشد ولی عمداً آن را ترک کند، در اینجا اگر ترک او از روی استخفاف و بیاعتنایی باشد، ملحق به کافر است و اگر بدون استخفاف باشد، مرتکب گناه کبیره شده است.
پس در اینکه تارک غیر مستخف مرتکب کبیره است، اختلافی نیست؛ اما نسبت به دو ادعای دیگر یعنی کفر منکر حج و در حکم کافر بودن تارکِ مستخف آن، باید بحث کنیم.
ادله کفر منکر حج
یک) حج از ضروریات دین است
اولین دلیل بر کافر بودن انکارکننده حج که از فرمایش صاحب عروة برداشت میشود این است که حج از ضروریات دین است و منکر ضروری دین هم کافر است، زیرا ایشان بلافاصله بعد از بیان اینکه وجوب حج از ضروریات است فرمود: منکر حج در سلک کافران است.
ولی در همین جا دو تن از فقها حاشیه دارند، یکی مرحوم آقا ضیاء و یکی هم حضرت امام. آقا ضیاء مینویسد:
قد أشرنا كراراً أنّ مناط الكفر تكذيب النبيّ و إنّ الضرورية طريق إلى الاعتقاد به لمن انتحل في الإسلام لا أنّ له موضوعية كما توهّم. [9]
قبلا چندین مرتبه تکرار کردهایم که ملاک کفر تکذیب پیامبر است و ضروریات دین راهی است برای اعتقاد به پیامبر برای کسی که خود را به اسلام نسبت میدهد، نه اینکه خودش موضوعیت داشته باشد چنانچه اینطور توهم شده.
پس به نظر ایشان، انکار ضروریات دین، چون به تکذیب و انکار پیامبر بر میگردد موجب کفر است، نه اینکه خودش موضوعیت داشته باشد، بنا بر این، اگر فرض شود کسی منکر یکی از ضروریات دین شد ولی این انکارش به انکار پیامبر برنگشت، کافر نشده است.
حضرت امام هم میفرمایند:
مرّ الكلام في ميزان الكفر في كتاب الطهارة.[10]
سخن درباره میزان کفر در کتاب الطهارة بیان شد.
در آنجا منکرِ یکی از این موارد کافر شمرده شده است: منکر الوهیت خدا، منکر توحید، منکر رسالت، منکر ضرورتی از ضروریات دین به گونهای که انکارش به انکار رسالت برگردد به این شرط که متوجه ضروری بود آن باشد. [11]
بنا بر این، باید ببینیم انکار حج به انکار نبوت میانجامد یا خیر؟ اگر این امر ثابت شد آنگاه باید گفت منکر حج کافر است و الا نمیتوان به محض انکار حج، حکم به کفر نمود؛ ولی ظاهر کلام صاحب عروة در اینجا این است که انکار ضروری دین مستقلا ملاکی برای کفر است، هرچند در کتاب الطهارة تصریح کرده در صورتی که به انکار رسالت برگردد، ملاک کفر خواهد بود.
به هر حال به ظاهر سخن ایشان در اینجا این اشکال وارد است که با اینکه حج از ضروریات است، ولی انکار ضروری دین مستقلا دلیلی بر کفر نیست؛ بلکه اگر به انکار رسالت بازگردد، موجب کفر است.
دو) ظاهر آیه
صاحب عروة در ابتدای کتاب الحج هم این مطلب را از آیه زیر برداشت کردهاند که منکر حج کافر است.[12]
﴿وَ لِلّٰهِ عَلَى النّٰاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطٰاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللّٰهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعٰالَمِينَ﴾[13]
در این آیه، تعبیر خاصی وارد شده است که ظاهراً در قرآن درباره واجب دیگری غیر از حج وارد نشده است. در مورد سایر واجبات از تعابیری مثل: ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ﴾ برای روزه، ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ﴾ برای جهاد، ﴿أَقِيمُوا الصَّلاةَ﴾ برای نماز، ﴿آتُوا الزَّكاةَ﴾ برای زکات و مانند آنها استفاده شده است؛ ولی در اینجا به صورت اخبار، حج را حق خدا بر مردم میداند که تأکید آن بیشتر است. البته شاید بتوان گفت در مورد خمس نیز شبیه این تعبیر وارد شده که فرمود: ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ﴾ ولی باز تأکید اینجا بیشتر است.
در مورد کلمه «حِجّ» هم در عبارت «حِجُّ الْبَيْتِ» برخی گفتهاند اگر چنانچه در مفرادات آمده که آن را اسم مصدر بدانیم، اضافه شدنش به «البیت» صحیح نخواهد بود، زیرا خود عمل به «بیت» اضافه نمیشود، لذا باید بگوییم میان «حِجّ» و «حَجّ» تفاوتی نیست و هر دو معنای مصدری دارند.[14]
به هر حال، صاحب عروة از این آیه استفاده کرده است که منکر حج کافر است؛ ولی چنانچه خواهیم گفت «کفر» در این آیه به معنای مصطلح که بر نجاستش حکم میشود، نیست.
مفهوم «کفر» در قرآن
این یک بحث تفسیری، اعتقادی و فقهی است که توجه به آن در جاهای دیگر هم کاربرد دارد.
کفر در لغت به معنای «ستر» یعنی پوشاندن است،[15] چنانچه در این آیه در همین معنای لغوی به کار رفته است:
﴿كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ﴾[16]
همانند بارانى كه محصولش كشاورزان را در شگفتى فرو مىبرد.
به کشاورز از آن جهت که دانه را زیر خاک پنهان میکند، کافر گفته شده است.
برای آشنایی با معانی کفر در آیات قرآن از این روایت استفاده میکنیم که در باب «وجوه الکفر» اصول کافی نقل شده است:
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ، عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ بُرَيْدٍ، عَنْ أَبِي عَمْرٍو الزُّبَيْرِيِّ: عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ، قَالَ: قُلْتُ لَهُ: أَخْبِرْنِي عَنْ وُجُوهِ الْكُفْرِ فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ. قال: الكُفرُ في كتابِ اللَّهِ على خَمسَةِ أوجُهٍ: فمِنها كُفرُ الجُحودِ، والجُحودُ على وجهَينِ، والكُفرُ بتَركِ ما أمَرَ اللَّهُ، وكُفرُ البَراءةِ، وكُفرُ النِّعَمِ. فأمّا كُفرُ الجُحودِ فهُو الجُحودُ بالرُّبوبيَّةِ وهُو قَولُ مَن يَقولُ: لا رَبَّ ولا جَنَّةَ ولا نارَ!... وأمّا الوَجهُ الآخَرُ مِن الجُحودِ [الجُحودُ] على مَعرِفَةٍ، و هُو أن يَجحَدَ الجاحِدُ و هُو يَعلَمُ أنّهُ حَقٌّ، قدِ استَقَرَّ عِندَهُ و قَد قالَ اللَّهُ عَزَّوجلَّ: ﴿وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا﴾[17] ... والوَجهُ الثالثُ مِن الكُفرِ كُفرُ النِّعَمِ، و ذلكَ قولُهُ تعالى یَحکی قَولَ سُلَيمانَ عليه السلام: ﴿هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ﴾[18] و قالَ: ﴿لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ﴾[19] ... و الوَجهُ الرّابعُ مِن الكُفرِ تَركُ ما أمَرَ اللَّهُ عَزَّوجلَّ بهِ، و هُو قولُ اللَّهِ عَزَّوجلَّ: ﴿... أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ... ﴾[20] ... و الوَجهُ الخامسُ مِن الكُفرِ كُفُر البَراءةِ، و ذلكَ قولُهُ عَزَّوجلَّ يَحكي قولَ إبراهيمَ عليه السلام: ﴿كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ...﴾[21] ...[22]
شخصی به نام «أبو عمر الزبیری» میگوید از امام صادق علیه السلام درباره وجوه کفر در قرآن سؤال کردم، حضرت فرمود: در كتاب خدا، كفر بر پنج معنا آمده است. يكى از آنها كفرِ جحود است ـ و آن، خود بر دو گونه است ـ، یکی كفرِ ناشى از ترک آنچه خداوند به انجام آن فرمان داده است [کفر معصیت یا ترک]، یکی كفرِ برائت و یکی هم كفرِ نعمتها. امّا كفرِ جحود، عبارت است از انكار ربوبيّت و آن گفتار كسى است كه مىگويد: نه پروردگارى است و نه بهشت و نه دوزخى. و اما گونه ديگر كفرِ انكار، انكار [حق] با وجود شناخت اوست و آن اين است كه منكر با آن كه مىداند [مطلب] حق است و برايش ثابت مىباشد، باز انكار مىكند. خداوند عزّوجلّ در اين باره فرمود: «با آن كه دلهايشان بدانها [آيات روشنگر ما] يقين داشت، از روى ظلم و تكبّر، آنها را انكار كردند». گونه سوم كفر، كفر نعمتهاست. از همین معناست گفته سليمان عليه السلام كه خداوند متعال آن را بازگو مىكند: «اين از فضل پروردگار من است، تا مرا بيازمايد كه آيا سپاس مىگزارم يا كفران مىكنم». و فرمود: «اگر سپاسگزارى كنيد، براى شما مىافزايم و اگر كفران ورزيد، همانا عذاب من سخت است». گونه چهارم كفر، فرو گذاشتن اوامر خداوند عزّوجلّ [یا کفر ترک] است. به همين معناست اين سخن خداوند عزّوجلّ: «آيا شما به بخشى از كتاب [تورات] ايمان مى آوريد و به بخشى كفر مىورزيد؟...». گونه پنجم كفر، كفر برائت است. مثل این سخن خداوند عزّوجلّ كه از قول ابراهيم عليه السلام بازگو مىكند: «ما به شما كفر ورزيديم و ميان ما و شما براى هميشه دشمنى و كينه باشد».
طبق این روایت کفر در قرآن به این پنج معنا آمده است: انکار جهلی، انکار علمی، کفر ترک یا معصیت، کفر نعمت و کفر برائت. از این پنج نوع، چهار نوع اول کفر مذموم است و نوع آخر کفر ممدوح است، چه اینکه برائت از دشمنان و طاغوت نکوهیده است.
حال با توجه به این انواع پنجگانه میگوییم «کفر» در آیه مورد نظر که فرمود: «وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ» یا به معنای کفر ترک خواهد، بود یا کفر نعمت و در حال به معنای کفر انکاری و اصطلاحی نخواهد بود.
مؤید اینکه به معنای کفر ترک باشد هم این روایت است:
مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ اللَّهُ ﴿وَ لِلّٰهِ عَلَى النّٰاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطٰاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا﴾ قَالَ هَذِهِ لِمَنْ كَانَ عِنْدَهُ مَالٌ إِلَى أَنْ قَالَ وَ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿وَ مَنْ كَفَرَ﴾ يَعْنِي مَنْ تَرَكَ.[23]
«معاویة بن عمار» از امام صادق علیه السلام نقل میکند که پس از قرائت بخش اول آیه فوق، فرمود: این درباره کسی که مالی دارد تا آنجا که در مورد عبارت «و من کفر» فرمود: یعنی کسی که حج را ترک کند.
در این روایت کفر به ترک معنا شده است، ولی منافاتی ندارد که هم به معنای ترک و هم به معنای کفر نعمت باشد.
سه) روایت
دلیل سومی که برای حکم به کفر منکر حج اقامه شده استدلال به این روایت است:
مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُوسَى بْنِ الْقَاسِمِ الْبَجَلِيِّ وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنِ الْعَمْرَكِيِّ بْنِ عَلِيٍّ جَمِيعاً عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِيهِ مُوسَى ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَرَضَ الْحَجَّ عَلَى أَهْلِ الْجِدَةِ فِي كُلِّ عَامٍ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿وَ لِلّٰهِ عَلَى النّٰاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطٰاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللّٰهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعٰالَمِينَ﴾ قَالَ قُلْتُ: فَمَنْ لَمْ يَحُجَّ مِنَّا فَقَدْ كَفَرَ قَالَ لَا وَ لَكِنْ مَنْ قَالَ لَيْسَ هَذَا هَكَذَا فَقَدْ كَفَرَ. [24]
«علی بن جعفر» از بردارش امام کاظم علیه السلام نقل میکند که فرمود: خداوند حج را بر کسانی که غنی هستند هر ساله واجب کرده است و آن، این سخن خدای متعال است که «و حقّ خداست بر مردم، آهنگ آن خانه كردن، براى هركس كه راهى به سوى آن داشته باشد». عرض کردم: پس اگر یکی از ما حج نرود کافر است! فرمود: نه؛ لکن کسی که بگوید این اینگونه نیست [یعنی حج واجب نیست]، کفر ورزیده است.
طبق این روایت کسی که بگوید حج واجب نیست و وجوب آن را انکار کند، کافر است، زیرا در واقع قرآن را انکار کرده است. پس اگر این روایت که دلالتش بر مطلب تامّ است را بپذیریم، فرمایش صاحب عروة ثابت میشود که منکر حج در سلک کافران است؛ ولیکن این روایت، روایتی نیست که بتوان آن را پذیرفت، زیرا در صدر آن حج را برای «اهل جده» یعنی اغنیا هر ساله واجب کرده است، در حالی که حج تنها یک بار واجب است نه هر سال.
بنا بر این، اگر هم سند آن صحیح باشد، کسی به مضمون این روایت عمل نمیکند و چنانچه در آینده خواهیم گفت، این روایت و روایات مشابه آن را بر وجوب کفایی حمل کردهاند به این معنا که برای اینکه حج خانه خدا تعطیل نشود بر عدهای واجب کفایی است که هر سال حج انجام دهند.
پس مشکل این روایت، این است که حج را هر ساله واجب میداند، ولی کسی به آن عمل نمیکند، البته شاید بتوان آن را این طور توجیه کرد که بگوییم «فی کل عام» مربوط به «اهل الجده» است، نه اینکه ظرف «فرض الحج» باشد یعنی حج بر اغنیا در هر سالی که غنی شدند واجب است؛ ولی این معنا نیز خلاف ظاهر است.
[بنا بر این، دلائل دوم و سوم بر این ادعا که منکر حج کافر است، دلالتی نداشتند و دلیل اول یعنی کافر بودن منکر ضروری دین هم در صورتی دلالت دارد که انکار حج به عنوان یکی از ضرویات دین به انکار رسالت بیانجامد؛ ولی اگر انکار آن به انکار رسالت بر نگردد، به خودی خود موجب کفر نمیشود.]
حکم تارکِ مستخف حج
صاحب عروة فرمود: «تاركه عمداً مستخفّاً به بمنزلتهم؛ کسی که حج را به صورت عمدی که از روی بیاعتنایی به آن باشد، ترک کند به منزله کافر است.»
شاید مستند این سخن این روایت باشد که میفرماید:
فِي عُيُونِ الْأَخْبَارِ بِأَسَانِيدِهِ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنِ الرِّضَا ع فِي كِتَابِهِ إِلَى الْمَأْمُونِ قَالَ: الْإِيمَانُ هُوَ أَدَاءُ الْأَمَانَةِ وَ اجْتِنَابُ جَمِيعِ الْكَبَائِرِ وَ هُوَ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْكَانِ إِلَى أَنْ قَالَ وَ اجْتِنَابُ الْكَبَائِرِ وَ هِيَ قَتْلُ النَّفْسِ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ تَعَالَى... وَ الِاسْتِخْفَافُ بِالْحَجِّ... [25]
شیخ صدوق در عیون الاخبار به اسنادش از «فضل بن شاذان» نقل میکند که امام رضا علیه السلام در نامهای به مأمون، فرمود: ايمان، بازگرداندن امانت است، و دورى كردن از همه گناهان بزرگ، و شناختِ با دل، و اقرار به زبان، و عمل به جوارح است، تا اینکه فرمود: و دوری از گناهان کبیره یعنی کشتن کسی كه خداوند، كشتنش را حرام کرده... و تحقیر و کوچک شمردن حجّ...
در این روایت استخفاف حج از جمله گناهان کبیره شمرده است نه اینکه آن را موجب کفر یا در حکم کفر بداند.
بنا بر این، ما میگوییم ترک عمدی حج اگر بدون استخفاف باشد، قطعاً موجب کفر نیست؛ بلکه چنانچه حضرت امام هم فرمود از گناهان کبیره است، و اگر همراه با استخفاف باشد مثلا علاوه بر آنکه حج انجام نمیدهد آن را کوچک و بیارزش هم جلوه دهد، در این صورت با اینکه گناهش سنگینتر است و حتی در کنار قتل نفس آمده است، ولی باز موجب کفر نمیشود.
از این رو، روایاتی هم که تارک حج را یهودی یا نصرانی میشمارد، حمل بر گناه کبیره میکنیم، از جمله این روایت که میفرماید:
مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ أَبِي عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ ذَرِيحٍ الْمُحَارِبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَحُجَّ حَجَّةَ الْإِسْلَامِ لَمْ يَمْنَعْهُ مِنْ ذَلِكَ حَاجَةٌ تُجْحِفُ بِهِ أَوْ مَرَضٌ لَا يُطِيقُ فِيهِ الْحَجَّ أَوْ سُلْطَانٌ يَمْنَعُهُ فَلْيَمُتْ يَهُودِيّاً أَوْ نَصْرَانِيّاً. [26]