مرحوم آخوند ملاعلی معصومی همدانی نقل فرمود که: آخوند ملا حسینقلی همدانی از همدان به نجف میرود و در درس شیخ مرتضی انصاری شرکت میکند. وی میبیند که شیخ هر هفته در زمان معیّنی به منزل آقا سیدعلی شوشتری میرود.
در یکی از همین اوقات که شیخ انصاری در منزل آقا سیدعلی بوده، ملا حسینقلی از روی کنجکاوی به در منزل آقا سیدعلی رفته و به خادم او میگوید: میخواهم خدمت آقا رسیده و استخارهای طلب کنم.
خادم رفته و به آقا میگوید و ایشان میفرماید: بگو بیایند داخل.
وی وارد منزل شده، میبیند آقا سیدعلی دارد شیخ انصاری را موعظه میکند و شیخ، متّعظ[3] است. با دیدن این حالت، انقلابی درونی به وی دست میدهد.
شیخ که تشریف میبرد، مرحوم آقا سیدعلی وی را بدرقه کرده و برمیگردد. آخوند از ایشان خواهش میکند که در جلسۀ وعظ شرکت کند.
آقا سیدعلی میگوید: آقا رئیس هستند و غیر از این ساعت وقت ندارند؛ ولی شما هر ساعتی بیایید مسئلهای نیست.
بعد که به مرحوم سید متصل میشود، میبیند که وی اصحابی دارد و پس از آن ایشان جزو اصحاب سید میشود.
مرحوم آخوند ملاعلی معصومی همدانی نقل فرمود: روزی از آخوند ملا حسینقلی همدانی سؤال کردم که: آیا حضرت ولیعصرعجل الله تعالی فرجه را زیارت کردهاید یا خیر؟
ایشان فرمود: خیلی تلاش کردم که ایشان را زیارت کنم ولی تا کنون برای من توفیق حاصل نشده است و فقط یک بار در مسجد کوفه به من گفتند که حضرت در مسجد سهله در حجره سیدعلی شوشتری تشریف دارند و من دویدم که حضرت را زیارت کنم، مقداری به حجره مانده بود که صدایی از آقا سیدعلی شنیدم که جلو نیا و من جلو نرفتم؛ ولی همهمهای میشنیدم. بعد از مدتی آقا سیدعلی شوشتری گفت: بیا، رفتم و کسی را ندیدم، ولی ایشان به من وعدهها داد.
آقای سید مصطفی سرابی نقل میکرد که یکی از الواط، غرق اسلحه بوده و آخوند ملا حسینقلی به وی برخورد میکند و میگوید: «ما تُریدُ تَموت؟» (آیا قصد مردن نداری؟).
با این کلام، انقلابی درونی، در وی ایجاد شده و توبه میکند و یکی دو روز بعد، از دنیا میرود.
آقا سید علی خلخالی از شیخ جواد جواهری[4] نقل کرد که عموی آقای جواهری مقروض میشود و به فکر میافتد که برای تأمین نیازهای خود، جهت تشرّف به آستان قدس رضوی سفری به ایران کند و علمای نجف، توصیههایی به افرادی که با آنها در تماساند بنویسند و ایشان با این توصیهها به ایران بیاید و نیاز وی برطرف گردد.
جهت این امر، آقا شیخ جواد جواهری نزد علما و مراجع میرود و توصیههای مختلف جهت افراد را میگیرد تا به عموی خود بدهد. چون در مسیر مشهد باید از شهر همدان رد شود، میپرسد که: شخصیت معروف همدان کیست؟ امیر افخم را معرفی میکنند. تحقیق میکند که وی با کدام یک از علمای نجف در تماس است؟ میگویند: شاید با آخوند ملا حسینقلی همدانی مرتبط باشد.
آقای جواهری به منزل آخوند ملا حسینقلی میرود. ایشان که بر روی تخته پوستی نشسته بوده، به آقا شیخ جواد احترام میکند و میپرسد که چه باعث شده که ایشان تشریف آوردهاند.
جریان را شرح داده، میگوید برای گرفتن توصیهای جهت امیر افخم خدمت شما رسیدیم، چون شما همدانی هستید.
ایشان میفرماید: او امیر است و ما رعیّت جزء هستیم و وضع سلطنتی او با ما کاملاً متفاوت است.
آقا شیخ جواد اصرار کرده، میگوید: نوشتن توصیه که ضرری ندارد.
آخوند، زبانۀ سیگاری را برداشته و بر روی آن چند کلمه مینویسد و لوله کرده به ایشان میدهد.
آقا شیخ جواد ابتدا فکر میکند که توصیۀ شیخ را دور بیندازد، لیکن منصرف شده، آن را داخل توصیهها میگذارد و همۀ توصیهها را به عمویش میدهد.
عموی آقا شیخ جواد با دیدن توصیۀ ملا حسینقلی اوقاتش تلخ شده، میگوید: ایرانیها میگویند عربها ... هستند، اما این توصیه نشان میدهد که خودشان این چنین هستند.
آقا شیخ جواد میگوید: شما این توصیه را داشته باشید؛ چرا که امیر افخم، اگر فحش هم بدهد به آخوند همدانی میدهد نه به شما. لذا عموی ایشان توصیۀ آخوند را به همراه میبرد.
بعد از مدتی عموی آقا شیخ جواد وارد همدان میشود و میبیند که بین مردم همه جا صحبت از امیر افخم است. به یاد توصیۀ آخوند افتاده، از محل امیر سراغ میگیرد. میگویند: امیر در محلۀ شَورَین زندگی میکند.
وی به آنجا میرود، میبیند کاخی در آنجاست و چه دستگاه سلطنتی و چه خدم و حشمی و از دیدن آنها مبهوت میشود. سؤال میکنند: چه فرمایشی دارید؟
میگوید: توصیهای از آخوند ملا حسینقلی به امیر دارم.
میروند و خبر میدهند. پس از مدتی میبیند وضع مجلس تغییر کرده و خدمه در جای خاصی قرار گرفتهاند. میفهمد که امیر میآید. امیر وارد میشود و سلام میکند. ایشان هم جواب میدهد.
امیر میگوید: شما از آخوند توصیهای دارید؟
وی زبانه سیگار را درآورده به امیر افخم میدهد.
امیر توصیه را گرفته، صلوات فرستاده و بر چشم خویش میکشد و این عمل را سه بار تکرار میکند و بعد زبانۀ سیگار را باز کرده، بلند میخواند:
«امیر جُند جهنم! برای نجات از عذاب جهنم، با جناب شیخ مساعدتی بنما، بلکه وسیلۀ غفران تو در روز قیامت فراهم شود.»
این توصیه را میخوانَد و شروع به گریه کردن میکند و حضار هم به گریه میافتند.
سپس امیر میگوید: بفرمایید برویم داخل.
وی را پیش انداخته و اطاق به اطاق تا اطاق امیر میروند.
آنگاه میگوید: چون شما عازم ارض اقدس هستید من شما را منصرف نمیکنم و الاّ از همینجا امکانات مراجعت شما را فراهم میکردم. سپس از مقدار دیون و قیمت منزل، سراغ میگیرد و دستور میدهد یک کیسه اشرفی میآورند و در جلو او میگذارند و به اندازۀ قرض و مخارج رفتن و برگشتن را همراه با اسب و یک همراه به وی داده، او را عازم مشهد مینماید.
وی پس از زیارت امام رضا علیه السلام به نجف مراجعت میکند و بقیۀ توصیهها را دور میریزد.
آقا شیخ جواد میگوید: با خبر مراجعت عمو به استقبال وی در وادیالسلام رفتم. دیدم لباس مرتب و وضع مرفهی دارد. علت را سؤال کردم. گفت: اجمال قضیه را اکنون میگویم و تفصیل را در منزل، اما اجمال قضیه آن که تمام این وضع مربوط به آن زبانۀ سیگار بود!
[1] . گفتنی است که این خاطرات را نگارنده از حضرت آیة الله حاج سید موسی شبیری زنجانی شنیدم، ولی متن فعلی برگرفته از مقالهای است با عنوان «دیدار دوست، جلوههایی از حیات عارف کامل مرحوم آخوند ملا حسینقلی همدانی» که توسط فرزند ایشان آقای سید علی شبیری تنظیم گردیده و با این جملات آغاز شده: «مقالۀ حاضر چند برگ از زندگانی عارف کامل مرحوم آخوند ملا حسینقلی همدانی میباشد. این مجموعه، مطالبی است مستند که اینجانب شفاهی و به صورت پراکنده از والد گرامی حضرت آیة الله حاج سید موسی شبیری زنجانی در مجالس مختلف استفاده نموده و آن را بدین صورت تنظیم نمودهام.
[2] . مرحوم آیة الله آقا سید علی شوشتری شاگرد شیخ انصاری و مربی اخلاق وی بوده است. شیخ انصاری به شاگردان خود توصیه کرده بود که پس از مرگش در درس وی حاضر شوند.
[3] . مُتَّعِظ: پذیرای پند؛ پندگیرنده.
[4] . مرحوم شیخ جواد جواهری نوۀ پسری صاحب جواهر الکلام و از افرادی بوده که حل و عقد روحانیت عراق با وی بوده است.