بسم الله الرحمن الرحیم
بحث اخلاقی
تبیین روایات مربوط به فخرفروشی (2)
و هَب لي مَعالِيَ الأَخلاقِ، وَ اعصِمني مِنَ الفَخر.[1]
در تبیین این فراز نورانی بیان شد که روایاتی که درباره فخر و افتخار کردن رسیده است، به چهار دسته قابل تقسیم است. دسته اول روایاتی بود که در آنها مطلق افتخار کردن و بالیدن مورد نکوهش قرار داشت.
دسته دوم
اما دسته دوم روایاتی است که به نکوهش افتخار کردن به اموری که در واقع افتخار نیست، اختصاص دارد، مثل افتخار کردن به پدران و نسَب.
در روایتی از امیر المؤمنین علیه السلام چنین وارد شده است:
المُفتَخِرُ بنفسِهِ أشرَفُ مِن المُفتَخِرِ بأبيهِ.[2]
کسی که به خودش افتخار میکند شریفتر است از کسی که به پدرش افتخار میکند.
در این بیت هم همین مطلب مورد اشاره است که میگوید:
افتخار به پدران در جایی که آنها فاسق و کافر و جاهل باشند بدتر است. از امیر مؤمنان علی علیه السلام روایت شده که پس از تلاوت آیه ﴿أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ* حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِر﴾[3] فرمود:
أفَبِمَصارِعِ آبائهِم يَفخَرُونَ، أم بِعَدِيدِ الهَلكى يَتَكاثَرُونَ؟! يَرتَجِعُونَ مِنهُم أجساداً خَوَت، و حَركاتٍ سَكَنَت، و لَأن يكونوا عِبَراً أحَقُّ مِن أن يكونوا مُفتَخَراً![4]
آيا به گورهاى پدرانشان افتخار مىكنند؟ يا به فزونىِ شمار هلاكشدگان [خود] به هم مىنازند؟ از پيكرهايى كه بىجان و متلاشى شدهاند و از حركتها باز ايستادهاند، بازگشت به اين جهان را چشم دارند. حال آن كه آن مردگان مايه عبرت باشند سزاوارتر است تا باعث فخرفروشى.
در روایت دیگری از امام صادق علیه السلام چنین نقل شده است:
أتى رسولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله رجُلٌ فقالَ: يا رسولَ اللَّهِ، أنا فلانُ ابنُ فلانٍ حتّى عَدَّ تِسعَةً، فقالَ لَهُ رسولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله: أما إنّك عاشِرُهُم في النارِ.[5]
شخصی آمد خدمت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و عرض كرد: یا رسول الله! من «فلان بن فلان» هستم و تا نُه پشت خود را بر شمرد. پيامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به او فرمود: بدان كه تو دهمين نفر آنان در دوزخ هستى!
و این نشان میدهد که حضرت به چه شدتی با فخر فروشی برخورد میکردند. چنانچه نقل شده است وقتى دو نفر در حضور حضرت علی علیه السلام بر يكديگر فخرفروشى میکردند، فرمود:
أتَفتَخِرانِ بأجسادٍ بالِيَةٍ، و أرواحٍ في النارِ؟! إن يَكُن لكَ عَقلٌ فإنَّ لكَ خُلقاً، و إن يَكن لكَ تَقوىً فإنَّ لكَ كَرَماً، و إلّا فالحِمارُ خَيرٌ مِنكَ و لَستَ بخَيرٍ مِن أحَدٍ.[6]
آيا به پيكرهايى پوسيده و روحهايى كه در آتشاند به يكديگر فخر مىفروشيد؟ اگر عقل و خرد داشته باشى، از خوى و خصلتى برخوردارى و اگر با تقوا باشى، كرامت و بزرگوارى دارى و گرنه الاغ از تو بهتر است و تو از هيچ كس بهتر نيستى.
بنا بر این، در این دسته روایاتی قرار دارد که از افتخار به اموری که مایه فخر نیست نهی میکنند و امیداوریم ما چنین نباشیم.
بحث فقهی
موضوع: مصادیق انفال
یادآوری
بحث در مواردی بود که حضرت امام در تحریر آنها را جزء انفال محسوب میکردند. مورد دوم زمینهای موات بود که حاکم و رهبر جامعه هر گونه که بخواهد و مصلحت جامعه باشد آنها را مصرف میکند.
اقسام اراضی موات
زمینهای موات یا موات بالأصالة هستند یا بالعرض. موات بالاصالة مثل بیابانها، اقیانوسها، دریاها و امثال اینها است که از ابتدا تا کنون دست نخورده ماندهاند و به حالت موات باقی هستند. این دسته چنانچه در روایات هم آمده، شکی نیست که جزو انفال محسوب میشوند، حتی اگر زمانی ملک کسی هم بوده و الان مالکش معلوم نیست، باز جزء انفال خواهد بود.
اما زمینهای موات بالعرض، یعنی زمینهایی که قبلاً عامره بوده و اکنون به موات تبدیل شدهاند، دو صورت دارد، یا قبلاً مالک خصوصی داشتهاند یا از زمینهای مفتوحه عنوةً بوده که ملک عموم مسلمین بودهاند. آنجا که مالک خصوصی داشته نیز دو حالت دارد، یا مالک آن از آن اعراض کرده و آن را رها کرده است یا هنوز اعراض نکرده و ممکن است دوباره برگردد.
زمینهایی که زمانی عامر و آباد بودهاند؛ ولی اکنون خراب شده و صاحبانشان از آنجا اعراض کرده و آن را رها کردهاند و دیگر کاری به آنها ندارند، حکمشان مثل حکم موات بالأصالة است که جزء انفال محسوب میشوند.
اما نسبت به دو قسم دیگر یعنی زمین مواتی که قبلاً آباد بوده و با اینکه الآن موات شده اما هنوز صاحبش از آن اعراض نکرده است، همچنین زمینی که مفتوحة عنوة بوده و در زمان فتح آباد بوده و الآن موات شده است، اختلاف نظر وجود دارد.
حکم زمین موات بالعرضی که صاحبش از آن اعراض نکرده
نظر حضرت امام در مورد این قسم از زمینها را میتوان از مفهوم کلام ایشان در تحریر برداشت کرد. ایشان در تحریر فرمودند: «يلحق بها القرى التي قد جلا أهلها فخربت» یعنی به زمینهای موات بالأصالة ملحق میشود آبادیهایی كه اهالی آنها كوچ كرده و اعراض کردهاند و دیگر خراب شدهاند، پس جزء انفال میشوند. مفهوم آن این است که این آبادیهای مخروبه اگر اهالی آنها هنوز از آنجا منجلی نشده و اعراض نکردهاند، جزء انفال محسوب نمیشوند.
پس طبق آنچه از تحریر برداشت میشود نظر ایشان چنین است که اینگونه زمینها که هنوز از آنها اعراض نشده تحت ملک صاحبانش در زمان آباد بودن، باقی میماند. ایشان همین نظریه را به تفصیل و به صورت استدلالی در کتاب بیع که در نجف آن را بحث کردهاند، مطرح میکنند.
در آنجا میفرمایند برای این قسم از زمینهای موات بالعرض که مالک خصوصی داشته و هنوز اعراض نشده چند وجه میتواند مطرح شود.
یک وجه آن است که به ملک مالک باقی بماند.
وجه دیگر این است که جزء انفال و ملک امام علیه السلام محسوب شود؛ لذا اگر کسی آن را احیا کرد،مال خودش میشود. همان طور که در روایت ابوخالد کابلی آمده است که اگر [کسی که زمینی را احیا کرده] آن را رها كرد يا تخريب كند و فردى از مسلمانان پس از وى آن را تصرف كند و زنده و آبادش سازد، وى از كسى كه آن را رها كرده سزاوارتر است.[7]
وجه سوم این است که به ملک مالک باقی میماند؛ ولی دیگری میتواند آن را احیاء کند و اگر چنین کرد باید حق اجارهاش را به مالک بدهد.
وجه چهارم میان آنجا که شخص زمین مواتی را احیا کرده بوده و آنجا که زمین آبادی را خریداری کرده بوده تفصیل میدهد و در صورت اول جزء انفال میشود چون قبلاً هم موات و از انفال بوده ولی در صورت دوم که از طریق بیع مالک شده باز هم به ملک او باقی میماند.
ایشان این چهار وجه را نقل میکنند و درباره آنها میفرمایند:
وجوه و أقوال، لا شاهد يعتمد عليه في شيء منها. و التحقيق: التفصيل بين ما إذا أعرض المحيي الأوّل عنها، فتصير للإمام (عليه السّلام) و لمن عمّرها، و بين غيره، فتبقىٰ علىٰ ملكه، و لا يجوز التصرّف فيها إلّا بإذنه، و على الثاني أُجرة مثل الأرض، و يجب عليه تسليمها إلى الأوّل لو طالب بها.[8]
اینها وجوه و اقوالی است که هیچ شاهدی که بتوان بر آن اعتماد کرد، ندارند. اما تحقیق آن است که میان آنجا که احیا کننده اول از آن اعراض کرده باشد و غیر آن تفصیل دهیم، یعنی در صورت اعراض ملک امام [و جزء انفال میشود] یا ملک کسی که دوباره آن را احیا کند و در صورت دوم بر ملک همان مالکش باقی است و کسی بدون اذن او حق تصرف در آن را ندارد و در این صورت اگر کسی آن را دوباره احیا کرد باید اجرة المثل زمین را به مالک اول بدهد و هر گاه مالک اول زمین را طلب کرد واجب است آن را تسلیم او کند.
سپس اضافه میکنند، این تفصیلی که بیان کردیم مقتضای جمع عرفی میان روایات است، زیرا یک دسته از روایات به صورت مطلق میگوید: هر زمینی که صاحب ندارد برای امام است مثل صحیحه «حفص بن البختری» یعنی روایت شماره یک که میفرمود: «كُلُّ أَرْضٍ خَرِبَةٍ وَ بُطُونُ الْأَوْدِيَةِ فَهُوَ لِرَسُولِ اللَّهِ ص وَ هُوَ لِلْإِمَامِ مِنْ بَعْدِهِ»[9] یا موثقه «محمد بن مسلم» یعنی روایت شماره دوازده که میفرمود: «مَا كَانَ مِنْ أَرْضٍ خَرِبَةٍ أَوْ بُطُونِ أَوْدِيَةٍ فَهُوَ كُلُّهُ مِنَ الْفَيْءِ».[10]
دستهای دیگر از روایات هم میگویند: زمینی که صاحبش از آن اعراض کرده و آن را رها کرده برای امام است، مثل این روایات:
كلّ أرض جلا أهلها.[11]
كلّ قرية يهلك أهلها أو يجلون عنها.[12]
و ما كان من الأرضين باد أهلها.[13]
كلّ أرض خربة قد باد أهلها.[14]
هي القرى التي قد خربت و انجلى أهلها.[15]
هي القرى التي قد جلا أهلها و هلكوا فخربت.[16]
كلّ أرض لا ربّ لها، و كلّ أرض باد أهلها.[17]
كلّ أرض ميّتة قد جلا أهلها.[18]
با توجه به قیدی که در این روایات آمده، روایات مطلق نیز مقید میشود، پس معلوم میشود هر زمین مخروبهای که اهالی آن از آنجا کوچ کرده و از آن اعراض کردهاند، جزء انفال محسوب میشود.
در مقابل این روایات، دو روایت دیگر هست که ظاهرشان دلالت میکند که به محض رها کردن زمین و مخروبه شدن آن، زمین برای کسی میشود که آن را احیا کند، پس فرقی ندارد اعراض کرده باشد یا نه.
یکی روایت ابو خالد الکابلی است که میفرماید:
عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي خَالِدٍ الْكَابُلِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ وَجَدْنَا فِي كِتَابِ عَلِيٍّ ع ﴿إِنَّ الْأَرْضَ لِلّٰهِ يُورِثُهٰا مَنْ يَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ وَ الْعٰاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾ أَنَا وَ أَهْلُ بَيْتِيَ الَّذِينَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ وَ نَحْنُ الْمُتَّقُونَ وَ الْأَرْضُ كُلُّهَا لَنَا فَمَنْ أَحْيَا أَرْضاً مِنَ الْمُسْلِمِينَ فَلْيَعْمُرْهَا وَ لْيُؤَدِّ خَرَاجَهَا إِلَى الْإِمَامِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي وَ لَهُ مَا أَكَلَ مِنْهَا فَإِنْ تَرَكَهَا وَ أَخْرَبَهَا فَأَخَذَهَا رَجُلٌ مِنَ الْمُسْلِمِينَ مِنْ بَعْدِهِ فَعَمَرَهَا وَ أَحْيَاهَا فَهُوَ أَحَقُّ بِهَا مِنَ الَّذِي تَرَكَهَا فَلْيُؤَدِّ خَرَاجَهَا إِلَى الْإِمَامِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي...[19]
ابو خالد از امام باقر علیه السلام روايت کرده كه فرمود: در كتاب على علیه السلام يافتيم كه «زمين براى خداست به هر يك از بندگانش كه بخواهد به ميراث مىدهد و پايان كار براى پرهيزكاران است». من و اهل بيتم كسانى هستيم كه زمين را به ميراث مىبريم و ما پرهيزكارانيم، و همه زمين براى ماست پس كسى كه بخواهد زمينى از مسلمانان را احيا كند، آن را احيا كند و خراج آن را به امام از اهل بيت من بپردازد، و بهرههايى كه از آن مىبرد براى اوست، پس اگر آن را رها كرد يا تخريب كند و فردى از مسلمانان پس از وى آن را تصرف كند و زنده و آبادش سازد، وى از كسى كه آن را رها كرده سزاوارتر است، و بايد خراج آن را به امامى كه از اهل بيت من است بپردازد.
یکی هم این روایت صحیحه است که میفرماید:
مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ أَيُّمَا رَجُلٍ أَتَى خَرِبَةً بَائِرَةً فَاسْتَخْرَجَهَا وَ كَرَى أَنْهَارَهَا وَ عَمَرَهَا فَإِنَّ عَلَيْهِ فِيهَا الصَّدَقَةَ فَإِنْ كَانَتْ أَرْضٌ لِرَجُلٍ قَبْلَهُ فَغَابَ عَنْهَا وَ تَرَكَهَا فَأَخْرَبَهَا ثُمَّ جَاءَ بَعْدُ يَطْلُبُهَا فَإِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ وَ لِمَنْ عَمَرَهَا.
«معاویة بن وهب» میگوید: شنيدم كه امام صادق علیه السلام مىفرمود: هر مردى كه بر سرزمين بايرى درآيد و آنجا را استخراج كند، جويهايش را لايروبى كند و آبادش كند، بر وى صدقه [زكات] است. پس اگر زمين پيش از آن براى كسى بوده و او آن را رها كرده و ويران شده، آنگاه بعداً آمده و آن را مطالبه ميكند همانا زمين از آن خداست و از آن كسى كه آن را آباد كرده است.
ولی حضرت امام میفرمایند: جمع عرفی میان این روایات این است که بگوییم فرض در این دو روایت آنجاست که صاحبانشان از آن اعراض کردهاند، نه اینکه به محض رها کردن با اینکه هنوز قرار است به آنجا برگردند، دیگر از ملکشان خارج شود و مال کسی شود که دوباره آن را احیا کند.
بنا بر این ، ملاک ، اعراض است، اگر اعراض نکرده باشد صد سال هم که به صورت مخروبه بماند باز در ملک صاحبش باقی است و اگر کسی بخواهد دوباره آن را احیا کند باید از او اجازه بگیرد؛ ولی اگر اعراض کرد جزء انفال محسوب میشود و اگر کسی دوباره آن را احیا کند ملک او میشود.
حکم زمین موات بالعرضی که مالک خصوصی ندارد
حضرت امام درباره زمینهای عامری که مالک خصوصی نداشته، بلکه مفتوحه عنوة بوده و ملک عموم مسلمین بوده است، یعنی در زمان فتح آباد بوده و الآن تبدیل به زمینهای موات شده است، فرمود: در اینکه جزء انفال باشد یا در ملک عموم مسلمانان باقی بماند، اشکال است که دومی خالی از رجحان نیست.
مرحوم صاحب جواهر هم در این باره مینویسد:
ان عمار المفتوحة عنوة لو مات بعد الفتح ليس من الأنفال في شيء، لأن له مالكا معلوما، و هو المسلمون، و إطلاق بعض الأصحاب والأخبار «ان الموات له (عليه السلام)» منزل على غيره قطعا.[20]
زمینهای آباد از مفتوحة عنوة اگر بعد از فتح تبدیل به موات شود، به هیچ وجه از انفال نمیباشد، زیرا دارای مالک معلوم هستند و آن عموم مسلمانان است. اطلاق کلام بعضی از اصحاب و همچنین اخباری که میفرماید: زمین موات برای امام علیه السلام است، بر غیر زمینهای مفتوحه عنوة حمل میشود.
مورد سوم
ادامه متن تحریر چنین است:
و منها أسياف البحار و شطوط الأنهار، بل كل أرض لا رب لها على إشكال في إطلاقه و إن لا يخلو من قرب و إن لم تكن مواتا بل كانت قابلة للانتفاع بها من غير كلفة كالجزائر التي تخرج في دجلة و الفرات و نحوهما.[21]
و از آن جمله است كنارههاى درياها و نهرها، بلكه هر زمينى كه صاحب نداشته باشد ـ البته اطلاق آن اشكال دارد، هرچند خالى از قرب نمىباشد ـ اگر چه موات نباشد؛ بلكه بدون زحمت و تكلّف قابل استفاده باشد، مانند جزائرى كه در دجله و فرات و مانند آنها بيرون مىآيد.
ایشان اینکه مطلق زمینهای بدون صاحب از انفال باشد را مشکل دانسته و سپس آن را خالی از قرب نمیداند، ولی ما چنانچه در جمعبندی آیات اشاره کردیم، گفتیم مطلق اموال بدون مالک هر چند غیر زمین هم باشد، از انفال و مال امام است.
مورد چهارم
و منها رءوس الجبال و ما يكون بها من النبات و الأشجار و الأحجار و نحوها، و بطون الأودية، و الآجام، و هي الأراضي الملتفة بالقصب و الأشجار من غير فرق في هذه الثلاثة بين ما كان في أرض الإمام عليه السلام أو المفتوحة عنوة أو غيرهما، نعم ما كان ملكا لشخص ثم صار أجمة مثلا فهو باق على ما كان.[22]
و از آن جمله است سر كوهها و آنچه كه از گياه و درختان و سنگها و مانند آنها در آنها مىباشد، و کف درّهها و «آجام» یعنی زمينهايى كه به نى و درختان پوشانده شده است. در اين سه، بين آن كه در زمين امام (عليه السّلام) باشد يا در مفتوح عنوة يا در غير اينها باشد فرقى نمىكند؛ البته آنچه كه ملک شخصى باشد سپس مثلاً نيزار شود بر آنچه كه بوده است باقى مىماند [و ملک صاحبش مىباشد].
دلیل این احکام همان روایاتی است که خواندیم.
مورد پنجم
و منها ما كان للملوك من قطائع و صفايا.[23]
و از آن جمله است آنچه برای شاهان بوده است از زمینهایی که قطعه قطعه میکردند و به کسی میدادند یا اموال برگزیدهای که مخصوص آنها بوده است.
مورد ششم
و منها صفو الغنيمة كفرس جواد، و ثوب مرتفع، و سيف قاطع و درع فاخر، و نحو ذلك.[24]
و از آن جمله است غنيمت ممتاز، مانند اسب سوارى نجيب و لباس گرانقيمت و شمشير برنده، و زره فاخر، و مانند اينها.
مورد هفتم
و منها الغنائم التي ليست بإذن الإمام عليه السلام.[25]
و از آن جمله است غنيمتهايى كه جنگ در آن با اذن امام (عليه السّلام) نباشد.
قبلا گفتیم که غنایم دو نوع است، یکی غنائم به دست آمده در جنگی که با اذن امام صورت گرفته است که صفایای این غنائم برای امام است و یک پنجم آن هم در اختیار اوست تا به مصارف ششگانه برساند، چهار پنجمش هم میان مجاهدین تقسیم میشود. دوم غنائم به دست آمده در جنگی که بدون اذن امام صورت گرفته است که همه غنائم برای امام است.
حکمت آن هم چنانچه گفتیم جلوگیری از هرج و مرج است و اینکه هر گروهی خودسر به جنگ با کفار نروند.
مورد هشتم
و منها إرث من لا وارث له.[26]
و از آن جمله است ارث كسى كه وارثى نداشته باشد.
درباره میراث بدون وارث در برخی روایاتی باب انفال مثل روایات شماره 4، 14 و 17 آمده است که ملک امام است، در مقابل این روایات، دو روایت معارض هم داریم:
یکی این روایت است که میفرماید:
مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ خَلَّادٍ السِّنْدِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ كَانَ عَلِيٌّ ع يَقُولُ فِي الرَّجُلِ يَمُوتُ وَ يَتْرُكُ مَالًا وَ لَيْسَ لَهُ أَحَدٌ أَعْطِ الْمَالَ هَمْشَارِيجَهُ.[27]
«خلاد السندی» از امام صادق علیه السلام روایت میکند که فرمود: علی علیه السلام درباره مردی که مُرد و مالی برجای گذاشت در حالی که وارثی ندارد، فرمود: مال را به همشهری او بده.
«همشاریجه» معرّب همشهری است.
و دیگری این روایت است که میفرماید:
عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ دَاوُدَ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَاتَ رَجُلٌ عَلَى عَهْدِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع لَمْ يَكُنْ لَهُ وَارِثٌ فَدَفَعَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع مِيرَاثَهُ إِلَى هَمَشَهْرِيجِهِ.[28]
امام صادق علیه السلام فرمود: در زمان امیر المؤمنین علیه السلام شخصی فوت کرد در حالی که وارثی نداشت، پس امیر المؤمنین علیه السلام میراث او را به همشهری او داد.
در جمع این روایات میگوییم: هر چند در این دو روایت میراث کسی که وارث ندارد به غیر امام داده شده است، ولی در واقع این مال در اختیار امام بوده و با اذن او این کار انجام شده است. پس تعارضی ندارند.
مضمون این دو روایت را شیخ طوسی هم نقل کرده است و پس از آن میفرماید:
لَيْسَ فِيهِمَا مَا يُنَافِي مَا تَقَدَّمَ لِأَنَّ الَّذِي تَضَمَّنَاهُ حِكَايَةُ فِعْلٍ وَ هُوَ أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع أَعْطَى تَرِكَتَهُ هَمْشَارِيجَهُ وَ لَعَلَّ ذَلِكَ فَعَلَ لِبَعْضِ الِاسْتِصْلَاحِ لِأَنَّهُ إِذَا كَانَ الْمَالُ لَهُ خَاصَّةً عَلَى مَا قَدَّمْنَاهُ جَازَ لَهُ أَنْ يَعْمَلَ بِهِ مَا شَاءَ وَ يُعْطِيَ مَنْ شَاءَ وَ لَيْسَ فِي الرِّوَايَتَيْنِ أَنَّهُ قَالَ إِنَّ هَذَا حُكْمُ كُلِّ مَالٍ لَا وَارِثَ لَهُ فَيَكُونَ مُنَافِياً لِمَا تَقَدَّمَ مِنَ الْأَخْبَارِ.[29]
میان این دو روایت با روایاتی که گذشت تنافی وجود ندارد، زیرا آنچه این دو متضمن آن هستند حکایت فعل امیر المؤمنین علیه السلام است که ما ترک میت را به همشهری او داد و شاید این کار به خاطر مصالحی بوده است، چون وقتی این مال مخصوص امام است ـ چنانچه گفتیم ـ میتواند هر گونه که بخواهد با آن معامله کند و به هر کس بخواهد بدهد. پس این طور نیست که در این دو روایت حکم هر مالی که وارث ندارد بیان شده باشد تا با روایات قبلی تنافی داشته باشد.