1 . ارزيابى سند احاديث
در ارزيابى سند احاديث مربوط به تعداد خلفا ، چند نكته قابل ذكر است :
الف . سند اين احاديث در منابع كهن و معتبر اهل سنّت، به جابر بن سَمُره[1] و ابو جحيفه[2] مىرسد .
ب . گزارش جابر بن سَمُره[3] در نزد اهل سنّت ، صحيح و معتبر است . بغوى در ارزيابى اين حديث مىگويد :
بر صحّت اين حديث، اتّفاق وجود دارد .[4]
افزون بر اين ، آلبانى، برخى طُرُق اين حديث را صحيح مىداند .[5] اين حديث همچنين در صحيح مسلم[6]و صحيح البخارى[7]روايت شده كه اين نقلها نيز نزد اهل سنّت معتبر شمرده مىشوند ، هر چند در نقل بخارى به جاى «اثنا عشر خليفة» ، «اثنا عشر أميراً» آمده است .
ج . گزارش جابر بن سَمُره با همان اسنادى كه در منابع اهل سنّت آمده ، در منابع حديثى شيعه نيز نقل شده است .[8]
د . احاديث ياد شده ، علاوه بر جابر بن سَمُره[9] از طريق عبد اللَّه بن عمر ،[10] عبد اللَّه بن مسعود ،[11]عبد اللَّه بن عمرو بن عاص ،[12] اَنَس بن مالك[13] و عبد اللَّه بن ابى اوفى[14] نيز نقل شدهاند ؛ ليكن منابعى كه اين گزارشها را روايت كردهاند ، مصادر شيعىاند .[15]
ه . نكته قابل تأمّل ، اين است كه : سخنى سرنوشتساز با آن اهمّيت كه آينده رهبرى در جامعه اسلامى را رقم مىزند ، چرا آن گونه كه بايد ، مورد توجّه صحابيان قرار نگرفته و آنان كمتر به نقل آن پرداختهاند ، تا آن جا كه حديث «اِثنا عَشَرَ خليفة (دوازده خليفه)» به حديث جابر بن سَمُره معروف گرديده است ؟
بى ترديد ، سياسى بودن مضمون حديث در عدم نقل آن توسّط اصحاب پيامبر صلى اللّه عليه و آله ، مؤثّر بوده است . از اين رو، عدم شهرت نقل آن از طرق مختلف ، بر بىتوجّهى صحابيان به اين موضوع مهم، دلالت ندارد .
2 . زمان و مكان صدور حديث
در صحيح مسلم ، سخن پيامبر صلى اللّه عليه و آله در باره خلفاى پس از خود، مربوط به روز جمعهاى است كه شخصى به نام اَسلَمى سنگسار شد[16]و چون اين واقعه در مدينه اتّفاق افتاده ،[17] مىتوان گفت كه مكان سخن پيامبر صلى اللّه عليه و آله ، مسجد مدينه بوده است ؛ امّا مسند ابن حنبل ، زمان صدور اين حديث را عرفه و مكان آن را سرزمين عرفات[18] ذكر كرده است و در گزارشى ديگر ، مكان صدور آن را مِنا مىداند .[19]
با تأمّل در متن گزارشهايى كه مربوط به اين واقعه است ، به نظر مىرسد كه جابر بن سَمُره، تنها يك واقعه را بيان مىكند و با توجّه به ويژگىهاى اختصاصى موجود در متن، احتمال تعدّد واقعه، بعيد است .
3 . اختلاف در متن احاديث
متن حديث جابر بن سَمُره ، به گونههاى مختلفى گزارش شده است . در بيشتر گزارشها «اثنا عشر خليفة (دوازده خليفه)» ، در صحيح البخارى «اثنا عشر أميراً (دوازده امير)»[20] و در گزارشهاى ديگر ، «اثنا عشر إماماً (دوازده امام)» ،[21]«اثنا عشر ملكاً (دوازده پادشاه)»[22] و «اثنا عشر قيّماً (دوازده سرپرست)»[23] آمده است و مطابق برخى از نقلها ، متن حديث با عبارت «لا يَزالُ أَمرُ النَّاسِ ماضياً ما وَليَهُم اثنا عَشَرَ رَجُلاً ؛[24] همواره امور مردم انجام مىشود ، مادام كه دوازده مرد ، سرپرست آنها باشند» گزارش شده است .
همه اين گزارشها ، نشان دهنده آن است كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله ، در پى معرّفى جانشينان خود و رهبران آينده جهان اسلام بوده و راوى و يا راويان حديث ، سخن پيامبر صلى اللّه عليه و آله را نقل به معنا كردهاند .
نكته قابل توجّه ، اين كه : پس از معرّفى دوازده نفر به عنوان جانشينانِ پس از پيامبر صلى اللّه عليه و آله توسّط ايشان ، همهمه و هياهو مجلس را فرا مىگيرد ، به گونهاى كه جابر بن سَمُره تصريح مىكند كه سخن پايانى پيامبر صلى اللّه عليه و آله را نشنيده و از پدر يا عموى خود مىپرسد كه : ايشان چه گفت ؟ و او پاسخ مىدهد كه ايشان فرمود : «كلّهم من قريش ؛[25] همه آنها از قريش اند» ، يا «كلّهم من بنى هاشم ؛[26] همه آنها از بنى هاشماند» .
اين صحنه نشان مىدهد كه فضاى سياسى براى اعلان رهبران آينده جهان اسلام ، مناسب نبوده است ، چنان كه جمله «وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ ؛[27] خداوند ، تو را از آسيب مردمان حفظ مىكند» در جريان غدير ، اشاره به همين واقعيت است . البتّه بعد از غدير نيز هنگامى كه پيامبر اسلام در بيمارىِ منجر به وفاتش مىخواهد به صورت مكتوب ، مشكل رهبرى آينده جهان اسلام را حل كند ، با كارشكنى و همهمه و غوغا رو به رو مىشود و در نتيجه ، تصريح به اين امر ، ميسّر نمىگردد .[28]
4 . مقصود از «دوازده خليفه»
تأمّل در واژههاى «خليفه» ،[29] «امام» ،[30] «وصى» ،[31] «امير»[32] و الفاظ مشابه آنها كه در گزارشهاى مختلف حديث جابر آمده و نيز موقعيت خانوادگى و عدد كسانى كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله آنان را به عنوان جانشينان خود معرّفى مىكند و مهمتر از همه ، تأكيد ايشان بر اين كه قيام دين و عزّت اسلام و صلاح امّت تا قيامت در گرو خلافت آنهاست ، به روشنى نشان مىدهند كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله در اين پيام مهم ، در صدد ارائه مشخّصات افرادى است كه شايستگى علمى ، عملى ، سياسى و مديريتى لازم را براى رهبرى جامعه اسلامى پس از او دارند ؛ كسانى كه از هر جهت مىتوانند خليفه خدا و خليفه پيامبر خدا باشند .
در آن هنگام ، اهمّيت اين پيام، به گونهاى بود كه به گفته ابن عبّاس ، ابو بكر در آغاز حكومتش ، خود را خليفه نمىخواند و در پاسخ كسى كه از او مىپرسد: «آيا تو خليفه پيامبر خدايى؟» ، پاسخ مىدهد : نه . و در پاسخ اين سؤال كه : پس تو كيستى ؟ پاسخ مىدهد : «من ، خالفه [= جاىگزين] پس از او هستم» .[33]
دقّت و تأمّل در معناى واژه «خليفه» ، خود، بيانگر اين معناست . خليفه به معناى جانشين است و جانشين، كسى است كه وظيفه شخص پيشين را به عهده دارد و جاى خالى او را پُر مىكند، و چون وظيفه اصلى و محورى پيامبر صلى اللّه عليه و آله ، هدايتگرى و راهنمونى مردمان به سوى رستگارى است ، تنها ، فردى شايستگى عنوان خلافت را خواهد داشت كه به بهترين وجه به هدايت مردمان بپردازد .
به همين دليل است كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله ، مبلّغان دين و راويان حديث و سنّت خود را خلفاى خود شمرده است . در حديثى آمده است :
قال رسول اللَّه صلى اللّه عليه و آله : اللّهُمَّ ارحَم خُلَفائى قيلَ : يا رَسولَ اللَّهِ و مَن خُلَفاؤكَ؟ قالَ : الَّذينَ يَأتونَ مِن بَعدى يَروونَ حَديثى و سُنَّتى .[34]
پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود: «خدايا! جانشينان مرا رحمت فرما» . سؤال شد : اى پيامبر خدا! جانشينان تو ، چه كسانىاند؟ فرمود : «كسانى كه پس از من مىآيند و حديث و سنّت مرا روايت مىكنند» .
اين، در حالى است كه حكومت ، تنها وسيله و ابزارى بوده كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله از آن استفاده نموده و هدف خويش را گسترش داده است . البته پيامبر صلى اللّه عليه و آله چه آن گاه كه حكومت داشته و چه زمانى كه آن را در اختيار نداشته (همانند دوران سخت مكّه) ، وظيفه خويش را به انجام رسانده است .
توجيهات و تأويلاتى كه به نقل از محقّقان حديثى اهل سنّت در پى مىآيد ، نشان دهنده اين مطلب است كه آنان بدون توجّه به علّت غايى بعثت پيامبران ، به معناى شايع «خليفه» توجّه كردهاند و در ميان حاكمان و قدرتمداران ، به دنبال خليفه گشتهاند . بديهى است كه حاكمان ظالم و خونريزى همانند يزيد و عبد الملك را نمىتوان خليفه بزرگترين پيامبران الهى و خاتم آنان دانست .
بارى ! ترديدى نيست كه هدف پيامبر صلى اللّه عليه و آله از اين سخن ، معرّفى بهترين كسانى است كه پس از او شايستگى كامل را براى رهبرى امّت اسلامى دارند ؛ ليكن با عنايت به اين كه مقام نبوّت ، منزّه از سخن لغو يا معمّاگونه است ، مسئله مهم در فقه الحديث و فهم سخن پيامبر خدا ، تعيين مصداق خلفاى دوازدهگانهاى است كه ايشان ، آنان را به عنوان خلفاى شايسته خود ، معرّفى نموده است .
از نگاه پيروان اهل بيت عليهم السلام ، پاسخ اين سؤال ، روشن است ؛ زيرا آنان بر اين باورند كه خلفاى دوازدهگانه پيامبر صلى اللّه عليه و آله ، دوازده تن از اهل بيت ايشان اند كه اوّلين آنها امام على عليه السلام و آخرين آنها امام مهدى عليه السلام است كه هماكنون ، زنده است و روزى، جهان را پُر از عدل و داد خواهد كرد .[35]
محدّثان اهل سنّت با اين كه حديث جابر بن سَمُره را صحيح مىدانند ، پاسخ روشنى براى تبيين مصاديق خلفاى دوازدهگانه ندارند ، تا آن جا كه ابن جوزى در كتاب كشف المشكل مىگويد :
اگر چه در باره اين حديث جستجوى بسيار كردم و در مورد آن سؤال نمودم ، ليكن كسى را نيافتم كه مقصود [واقعى] آن را بداند .[36]
مهلّب نيز چنين تصريح مىنمايد :
كسى را نيافتم كه به معناى حقيقى اين حديث ، رسيده باشد .[37]
همچنين ابن حجر ، اجمالاً عدم فهم حديث ياد شده را تأييد مىكند .[38]
البتّه عدّهاى از جمله افراد ياد شده خواستهاند كه مقصود از خلفاى دوازدهگانه را هر چند به صورت احتمال، بيان كنند ؛ ليكن با تأمّل در آنچه گفتهاند ، مشخّص مىگردد كه مدّعاى آنان ، نه از حيث عدد و نه از حيث ويژگىها، با آنچه پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرموده ، قابل انطباق نيست كه در اين جا به شمارى از آرا ، اشاره مىكنيم .[39]
شمارى از آراى غير منطبق بر خلفاى دوازده گانه
نظريّه اوّل : حكّام دوران اقتدار سياسى اسلام
بيهقى[40] و قاضى عيّاض[41] گفتهاند : مقصود از خلفاى دوازده گانه ، كسانى اند كه در دوران عزّت خلافت و قوّت اسلام ، حكومت كردهاند و مردم بر آنان اجماع داشتهاند . اين دوران تا ايّام حكومت يزيد بن عبد الملك ، ادامه داشته است .
طبق اين نظريّه ، افزون بر خلفاى راشد ، معاويه ، يزيد ، عبد الملك ، وليد ، سليمان ، عمر بن عبد العزيز ، يزيد بن عبد الملك ، هشام بن عبد الملك و وليد بن يزيد ، مصاديق خلفاى دوازدهگانه اند .
نقد نظريّه اوّل
اشكالهايى كه به نظريّه بيهقى و قاضى عيّاض وارد شده ، عبارت اند از :
1 . هيچ استدلالى بر اين ادّعا ارائه نشده است .
2 . مجموع اين افراد ، بيش از دوازده نفر است .
3 . حتّى بنا بر مبناى خود قائلان ، مشخّص نشده است كه چرا امام حسن عليه السلام ، معاوية بن يزيد و مروان ، از اين جمع خارج شدهاند و چرا خلفاى عبّاسى در اين مجموعه جاى نگرفتهاند؟ آيا «كوتاه بودن مدّت خلافت» و يا «تغيير خانواده خليفه» ، خليفه را از خليفه بودن ساقط مىكند ؟!
4 . با قطع نظر از حكومت حاكمان اوّليه پس از پيامبر صلى اللّه عليه و آله ، واضح است كه به قدرت رسيدن معاويه و حاكمان پس از او ، از طريق زور و قوّه قهريّه بوده است . از اين رو ، چنين حاكمانى (چه اُمَوى و چه عبّاسى)، شايسته عنوان خلافت پيامبر صلى اللّه عليه و آله نيستند ؛ زيرا مردم بدون اختيار و با اكراه و اجبار ، مجبور به پذيرش خلافت آنان گشتهاند .
5 . اجتماع كامل بر خلافت تمام اين افراد ، وجود ندارد . ابتداى حكومت ابو بكر ، اين گونه است؛ چرا كه امام على عليه السلام ، اهل بيت عليهم السلام و بعضى از بزرگان صحابه ، حاكميت ابو بكر را تا چند ماه نپذيرفتند . نيمه دوم خلافت عثمان هم با شورش و اعتراض همراه بود و بنا بر اين ، اجتماع بر خلافت وجود نداشت . خلافت امام على عليه السلام از آغاز تا انجام ، مورد پذيرش معاويه و مردم شام قرار نگرفت . در برخى مواقع هم با مخالفت اصحاب جمل و اصحاب نهروان رو به رو شد .
6 . بيشتر اين افراد ، در پى اقامه معالم دين (بر پا داشتن احكام دين) نبودهاند . بنا بر اين ، مشمول توصيف پيامبر صلى اللّه عليه و آله نمىگردند . بيهقى ، خود به اين مطلب اشاره كرده و نوشته است :
مقصود از اقامه دين ، بر پا داشتن نشانههاى دين است - خدا داناتر است - ، هر چند برخى از آنان ، كارهاى نامشروع انجام مىدادند .[42]
نظريّه دوم : حاكمان صدر اسلام تا عصر عمر بن عبد العزيز
ابن حجر عَسقَلانى ، پس از كلامى كه از واضح نبودن مطلب در نزد او حكايت دارد ، در تبيين مقصود از «خلفاى دوازده گانه» مىگويد :
اين سخن پيامبر صلى اللّه عليه و آله كه : «پس از من ، دوازده خليفه خواهند بود» ، بهتر است بر واقعيت زمان پس از پيامبر خدا حمل شود ؛ چرا كه همه كسانى كه پس از ايشان جامه خلافت بر تن كردند ، از ابو بكر تا عمر بن عبد العزيز ، چهارده تن بودند ، دو تن از آنها نه خلافت درستى داشتند و نه مدّت خلافتشان چندان قابل توجّه بود . آن دو ، معاوية بن يزيد و مروان بن حكم بود ، و بقيّه ، همان گونه كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله خبر داده ، دوازده نفر بودند .
و در ادامه اظهار داشته است :
البتّه اين كه فرموده است : «مردم بر آنها اتّفاق نظر پيدا مىكنند» ، بر اين مسئله ، خدشهاى وارد نمىكند ؛ زيرا اتّفاق نظر ، در اكثر و غالب است و اين ويژگى هم همواره ، جز در حسن بن على عليه السلام و عبد اللَّه زبير ، به رغم درستى خلافت آن دو ، و حكم به ثابت نبودن شايستگى مخالفانشان ، جز پس از مصالحه حسن عليه السلام و كشته شدن زبير ، بوده است . و خدا بهتر مىداند .[43]
نقد نظريّه دوم
افزون بر شمارى از اشكالهاى نظريّه اوّل ، اشكالهاى ديگرى بر اين نظريّه وارد شده ، كه عبارت اند از :
1 . ابن حجر ، در توجيه خارج كردن معاوية بن يزيد و مروان بن حكم از شمار خلفا ، گفته است كه مدّت حكومت اين دو ، كوتاه بوده است .
بر طبق اين نظريّه بايد امام حسن عليه السلام نيز از اين مجموعه خارج شود ؛ زيرا مدّت حكومت ايشان نيز كوتاه بوده است .
2 . عبد اللَّه بن زبير ، جزو اين گروه شمرده شده است ، در حالى كه خلافت او هيچ گاه فراگير و همهگستر نگرديد .
نظريّه سوم : دوازده خليفه نامشخّص تا قيامت
ابن جوزى مىگويد :
منظور ، وجود دوازده خليفه در دوره اسلامى تا روز قيامت است كه آنان ، بر اساس حق رفتار مىكنند ، هر چند دوران خلافتشان پشت سر هم نباشد .[44]
ابن كثير نيز در تفسير خود از اين نظريّه دفاع مىكند .[45]
نقد نظريّه سوم
اشكالهاى اين نظريّه، عبارت اند از:
1 . غير شفّاف كردن سخن پيامبر صلى اللّه عليه و آله ، ممكن است برخى از اشكالات وارد بر نظريّات پيشين را حل كند ؛ ولى نتيجهاى روشن و مشخّص براى ما نخواهد داشت . نتيجه اين نظريّه آن است كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله جملهاى مبهم و معمّاگونه فرموده است كه هيچ نقشى در معرفت و عمل جامعه اسلامى نداشته و نخواهد داشت .
2 . سخن پيامبر صلى اللّه عليه و آله براى پىريزى مسيرى هموار براى رسيدن به هدفى بزرگ است ، يعنى پيروى مردم از اين رهبران كه موجب راهيابى و هدايت آنان خواهد گشت ، در صورتى كه با فرض نامشخّص بودن آن دوازده نفر ، اين هدف هرگز محقّق نخواهد شد و حتّى موجب سر در گمى آنان در شناخت مقتدا و سوء استفاده دنياطلبان از آن خواهد شد .
نظريّه چهارم : خلفاى بنى اميّه
خطّابى و ابن جوزى گفتهاند : مقصود پيامبر صلى اللّه عليه و آله از خلفاى دوازدهگانه ، خلفاى بنى اميّه است ؛ زيرا اصحاب پيامبر صلى اللّه عليه و آله مربوط به زمان پيامبرند و مشمول عنوان خلفاى دوازدهگانه نيستند . بنا بر اين خلفاى اربعه ، معاويه و مروان بن حكم ، از اين گروه خارج مىشوند و دوازده نفر باقى خواهند ماند .[46]
براى روشن شدن سخن اين دو نفر ، اين نكته را بايد ذكر كنيم كه حاكمان اموى، پانزده نفر بودهاند كه دوران حكومت آنان، سيزده سال پس از رحلت پيامبر صلى اللّه عليه و آله آغاز شده است (چون عثمان در اواخر سال 23 هجرى به خلافت رسيد) . اين دو نفر براى رفع مشكل تعداد افراد بنى اميّه و زمان حكومت آنان ، اصحاب پيامبر صلى اللّه عليه و آله را به پيامبر خدا ملحق نموده ، شايسته عنوان «خلافة النَّبى» ندانستهاند . در نتيجه ، دوران خلفاى اربعه ، معاويه و مروان بن حكم ، از اين حكم خارج شده و دوازده نفر ذيل آن باقى ماندهاند .گفتنى است كه ابن جوزى در ابتداى سخن خويش گفته است كه دستيابى به مدلول اصلى سخن پيامبر صلى اللّه عليه و آله و فهم آن ، ممكن نيست .[47]
نقد نظريّه چهارم
اشكالهاى اين نظريّه، عبارت اند از:
1 . خلفاى چهارگانه ، از عنوان دوازده خليفه خارج شدهاند و هيچ استدلالى بر آن ارائه نشده است .
2 . در متون اهل سنّت ، دوران خلافت پيامبر صلى اللّه عليه و آله تا سى سال پس از ايشان دانسته شده است . پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرموده است :
الخِلافَةُ فى اُمَّتى ثَلاثونَ سَنَةً ثُمَّ مُلكٌ بَعدَ ذلِكَ .[48]
خلافت ، در امّت من ، سى سال است . سپس ، بعد از آن ، سلطنت است .
در حالى كه اين نظريّه، خلافت را بعد از سال 60 هجرى (مرگ معاويه) تصوير كرده است .
3 . روايت «اثنا عشر خليفة (دوازده خليفه)» ، در مقام ستايش از اين افراد است . طبيعى است كه اين ستايشگرى نمىتواند شامل بنى اميّه گردد كه جنايات متعدّدى را نسبت به اسلام و مسلمانان و جامعه اسلامى مرتكب شدهاند ، علاوه بر اين كه احاديث فراوانى نيز در مذمّت آنها صادر شده است .[49]
4 . حَكَم بن ابى العاص و پسر او مروان بن حكم ، به دستور پيامبر صلى اللّه عليه و آله به جرم «نفاق» از مدينه تبعيد شدند . آيا عجيب نيست كه او را جزو اصحاب پيامبر بشمُرند و حكومت او را همانند حكومت زمان پيامبر صلى اللّه عليه و آله بدانند؟!
نظريّه پنجم : امارت دوازده امير در يك زمان
مُهَلَّب گفته است :
گمان غالب ، اين است كه پيامبر - كه درود و سلام خداوند بر او باد - از فتنههاى شگفت پس از خود ، خبر داده است ، حتّى از اين كه مردم در يك زمان ، داراى دوازده امير مىشوند و اگر جز اين را مىخواست ، مىفرمود : دوازده اميرند كه فلان گونه عمل مىكنند .[50]
نقد نظريّه پنجم
به نظر مىرسد مهلّب در صدد توضيح متن منقول در صحيح البخارى بوده و به ساير گزارشهاى دقيقتر و مشروحتر حديث جابر بن سَمُره توجّه نداشته است . متن موجود در صحيح البخارى ، مختصر و مبهم است . در نتيجه ، احتمالات گوناگونى در باره آن، متصوّر است .
ابن حجر عسقلانى ، در نقد نظريّه او به اين نكته اشاره كرده و معتقد است : متون موجود در صحيح مسلم ، مشخّص كردهاند كه در زمان اين دوازده نفر ، اسلام ، عزيز و منيع خواهد بود . آيا مىتوان تصوّر كرد كه افتراق دوازدهگانه در ميان مسلمانان رُخ دهد و باز هم عزّت اسلام را در پى داشته باشد ؟[51]
با توجّه به دلايل ارائه شده در صفحات پيشين ، حديث «خلفاى دوازدهگانه» تنها بر نظريّه شيعه دوازده امامى قابل انطباق است و ديگر تحليلها و نظريّهپردازىها به جهت دارا بودن اشكالات متعدّد ، نادرست اند .
پاسخ به دو اشكال
در باره نظريّهاى كه ما در تبيين حديث «خلفاى دوازدهگانه» انتخاب كرديم ، دو اشكال بدين شرح قابل طرح است كه همراه با پاسخ آنها ارائه مىگردند :
1 . بيشتر امامان شيعه به خلافت نرسيدند
اشكال اوّل ، اين است كه در ميان امامان دوازدهگانهاى كه پيروان اهل بيت عليهم السلام به آنها معتقدند ، تنها امام على عليه السلام و امام حسن عليه السلام به خلافت رسيدند . بنا بر اين ، چگونه مىتوان آنها را خليفه پيامبر صلى اللّه عليه و آله شمرد ؟
پاسخ اين اشكال ، اين است كه بر پايه نصوص (متون) معتبرى كه بخشى از آنها گذشت ، امامت و خلافت ، منصبى الهى است و پيامبر خدا ، به فرمان خداوند، دوازده تن از اهل بيت خود را براى انجام اين مسئوليت تعيين كرده است و پيروى نكردن اكثر مردم از آنها ، با خلافت واقعى آنها منافاتى ندارد .
به تعبير ديگر ، بر پايه احاديث معتبرى كه گذشت ، از جمله حديث «خلفاى دوازدهگانه» ، پيامبر خدا خبر از شايستگى امامان اهل بيت عليهم السلام براى خلافت و تعيين آنها به عنوان جانشين خود داده ؛ امّا اين كه مردم مىپذيرند ، يا نمىپذيرند ، موضوع ديگرى است كه در اين باره نيز پيامبر صلى اللّه عليه و آله در احاديث ديگرى ، حوادثِ آينده امّت اسلامى را پيشگويى نموده و خبر داده كه امّتش با اهل بيت او چه خواهند كرد . [52]
2 . عدم اتّفاق امّت بر خلافت امامان شيعه
اشكال دوم ، اين است كه در برخى از گزارشهاى حديث در باره «خلفاى دوازدهگانه» ، اين عبارت آمده است :
كُلُّهُم تَجتَمِعُ عَلَيهِ الاُمَّةُ .[53]
همه آنها ، مورد اتّفاق امّت اند .
بديهى است كه هيچ يك از امامان شيعه مورد اتّفاق امّت نبودهاند . بنا بر اين ، چگونه مىتوان حديث ياد شده را بر آنان منطبق دانست ؟
پاسخ ، اين است كه :
اوّلاً بيشتر احاديثى كه «خلفاى دوازدهگانه» را گزارش كردهاند ، فاقد تعبير ياد شده اند و گزارشى كه به اتّفاق امّت بر آنها اشاره كرده ، از اعتبار لازم برخوردار نيست .
ثانياً بر فرض كه سند گزارش ياد شده ، صحيح باشد ، مدلول ظاهرى آن را نمىتوان به پيامبر صلى اللّه عليه و آله نسبت داد ؛ زيرا واقعيت ندارد ؛ چون اكثر قريب به اتّفاق زمامداران پس از پيامبر صلى اللّه عليه و آله ، مورد اتّفاق امّت نبودهاند . بنا بر اين ، براى تصحيح نسبت اين گزارش به پيامبر صلى اللّه عليه و آله بايد گفت كه مقصود از آن، خبر دادن از آينده نيست ؛ بلكه توصيه امّت به اتّفاق بر پيروى از آنهاست كه در اين صورت بر مذهب اماميّه اثنا عشريّه منطبق خواهد شد .
[1] ر . ك : ص 333 .
[2] ر . ك : ص 337 .
[3] جابر بن سَمُره ، از صحابيان كمسال و خواهرزاده سعد بن ابى وقّاص است . پدرش در سال فتح مكّه مسلمان شد او در كوفه مىزيست و پس از سال 73 وفات يافت از او 146 حديث ( با شمارش مكرّرها ) نقل شده كه 23 روايت آن، در صحيح مسلم است (تهذيب الكمال : ج 4 ص 437 ش 867 ، الإصابة : ج3 ص149 ، سير أعلام النبلاء : ج3 ص186 ، تهذيب الأسماء : ج 1 ص 142) .
[4] شرح السنّة : ج 15 ص 31 .
[5] سلسلة الأحاديث الصحيحة : ج 1 ص 651 ش 376 .
[6] ر . ك : ص 332 - 334 ح 111 - 113 .
[7] ر . ك : ص 340 ح 123 .
[8] ر . ك : الخصال : ص 469 - 473 ح 12 - 30 (با نوزده سند) ، المناقب ، ابن شهرآشوب : ج 1 ص 248 - 250 ، العمدة : ص 416 ح 856 و ص 419 ح 871 ، كشف الغمّة : ج 1 ص 57 - 58 ، إعلام الورى : ج 2 ص 158 ، بحار الأنوار : ج 36 ص 239 ح 38 .
[9] ر . ك : ص 332 - 336 ح111 - 116 .
[10] ر . ك : ص 338 ح118 - 119 .
[11] كمال الدين: ص 279 ح 26، بحار الأنوار: ج 36 ص 256.
[12] ر . ك : ص 339 ح120 .
[13] ر . ك : ص 341 (روايت عبد اللَّه بن أبي اوفى) .
[14] ر . ك : ص 341 (روايت انس) .
[15] ر . ك : ص 338 - 340 ح 118 - 122 .
[16] ر . ك : ص 334 ح 113 .
[17] اُسد الغابة : ج 5 ص 6 .
[18] ر . ك : ص 336 ح116 و مسند ابن حنبل : ج 7 ص 424 ح 20959 و20960 و ص 418 ح 20922. اين جريان در حجّة الوداع اتّفاق افتاده است .
[19] ر . ك : ص 336 ح 116 .
[20] ر . ك : ص 340 ح 123 .
[21] ر . ك : ص 359 (روايات «دوازده امام») .
[22] ر . ك : ص 336 ح 116 .
[23] المعجم الكبير: ج 2 ص 196 .
[24] صحيح مسلم : ج 3 ص 1452 ح 6 ؛ الخصال : ص 473 ح 27 ، بحار الأنوار : ج 36 ص 239 ح 35 .
[25] ر . ك : ص 332 ح 111 - 116 .
[26] ينابيع المودّة : ج2 ص316 ح908 .
[27] مائده : آيه 67 .
[28] ر . ك : صحيح البخارى : ج 1 ص54 ح114 و ج 4 ص 1612 ح 4168 و ج 8 ص 2680 ح 6933 ، مسند ابن حنبل : ج 1 ص 695 ح 2992 ، الطبقات الكبرى : ج 2 ص 244 .
[29] ر .ك : ص 333 ( روايتهاى دوازده خليفه) .
[30] ر .ك : ص 359 (روايات «دوازده امام»).
[31] ر .ك : ص 361 (روايات دوازده وصى) .
[32] ر .ك : ص 341 (روايات دوازده امير) .
[33] النهاية : ج 2 ص 69 .
[34] كتاب من لا يحضره الفقيه : ج 4 ص 420 ح 5919 .
[35] ر . ك : ص 379 (روايتهاى در بر دارنده شمار و نام امامان عليهم السلام ) .
[36] كشف المشكل : ج 1 ص 449 ، فتح البارى : ج 3 ص 212 .
[37] فتح البارى : ج 13 ص 211 .
[38] فتح البارى : ج 13 ص 212.
[39] براى آگاهى بيشتر، ر.ك: فتح البارى : ج 13 ص 211 - 215 به بعد ، المسائل الخلافيّة : ص 15 - 38 .
[40] دلائل النبوّة : ج 6 ص 520 .
[41] فتح البارى : ج 13 ص 213 .
[42] دلائل النبوّة : ج 6 ص 521 .
[43] فتح البارى : ج 13 ص 215 .
[44] فتح البارى : ج 13 ص 213 ، المسائل الخلافيّة : ص 8 .
[45] تفسير ابن كثير : ج 6 ص 85 .
[46] ر . ك : فتح البارى : ج 13 ص 212 .
[47] ر .ك : فتح البارى : ج 13 ص 212 .
[48] سنن الترمذى : ج 4 ص 503 ح 2226 ، سنن أبى داوود : ج 4 ص 211 ح 4646 - 4647 ، مسند ابن حنبل : ج 8 ص 213 ح 21978 ، السنن الكبرى، نسايى : ج 5 ص 47 ح 8155 ، صحيح ابن حبّان : ج 9 ص 35 ح 6657 ، سلسلة الأحاديث الصحيحة : ج 1 ص 742 ح 459 .
[49] ر . ك : الغدير : ج 8 ص 248 ، المسائل الخلافيّة : ص 31 - 35 .
[50] فتح البارى : ج 13 ص 211 .
[51] ر . ك : فتح البارى : ج 13 ص 211 .
[52] ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث : ص961 (بخش يازدهم : ستم كردن به اهل بيت عليهم السلام )، دانشنامه امير المؤمنين عليه السلام : ج7 ص253 (بخش هشتم / فصل يكم : خبر دادن پيامبر صلى اللّه عليه و آله از شهادت على عليه السلام ) .
[53] سنن أبى داوود : ج 4 ص 106 ح 4279 .