بسم الله الرحمن الرحیم
بحث اخلاقی
دوری از فخرفروشی
و هَب لي مَعالِيَ الأَخلاقِ، وَ اعصِمني مِنَ الفَخر.[1]
پروردگارا! به من صفات والا عنایت کن و از فخر و خودستایی مصون بدار.
فخر و بالیدن به خود که در جمله دوم این فراز نورانی دوری از آن درخواست شده، یکی از صفات زشت است که سبب بیارزش شدن معالی اخلاق میشود. فخر، در نقطه مقابل تواضع محسوب میشود. در روایتی از رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم چنین نقل شده است:
إنّ اللَّهَ تعالى أوحى إلَيَّ أن تَواضَعوا؛ حتّى لا يَفخَرَ أحَدٌ على أحَد.[2]
خداوند متعال به من وحى فرمود كه: فروتن باشيد، تا هيچ كس به ديگرى فخر نفروشد.
یا در روایت دیگری از امیرالمؤمنین علی علیه السلام چنین وارد شده است:
ضَعْ فَخرَكَ، و احطُطْ كِبرَكَ، و اذكُرْ قَبرَكَ.[3]
فخرفروشى را كنار بگذار و تكبر را فرو نِه و به ياد قبرت باش.
کنار گذاشتن فخر در کنار فرو نهادن کبر است . می تواند به این معنا باشد که اگر کسی واقعاً متکبر نباشد، فخرفروشی هم نمیکند. راه این که انسان فخرفروشی و تکبر را کنار بگذارد هم در این روایت نشان داده شده است و آن عبارت است از اینکه انسان یاد قبر بیافتد، یاد قبر و آن موقعی که بدن از هم متلاشی میشود و استخوانها میپوسد، موجب میشود که دچار کبر و فخر نشود.
ریشه فخر هم همان ریشه کبر است. ریشه کبر احساس حقارت است، چنانچه از امیر المؤمنین علیه السلام نقل شده است:
ما تَكَبَّرَ إلّا وَضيعٌ.[4]
تکبر نورزد مگر انسان پست و فرومایه. انسانهای بزرگوار، هیچ وقت متکبر نیستند.
جالب آنکه این انسانها در عین حالی که بزرگواری و رفعت دارند، در برابر خالق یکتا خود را از ذرّه هم کوچکتر میدانند. در جای دیگر از صحیفه سجادیه حضرت سید الساجدین امام سجّاد علیه السلام در مقام نیایش میفرماید:
أَنَا بَعدُ أقَلُ الأَقَلّينَ و أَذَلُّ الأَذَلّينَ، و مِثلُ الذَّرَّةِ أو دونَها.[5]
من از همه کمترها کمتر هستم و از همه خوارها خوارترم و مثل ذرّه یا کمتر از آن هستم.
آنها خود را در مقابل عظمت خدا خود را ناچیز میدانند. از جمله صفات متقین چنین دانسته شده است:
عَظُمَ الخالِقُ في أنفُسِهِم؛ فَصَغُرَ ما دونَهُ في أعيُنِهِم.[6]
آفريننده، در پيش آنان بزرگ است و از اين رو، جز او در نظرشان كوچك گشته است.
بنا بر این، خود کوچکبینی در برابر دیگران موجب فخر و تکبر در برابر آنها خواهد شد، ولی در برابر خداوند موجب کرامت نفس میشود. این مطلب از کنار هم قرار گرفتن روایتی که فرمود: «ما تَكَبَّرَ إلّا وَضيعٌ» با این روایت که میفرماید: «الافتِخارُ مِن صِغَرِ الأقدارِ»، یعنی فخر فروشی از بی مقداری است، به خوبی روشن میشود.
نکته دیگر راجع به فخر فروشی این است که این صفت از حالات اهل دنیاست:
﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ﴾[7]
بدانيد كه زندگانى اين جهان بازيچه و سرگرمى و زيور و فخر فروشی است ميان شما و افزون خواهى در دارايىها و فرزندان.
کسی که مبتلا به این صفت زشت باشد، هرگز مورد محبت و عنایت خدا نخواهد بود:
﴿إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُور﴾[8]
خداوند هيچ متكبر فخرفروشى را دوست ندارد.
در اینجا به عنوان مقدمه مباحث جلسه آینده این سؤال را مطرح میکنم که اگر فخر از صفات رذیله است، پس چرا اولیای خدا نسبت به برخی امور افتخار میکردند؟ مثلا در روایتی از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم چنین وارد شده است:
الفَقرُ فَخري.[9]
پاسخ این سؤال در جلسه بعد بیان خواهد شد.
بحث فقهی
موضوع: روایات بحث انفال
یادآوری
در مبحث انفال در دو جلسه قبل آیات مربوط به اموالی که در اختیار رهبر جامعه اسلامی است را بررسی کردیم. جمعبندی ما از آیات این شد که همه اموال بیصاحب انفال یا فیء حساب میشود.
انفال گفته میشود، چون زیادتی است ، و چیزی نیست که واجب باشد در اختیار کسی قرار بگیرد.
فیء گفته میشود، چون این اموال در اصل حق خدا و رسول بوده و حالا به خودشان بازگردانده شده است.
حال که اختیار این اموال در دست رهبر جامعه اسلامی است او میتواند چهار پنجم از غنائم جنگی ـ نه همه این اموال ـ را میان مجاهدین تقسیم کند؛ ولی یک پنجم این غنائم و بقیه اموال بدون صاحب تحت اختیار او باقی میماند.
پس از این جمعبندی، به بررسی روایات این باب میپردازیم و سپس سراغ اقوال فقها میرویم.
روایات باب انفال
صاحب وسائل این روایات را در باب اول از «أبواب الانفال و ما یختصّ بالإمام» ذکر کرده است و عنوان باب را که در واقع فتوای خود ایشان است، چنین قرار داده است:
بَابُ أَنَّ الْأَنْفَالَ كُلُّ مَا يَصْطَفِيهِ مِنَ الْغَنِيمَةِ وَ كُلُّ أَرْضٍ مُلِكَتْ بِغَيْرِ قِتَالٍ وَ كُلُّ أَرْضٍ مَوَاتٍ وَ رُءُوسُ الْجِبَالِ وَ بُطُونُ الْأَوْدِيَةِ وَ الْآجَامُ وَ صَفَايَا الْمُلُوكِ وَ قَطَائِعُهُمْ غَيْرُ الْمَغْصُوبَةِ وَ مِيرَاثُ مَنْ لَا وَارِثَ لَهُ وَ مَا غَنِمَهُ الْمُقَاتِلُونَ بِغَيْرِ إِذْنِهِ.[10]
بابی در اینکه انفال همه آن چیزی است که [امام و رهبر جامعه] از غنیمت بر میگزیند و هر زمینی که بدون جنگ تصرف شده و هر زمین مواتی و قلههای کوهها و بستر درّهها [عمق بیابانها] و نیزارها و جنگلها و آنچه اختصاص به پادشاهان دارد و زمینهایی که تقطیع کرده و غصبی نیستند و میراث کسی که وارثی ندارد و آنچه جنگجویان بدون اذن او به غنیمت میگیرند.
طبق نظر ایشان، غنائم جنگی جزو انفال نیست، ولی بر اساس آنچه ما از آیه استفاده کردیم تمامی اموال بی صاحب حتی غنائمی که مجاهدین تصرف میکنند در اصل مال امام است، البته او میتواند چهار پنجم غنائم جنگی را به مجاهدین بدهد. روایاتی هم که میخوانیم، مربوط به انفال به معنای اموال بدون صاحب غیر از غنیمت است که آنها را برای امام میداند، ولی «اثبات شیء نفی ما عدا» نمیکند.
روایت اول
مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: الْأَنْفَالُ مَا لَمْ يُوجَفْ عَلَيْهِ بِخَيْلٍ وَ لَا رِكَابٍ أَوْ قَوْمٌ صَالَحُوا أَوْ قَوْمٌ أَعْطَوْا بِأَيْدِيهِمْ وَ كُلُّ أَرْضٍ خَرِبَةٍ وَ بُطُونُ الْأَوْدِيَةِ فَهُوَ لِرَسُولِ اللَّهِ ص وَ هُوَ لِلْإِمَامِ مِنْ بَعْدِهِ يَضَعُهُ حَيْثُ يَشَاءُ.[11]
«حفص بن البختری» در این روایت که تمام راویانش امامی و ثقه هستند از امام صادق علیه السلام چنین نقل میکند که: انفال چيزى است كه اسب و شترى بر آن تاخته نشده است، يا گروهی آن را مصالحه كردهاند، يا به دست خويش آن را واگذار كردهاند، و نيز هر زمين مخروبه و کف درّهها است، اینها براى پيامبر خداست و نيز براى امام پس از او است، پس هركجا بخواهد آن را قرار مىدهد.
از آنجا که این اموال به ارث نمیرسند، معلوم میشود مال شخصی پیامبر و امام نیست، بلکه مال شخصیت و شأن حکومتی ایشان است.
روایت دوم
عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ جَمِيلٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: الْإِمَامُ يُجْرِي وَ يُنَفِّلُ وَ يُعْطِي مَا شَاءَ قَبْلَ أَنْ تَقَعَ السِّهَامُ وَ قَدْ قَاتَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص بِقَوْمٍ لَمْ يَجْعَلْ لَهُمْ فِي الْفَيْءِ نَصِيباً وَ إِنْ شَاءَ قَسَمَ ذَلِكَ بَيْنَهُمْ.[12]
«عنه» یعنی از «علی بن ابراهیم» که او و بقیه راویان این حدیث امامی و ثقه هستند، پس سند روایت تا زرارة صحیحه است، البته او به صورت مرفوعه نقل کرده است. کلینی با این سند از زرارة نقل میکند که گفت: امام مىتواند حكم براند و ببخشد و بدهد هر چه بخواهد پيش از آنكه سهام تقسيم شود. پيامبر خدا به همراه قومى جنگيد كه براى آنان در فىء بهرهاى قرار داده نشده بود، و اگر خواست آن را بين آنان تقسيم مىكند.
این روایت به روشنی بر این مبنا دلالت میکند که همه اموال مال امام است به عنوان امامت و او میتواند بخشی از آن [غنائم جنگی] را میان مجاهدین تقسیم کند.
روایت سوم
عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع السَّرِيَّةُ يَبْعَثُهَا الْإِمَامُ فَيُصِيبُونَ غَنَائِمَ كَيْفَ يُقْسَمُ قَالَ إِنْ قَاتَلُوا عَلَيْهَا مَعَ أَمِيرٍ أَمَّرَهُ الْإِمَامُ عَلَيْهِمْ أُخْرِجَ مِنْهَا الْخُمُسُ لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ قُسِمَ بَيْنَهُمْ ثَلَاثَةُ أَخْمَاسٍ وَ إِنْ لَمْ يَكُونُوا قَاتَلُوا عَلَيْهَا الْمُشْرِكِينَ كَانَ كُلُّ مَا غَنِمُوا لِلْإِمَامِ يَجْعَلُهُ حَيْثُ أَحَبَّ. [13]
در این روایت هم که صحیحه است، «معاویة بن وهب» میگوید: به امام صادق علیه السلام عرض كردم: گروه رزمندهاى را امام اعزام مىكند و آنان به غنيمتهايى دست مىيابند اين غنيمتها چگونه تقسيم مىشود؟ فرمود: اگر به همراه فرماندهى جنگيدهاند كه امام آن را مشخص كرده است، خمس آن را براى خدا و پيامبر جدا مىكنند و سه پنجم ديگر [که چنانچه در پاورقی هم اشاره شده باید چهار پنجم باشد] را بين خود تقسيم مىكنند، و اگر بدون آنكه با مشركان بجنگند چيزى را به دست آوردهاند همه آن غنيمتها كه به دست آوردهاند براى امام است و او در هر مورد كه خواست قرار مىدهد.
روایت چهارم
عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنِ الْعَبْدِ الصَّالِحِ ع فِي حَدِيثٍ قَالَ: وَ لِلْإِمَامِ صَفْوُ الْمَالِ أَنْ يَأْخُذَ مِنْ هَذِهِ الْأَمْوَالِ صَفْوَهَا الْجَارِيَةَ الْفَارِهَةَ وَ الدَّابَّةَ الْفَارِهَةَ وَ الثَّوْبَ وَ الْمَتَاعَ مِمَّا يُحِبُّ أَوْ يَشْتَهِي فَذَلِكَ لَهُ قَبْلَ الْقِسْمَةِ وَ قَبْلَ إِخْرَاجِ الْخُمُسِ وَ لَهُ أَنْ يَسُدَّ بِذَلِكَ الْمَالِ جَمِيعَ مَا يَنُوبُهُ مِنْ مِثْلِ إِعْطَاءِ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ غَيْرِ ذَلِكَ مِمَّا يَنُوبُهُ فَإِنْ بَقِيَ بَعْدَ ذَلِكَ شَيْءٌ أَخْرَجَ الْخُمُسَ مِنْهُ فَقَسَمَهُ فِي أَهْلِهِ وَ قَسَمَ الْبَاقِيَ عَلَى مَنْ وَلِيَ ذَلِكَ وَ إِنْ لَمْ يَبْقَ بَعْدَ سَدِّ النَّوَائِبِ شَيْءٌ فَلَا شَيْءَ لَهُمْ. [14]
این روایت همان مرسله معروف حمّاد است که گفتیم چون مشهور به آن عمل کردهاند، قابل عمل است. حماد از برخى از اصحاب از موسى بن جعفر علیه السلام روايت میکند كه در ضمن حديثى فرمود: و برگزیده غنائم از آن امام است و او حق دارد از اين اموال بهترينها را برگزيند، كنيز نيكو و حيوان با نشاط و لباس و کالا از هر آنچه که دوست دارد و میپسندد، پس این اموال در اختیار امام است قبل از قسمت کردن و قبل از بيرون آوردن خمس. و برای اوست که همه مال را برای آنچه قصد دارد خرج کند مثل بخشش برای تألیف قلوب و مانند آن از چیزهایی که میخواهد، پس اگر بعد از آن چیزی باقی ماند، یک پنجمش را بر میدارد و میان اهل خودش تقسیم میکند و بقیه آن را میان کسانی که در جنگ شرکت داشتهاند تقسیم میکند و اگر بعد از صرف در آنچه خواسته بود، چیزی باقی نمانده باشد، چیزی به آنها نمیرسد.
این بخش اول روایت بود که مؤید برداشیتی بود که ما از سیاق آیات داشتیم، یعنی همه غنائم برای امام است و او اختیار دارد آن را در آنچه مصلحت میبیند خرج کند، حتی اگر همه آن را هم خرج کرد، چیزی به مجاهدان نمیرسد، بله اگر چیزی ماند میتواند چهار پنجمش را به آنها واگذار کند.
اما در بخش دوم روایت که مربوط به بحث انفال است میفرماید:
إِلَى أَنْ قَالَ وَ لَهُ بَعْدَ الْخُمُسِ الْأَنْفَالُ وَ الْأَنْفَالُ كُلُّ أَرْضٍ خَرِبَةٍ قَدْ بَادَ أَهْلُهَا وَ كُلُّ أَرْضٍ لَمْ يُوجَفْ عَلَيْهَا بِخَيْلٍ وَ لَا رِكَابٍ وَ لَكِنْ صَالَحُوا صُلْحاً وَ أَعْطَوْا بِأَيْدِيهِمْ عَلَى غَيْرِ قِتَالٍ وَ لَهُ رُءُوسُ الْجِبَالِ وَ بُطُونُ الْأَوْدِيَةِ وَ الْآجَامُ وَ كُلُّ أَرْضٍ مَيْتَةٍ لَا رَبَّ لَهَا وَ لَهُ صَوَافِي الْمُلُوكِ مَا كَانَ فِي أَيْدِيهِمْ مِنْ غَيْرِ وَجْهِ الْغَصْبِ لِأَنَّ الْغَصْبَ كُلَّهُ مَرْدُودٌ وَ هُوَ وَارِثُ مَنْ لَا وَارِثَ لَهُ يَعُولُ مَنْ لَا حِيلَةَ لَهُ.
تا اینکه حضرت فرمود: و براى او پس از خمس، انفال است و انفال هر زمين مخروبهاى است كه اهالى آن از آن كوچ كردهاند، و هر زمينى است كه اسب و شترى بر آن تاخته نشده ولى آنان بر آن مصالحه كرده و با دست خود و بدون جنگ آن را در اختيار مسلمانان قرار دادهاند، و براى اوست قلّه كوهها و [کف درّهها] عمق بيابانها و نيزارها و هر زمين مواتی كه صاحب ندارد، و نيز از آن اوست برگزيده پادشاهان، آنچه در دست آنان است بدون آنكه غصب كرده باشند، زيرا غصب به هر شكل آن بايد به صاحبش بازگردانده شود، و نيز او [امام] وارث كسى است كه وارثى ندارد و او افراد بيچاره را تحت پوشش دارد.
روایت پنجم
عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا أَظُنُّهُ السَّيَّارِيَّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى ع فِي حَدِيثٍ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ لَمَّا فَتَحَ عَلَى نَبِيِّهِ فَدَكَ وَ مَا وَالاهَا لَمْ يُوجَفْ عَلَيْهِ بِخَيْلٍ وَ لَا رِكَابٍ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى نَبِيِّهِ ﴿وَ آتِ ذَا الْقُرْبىٰ حَقَّهُ﴾ فَلَمْ يَدْرِ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ هُمْ فَرَاجَعَ فِي ذَلِكَ جَبْرَئِيلَ وَ رَاجَعَ جَبْرَئِيلُ رَبَّهُ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ أَنِ ادْفَعْ فَدَكَ إِلَى فَاطِمَةَ إِلَى أَنْ قَالَ حَدٌّ مِنْهَا جَبَلُ أُحُدٍ وَ حَدٌّ مِنْهَا عَرِيشُ مِصْرَ وَ حَدٌّ مِنْهَا سِيفُ الْبَحْرِ وَ حَدٌّ مِنْهَا دُومَةُ الْجَنْدَلِ قِيلَ لَهُ كُلُّ هَذَا قَالَ نَعَمْ إِنَّ هَذَا كُلَّهُ مِمَّا لَمْ يُوجِفْ أَهْلُهُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص بِخَيْلٍ وَ لَا رِكَابٍ. [15]
در این روایت که از نظر سندی ضعیف است، «علی بن اسباط» از امام کاظم علیه السلام نقل میکند که در ضمن حدیثی فرمود: زمانی که خداوند فدک و حومه آن را بدون تاختن اسب و شتری براى پيامبرش گشود، آيه شريفه «وَ آتِ ذَا الْقُرْبىٰ حَقَّهُ» ـ حق خويشاوند را بده ـ را بر او نازل کرد. پس پيامبر خدا صلّی الله علیه و آله نمىدانست كه آنان چه كسانى هستند؛ در اين مورد از جبرئيل جويا شد و جبرئيل هم از پروردگارش جویا شد، پس خداوند به وى وحى فرمود كه فدك را به فاطمه بده تا اینکه فرمود: مرزی از آن کوه احد و مرز دیگرش عریش مصر و مرز دیگرش سیف البحر و مرز دیگرش دومة الجندل است. گفته شد: همه اینها [حدّ فدک است]؟ فرمود: بله همه اینها از چیزهایی است که پیامبر صلّی الله علیه و آله بدون تاختن اسب و شتر بر اهلش به دست آورد.
این روایت، شبیه روایتی است که برخی از دوستان هم به آن اشاره کردند که وقتی هارون الرشید خواست فدک را به امام کاظم علیه السلام برگرداند، به ایشان عرض کرد: حدود فدک را معلوم كن تا آن را به تو باز گردانم! امام از گفتن پاسخ ابا مىكند، هارون پيوسته اصرار مىورزد. حضرت مىفرمايد: من آن را جز با حدود واقعىاش نخواهم گرفت؟ هارون گفت: حدود واقعى آن كدام است؟ فرمود: اگر من حدود آن را بازگويم مسلماً تو موافقت نخواهى كرد! گفت: به حق جدّت سوگند كه حدودش را بيان كن (خواهم داد). حضرت فرمود: اما حد اوّل آن سرزمين عدن است... و حد دوم آن «سمرقند» است... و و حد سوم آن آفريقا است و حد چهارم آن سواحل درياى خزر و ارمنستان است!
هارون گفت: پس چيزى براى ما باقى نمانده، برخيز جاى من بنشين و بر مردم حكومت كن. حضرت فرمود: من به تو گفتم اگر حدود آن را تعيين كنم هرگز آن را نخواهى داد. اينجا بود كه هارون تصميم گرفت موسى بن جعفر علیه السلام را به قتل برساند.[16]
روایت ششم
بِإِسْنَادِهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع قَطَائِعُ الْمُلُوكِ كُلُّهَا لِلْإِمَامِ وَ لَيْسَ لِلنَّاسِ فِيهَا شَيْءٌ.[17]
«داود بن فرقد» میگوید امام صادق علیه السلام فرمود: زمینهای تقسیم شده توسط پادشاهان همهاش برای امام است و برای مردم چیزی در آنها نیست.
روایت هفتم
عَنْهُ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِيِّ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ سَهْلٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ حَرِيزِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ وَ سُئِلَ عَنِ الْأَنْفَالِ فَقَالَ كُلُّ قَرْيَةٍ يَهْلِكُ أَهْلُهَا أَوْ يَجْلُونَ عَنْهَا فَهِيَ نَفَلٌ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ نِصْفُهَا يُقْسَمُ بَيْنَ النَّاسِ وَ نِصْفُهَا لِرَسُولِ اللَّهِ ص فَمَا كَانَ لِرَسُولِ اللَّهِ ص فَهُوَ لِلْإِمَامِ.[18]
«محمد بن مسلم» در این روایت که سندش ضعیف است میگوید: از امام صادق علیه السلام وقتی از ایشان درباره انفال سؤال شد، شنیدم که فرمود: [انفال] هر روستايى كه اهالى آن هلاك شده باشند يا كوچ كرده باشند، زیادیای است براى خداى عزّ و جلّ که نيمى از آن بين مردم تقسيم مىشود و نيم ديگر براى پيامبر است؛ پس آنچه براى پيامبر است براى امام است.
اگر بخواهیم این روایت را قبول کنیم باید بگوییم همه انفال برای امام است و او میتواند نصف آن را بین مردم تقسیم کند، نه اینکه مردم مالک نصف انفال شوند.
روایت هشتم
عَنْهُ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْأَنْفَالِ فَقَالَ كُلُّ أَرْضٍ خَرِبَةٍ أَوْ شَيْءٌ يَكُونُ لِلْمُلُوكِ فَهُوَ خَالِصٌ لِلْإِمَامِ وَ لَيْسَ لِلنَّاسِ فِيهَا سَهْمٌ قَالَ وَ مِنْهَا الْبَحْرَيْنُ لَمْ يُوجَفْ عَلَيْهَا بِخَيْلٍ وَ لَا رِكَابٍ.[19]
در این روایت که ضعیف السند است «سماعة» به صورت مضمره از انفال سؤال میکند و معصوم پاسخ میدهد: هر زمينى است كه به خرابى گراييده، يا چيزهايى كه ويژه پادشاهان بوده كه براى امام است و مردم در آن سهمى ندارند. فرمود: و از آن مورد است بحرين كه اسب و شترى بر آن نتاخته است.
روایت نهم
بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِيزٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ مَا يَقُولُ اللَّهُ ﴿يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفٰالِ قُلِ الْأَنْفٰالُ لِلّٰهِ وَ الرَّسُولِ﴾ وَ هِيَ كُلُّ أَرْضٍ جَلَا أَهْلُهَا مِنْ غَيْرِ أَنْ يُحْمَلَ عَلَيْهَا بِخَيْلٍ وَ لَا رِجَالٍ وَ لَا رِكَابٍ فَهِيَ نَفَلٌ لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ.[20]
در این روایت موثقه زرارة میگوید: از امام صادق علیه السلام درباره گفتار خداوند متعال: «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفٰالِ قُلِ الْأَنْفٰالُ لِلّٰهِ وَ الرَّسُولِ» پرسيدم، فرمود: هر زمينى كه اهل آن آن را ترك كردهاند بدون آنكه اسب و شتر و سواره و پيادهاى بر آن تاخته باشد، از انفال است که از آنِ خدا و پيامبر اوست.
روایت دهم
عَنْهُ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ سَمِعَهُ يَقُولُ إِنَّ الْأَنْفَالَ مَا كَانَ مِنْ أَرْضٍ لَمْ يَكُنْ فِيهَا هِرَاقَةُ دَمٍ أَوْ قَوْمٌ صُولِحُوا وَ أَعْطَوْا بِأَيْدِيهِمْ وَ مَا كَانَ مِنْ أَرْضٍ خَرِبَةٍ أَوْ بُطُونِ أَوْدِيَةٍ فَهَذَا كُلُّهُ مِنَ الْفَيْءِ وَ الْأَنْفَالُ لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ فَمَا كَانَ لِلَّهِ فَهُوَ لِلرَّسُولِ يَضَعُهُ حَيْثُ يُحِبُّ.[21]
«محمد بن مسلم» در این روایت موثقه میگوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که فرمود: انفال زمينى است كه بر آن خونى ريخته نشده است، يا مردمى آن را مصالحه كرده و با دست خويش آن را واگذار كردهاند، و نيز زمينهايى كه خراب شده است يا عمق بيابانها، كه همه اينها از فىء است. و انفال از آنِ خدا و پيامبر است، و آنچه براى خداست نيز از آن پيامبر است هركجا كه خواسته باشد آن را قرار مىدهد.
روایت یازدهم
عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْأَنْفَالِ فَقَالَ مَا كَانَ مِنَ الْأَرَضِينَ بَادَ أَهْلُهَا وَ فِي غَيْرِ ذَلِكَ الْأَنْفَالُ هُوَ لَنَا وَ قَالَ سُورَةُ الْأَنْفَالِ فِيهَا جَدْعُ الْأَنْفِ وَ قَالَ ﴿مٰا أَفٰاءَ اللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرىٰ فَمٰا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لٰا رِكٰابٍ وَ لٰكِنَّ اللّٰهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلىٰ مَنْ يَشٰاءُ﴾ قَالَ الْفَيْءُ مَا كَانَ مِنْ أَمْوَالٍ لَمْ يَكُنْ فِيهَا هِرَاقَةُ دَمٍ أَوْ قَتْلٌ وَ الْأَنْفَالُ مِثْلُ ذَلِكَ هُوَ بِمَنْزِلَتِهِ. [22]
«محمد بن علی الحلبی» در این روایت موثقه میگوید: از امام صادق علیه السلام درباره انفال پرسيدم، فرمود: آن زمينهايى كه صاحبانش رهايش كردهاند و غیر این مورد هم انفال است و آن از ماست. و فرمود: در سورۀ انفال قطع بينى طرف است [یعنی بینی سلاطین جور را به خاک میمالد] و فرمود، «مٰا أَفٰاءَ اللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرىٰ فَمٰا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لٰا رِكٰابٍ وَ لٰكِنَّ اللّٰهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلىٰ مَنْ يَشٰاءُ» فرمود: فىء آن اموالى است كه براى آن خون ريخته نشده و كشتارى واقع نشده است، و انفال مانند آن و به منزله آن است.
روایت دوازدهم
عَنْهُ عَنْ سِنْدِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلَاءٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ الْفَيْءُ وَ الْأَنْفَالُ مَا كَانَ مِنْ أَرْضٍ لَمْ يَكُنْ فِيهَا هِرَاقَةُ الدِّمَاءِ وَ قَوْمٌ صُولِحُوا وَ أَعْطَوْا بِأَيْدِيهِمْ وَ مَا كَانَ مِنْ أَرْضٍ خَرِبَةٍ أَوْ بُطُونِ أَوْدِيَةٍ فَهُوَ كُلُّهُ مِنَ الْفَيْءِ فَهَذَا لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ فَمَا كَانَ لِلَّهِ فَهُوَ لِرَسُولِهِ يَضَعُهُ حَيْثُ شَاءَ وَ هُوَ لِلْإِمَامِ بَعْدَ الرَّسُولِ وَ أَمَّا قَوْلُهُ ﴿وَ مٰا أَفٰاءَ اللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمٰا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لٰا رِكٰابٍ﴾ قَالَ أَ لَا تَرَى هُوَ هَذَا وَ أَمَّا قَوْلُهُ ﴿مٰا أَفٰاءَ اللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرىٰ﴾ فَهَذَا بِمَنْزِلَةِ الْمَغْنَمِ كَانَ أَبِي يَقُولُ ذَلِكَ وَ لَيْسَ لَنَا فِيهِ غَيْرُ سَهْمَيْنِ سَهْمِ الرَّسُولِ وَ سَهْمِ الْقُرْبَى ثُمَّ نَحْنُ شُرَكَاءُ النَّاسِ فِيمَا بَقِيَ.[23]
این روایت هم موثقه است ولی معارض با روایتی است که خواندیم. «محمد بن مسلم» میگوید از امام باقر علیه السلام شنیدم که فرمود: فىء و انفال از زمينهايى است كه براى گشودن آن خونها ريخته نشده است و مردمى آن را مصالحه كرده و با دستان خود بخشيدهاند، و آن سرزمينهايى كه مخروبه شده است يا عمق بيابانها، كه همه اينها از فىء است و از آن خدا و پيامبر اوست، پس هر چه براى خداست از آنِ پيامبر اوست هر جا بخواهد آن را قرار مىدهد. و آن براى امام پس از پيامبر است. و اما گفتار خداوند متعال كه مىفرمايد: «مٰا أَفٰاءَ اللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمٰا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لٰا رِكٰابٍ» فرمود: آيا ملاحظه نمىكنى كه آن نيز همين است؟ و اما آيه شريفه: «مٰا أَفٰاءَ اللّٰهُ عَلىٰ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرىٰ» آن به منزله غنيمت است. پدرم اين را مىفرمود؛ و براى ما جز سهمين در آن نيست، سهم رسول و سهم ذى القربى، آنگاه در مابقى آن ما با مردم شريك هستيم.
حضرت با اینکه آیه اول را مربوط به انفال دانستند ولی آیه دوم را مربوط به غنیمت دانستند و این با راوایات دیگر معارضه دارد که در جمع آنها میگوییم: حضرت نمیفرماید این انفال همان غنیمت است بلکه فرمود: به منزله غنیمت است، پس آیات با هم تنافی ندارند و چنانچه گفتیم همه این اموال برای امام است ولی او از غنائم جنگی میتواند چهار پنجمش را در اختیار جنگجویان بگذارد. بنا بر این، وزان آیه دوم، وزان آیه خمس است که گفتیم با آیه انفال منافاتی ندارد و موارد بیان شده مصرف هستند. این در حالی است که آیت الله خویی آیه دوم را مربوط به خمس میداند؛ ولی طبق تفسیری که ما از آیات ارائه کردیم، آیه دوم هم مربوط به انفال است و وزان آن وزان آیه خمس است.