در تاریخ 4/5/1390 برای شرکت در همایش حج فیلیپین، عازم این کشور شدم. پس از برگزاری همایش، روز شنبه 8/5/1390 با هواپیما به شهر سیبو رفتیم. به دلیل تأخیر، هواپیما قدری از ظهر گذشته بود که وارد سیبور شد. برای ادای نماز به مسجدی راهنمایی شدیم، گفتند: دو ساعت قبل جمعیتی در مسجد منتظر ما بودند که به علت تأخیر هواپیما، ما نتوانسته بودیم در وقت مقرّر در مسجد حاضر شویم.
در میان جوانانی که به استقبال آمده بودند، چهرۀ شخصی به نام استاد نجیب محمد رسول، جلب توجه میکرد. او یکی از مبلّغین مسیحی بود که پس از تحقیقات فراوان، اسلام را پذیرفته بود و در آن تاریخ، مسئول و مجری برنامه رادیویی صوت الاسلام در شهر سیبور بود. وی حدود ده سال قبل ترور شده و چشمهای او آسیب دیده و قسمتی از دستهایش نیز قطع شده است.
او را فردی فوقالعاده تیزهوش و سخنوری توانا یافتم که سرگذشتی بسیار شنیدنی دارد. پس از ادای نماز ظهر و عصر به جماعت، همراه ایشان به رستورانی رفتیم. قبل از نماز، حدود یک ساعت با وی دربارۀ علت مسلمان شدن او صحبت کردم، پاسخهای او بسیار جالب و شنیدنی بود.
جالبترین قسمت سخنان او این جملات بود: در مسیحیت کسی نبود که بتواند به سؤالهای من پاسخ دهد. وقتی با قرآن آشنا شدم، پاسخ سؤالهایم را در قرآن یافتم. پس از مسلمان شدن، منابع اهل سنّت را نیز پاسخگوی پرسشهای خود ندیدم و بدین جهت، مذهب اهل بیت علیهم السلام را اختیار کردم.
سخنان او در بازگو کردن جاذبههای قرآن بسیار جالب و هیجان انگیز بود. این دیدار برای من آن قدر جالب بود که به دوستان میگفتم اگر سفر به فیلیپین، جز دیدن آقای نجیب محمد رسول و شنیدن سرگذشت او، ثمری نداشته باشد، سفرِ ارزشمندی است.
گفتگوی اینجانب با ایشان ضبط شد. من از رایزن فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در فیلیپین، آقای حسین دیوسالار، خواستم که متن آن به فارسی ترجمه شود. این کار صورت گرفت. البته مواردی که ابهام داشت و نیازمند توضیح و تکمیل بود مجدداً به ایشان بازگشت و تکمیل گردید. متن کامل گفتگوی صورت گرفته با استاد نجیب محمد رسول به این شرح است:
نام اينجانب، نجيب محمد رسول است و در خانوادهای مسیحی با احساسات عميق مذهبی متولد شدم. خانواده من ارتباط بسیار نزدیکی با کلیسا داشتند و جایگاه ویژهای را برای آن قائل بودند. مادرم نيز یکی از خادمين كليسا بود. البته مادر، پدر و یکی از خواهرانم، به لطف خداوند و قبل از مرگ، به دین اسلام گرویدند.
قبل از تشرف به اسلام گرایش ما به گروهی با عنوان ساباتیست Sabbathist بود كه در واقع، اشتراكی از عقايد مسيحيت و يهوديت را با ديدگاههايی از مذهب مسیحی پروتستان داشتند.
من هفتمين فرزند خانوادهای بودم كه به طور جدی در امور كليسا فعاليت داشتند و تلاش میکردند تا من از همان كودكی اصول مذهبی، معنوی، اخلاقی و ارزشهای کلیسا در جامعه فيليپينی را آموزش ببینم. آنان به من به عنوان يكی از فرزندانی که میتواند تعلیمات دینی و مذهبی را به خوبی بیاموزد نگاه میکردند و
شاید دلیل اصلی این موضوع اشتیاقی بود كه در كودكیام نسبت به دین و موضوعات مرتبط با آن داشتم. بنا بر این زمان زیادی را برای آموزش مسائل مذهبی برای من صرف كردند تا مرا به یک رهبر دینی کلیسا در آینده تبدیل كنند.
خانوادهام این مهم را به انجام رساند. پدرم مرا به مدارس مذهبی مسیحی فرستاد، جایی كه میتوانستم خود را با تعلیمات دینی آموزش بدهم. من یک دورۀ پنج ساله را گذراندم و مبلغ مسیحی شدم تا با كلیسا همكاری کنم، در واقع آرزوی والدین و اطرافیان من تا حدودی به تحقق پیوست. كار تبلیغی من ادامه یافت و با گذشت سالیان دیگر و با مطالعات بیشتر، دیدگاهها و اندیشههای من نسبت به موضوعات مختلف مذهبی بیشتر شد.
• دربارۀ جایگاه خود در كلیسا در دورهای که به عنوان مبلّغ فعالیت میکردید، توضیح بدهید.
زمانی كه مسیحی بودم به دلیل اختلافات و تفرقه جدی که در کلیسا وجود داشت به احیای جنبش ساباتیست پرداختم و به این ترتیب به یکی از مبلّغان فعّال مسیحی و تقریباً کامل در این زمینه تبدیل شدم و تمام وقت خود را به كار تبلیغات كلیسایی از طریق رادیوی كلیسا و نوشتن مطالبی پیرامون عبادات دسته جمعی اختصاص دادم. اجرای مراسم مذهبی ازدواج، غسل تعمید و دیگر وظایف یک مبلّغ مذهبی را بر عهده گرفتم و این كارها تا زمانی ادامه یافت كه همه چیز با هدف خاصّی تغییر كرد.
• به این ترتیب باید دانستههای شما از مسیحیت و الهیات آن به لحاظ علمی در سطح خوب و مطلوبی باشد؟
من نوعی از الهیات مسیحیت را فرا گرفتم كه بر روی مطالعات با محوریّت شناخت مسیحیت متمركز بود و مرور كتاب مقدّس برای این منظور در اولویت قرار داشت و مجموعهای از آموزهها و مطالعات پیرامون خداوند، جوامع مسیحی و دیگر تعلیمات معنوی و اخلاقی از زاویۀ نگاه انجیلی و آنچه باید در عبادات جمعی مورد توجه قرار میگرفت را شامل میشد. لذا دانش من تا آنجا كه به الهیات مربوط میشود،
بیشتر بر روی مطالعات شناخت مسیحیت و برخی احكام اخلاقی و معنوی آن متمرکز بود و به عبارت دیگر در این زمینه مطالعات کافی انجام داده و به یکی از فعالان مذهبی مبدل شده بودم.
• به عنوان یک مبلّغ مسیحی چه فعالیتهایی را انجام میدادید؟
در آن زمان فعالیت اصلی من به عنوان یک مبلغ مسیحی بر چند محور متمرکز بود: وعظ و سخنرانی در رادیو، چاپ برخی نشریات و جزوات آموزشی، تعلیم خانه به خانه و آموزش عملی تعالیم کلیسا، تربیت و سازماندهی فعالان مذهبی و به طور خاص جوانان و ... . البته باید اشاره کنم که موضوع چاپ و توزیع انجیل در میان گروههای مختلف و حتی غیر مسیحیان نیز از جملۀ اقداماتی بود که به انجام میرسید، ضمن آن که اقدامات جنبی دیگری همچون برنامههای بهداشتی و پزشكی، دندانپزشكی و رفاه نیازمندان نیز در دستور كار ما قرار داشت.
• از چه زمانی از مسیحیت جدا شدید؟ چه فراز و نشیبی در این مسیر وجود داشت؟ و به چه ترتیبی این اتفاق افتاد؟
آخرین مأموریتی كه در مسیحیت به اینجانب واگذار شد در اوایل سال 1977 میلادی بود كه تا حدود 1979 به طول انجامید. در آن زمان برنامههای رادیویی كلیسا در بحث با گروههای مختلف دینی به اینجانب واگذار شد. برای انجام این بحثها مشکلی برای ارتباط با دیگران نداشتم، همین نقطه آغازین جدایی من از مسیحیت بود، چرا که زمینه آشنایی من با اسلام را فراهم کرد.
در اواخر سال 1978 میلادی تحقیقات خود دربارۀ اسلام را به منظور تبلیغ بهتر مسیحیت در بین مسلمانان، به طور جدی آغاز كردم و به بسیاری از حقایق اسلام دست یافتم. برای تکمیل این اطلاعات از منابع مختلف درخواست كتاب و منشورات کردم تا یافتههای بیشتری را به دست بیاورم. در این مقطع زمانی هنوز تصمیم و نیتی برای مسلمان شدن نداشتم، بلکه به دنبال اطلاعات بیشتر و تکمیلی در این زمینه بودم تا بهتر در مسیر تبلیغ بهویژه برای مسیحی نمودن مسلمانان در
جامعۀ فیلیپین اقدام کنم. نکتۀ بسیار جالب در این دوره این بود که در مدت دو سالی که در زامبوانگا بودم بیشترین تأمل و توجه من بر این مهم متمرکز شده بود که چرا در این مدت حتی یک نفر مسلمان، مسیحی نشده است. بعد به خود پاسخ میدادم: ممكن است تعلیمات ما فاقد نکته و مطلبی باشد که مسلمانان برای گرویدن به مسیحیت به آنها تمایل دارند و برای همین این تبلیغات اثر نمیکند و در نهایت مسیحی نمیشوند.
برای رفع این مشکل به دنبال این بودم که نوع نگاه و تفکر مسلمانان را بشناسم تا نقطۀ قوتی برای تبلیغ بهتر دین مسیحیت بیابم. برای این منظور باید پایههای ذهنی، فکری و تحلیلی آنها را مییافتم تا برداشتها و نقطه نظرات آنها را بهتر تحلیل میکردم و به اموری كه ممكن است در فكر یا ذهن چنین افرادی باشد آشنا میشدم. در مجموع باید میفهمیدم که اسلام چیست تا بتوانم راهی برای دعوت مسلمانان به مسیحیت بیابم. به همین منظور به مطالعۀ متون اسلامی گرایش پیدا کردم.
از جزوات و کتب مختلف آغاز کردم تا به قرآن کریم رسیدم. پس از مطالعه قرآن زندگی من دگرگون شد؛ زیرا آنچه در قرآن یافتم كاملاً با آنچه از كتاب مقدس آیین مسیحیت و آموزههای آن میدانستم متفاوت و بسیار شگفتانگیز بود.
• با توجه به این توضیحات میتوان چارچوب کلّی دلیل تشرّف شما به اسلام را فهمید، اما به طور دقیقتر در این زمینه توضیح بدهید.
در درجۀ اوّل من در مسیحیت سر در گم بودم؛ زیرا در این آیین، شعبات و زیرمجموعههای متعددی وجود دارد. تعداد دیدگاهها و شعبات مختلف آنها در فیلیپین، چه در میان کلیسای کاتولیک و چه در پروتستان، نزدیک ششصد نوع است، هر چند که به چهار گروه عمده (یعنی كلیسای مستقل فیلیپین، مسیحیان مارانویید، كاتولیک كوپتیک و مسیحیت اورتدكس _ که به تازگی به آنها پیوسته است _) تقسیم میشوند و خود را متعلّق به مسیحیّت كاتولیک جهانی محسوب میكنند.
با توجه به آنچه در مورد اسلام و تفکرات موجود به دست آوردم به مرور نیاز به تفكر اسلامی در مغز من خطور كرد و به این نتیجه رسیدم که باید در مورد این دین مطالعاتی انجام دهم. احساس کردم باید در مورد فلسفۀ اسلام، الهیات و نگاه مسلمانان در زمینههای مختلف اجتماعی، فردی، ارزشها و بسیاری از موضوعاتی كه در رابطه با اسلام است مطالعه كنم.
در همین زمانها و به تدریج تفاوتهای عمدهای را میان آنچه از گذشته دربارۀ اسلام در ذهن داشتم با آنچه به مرور به دست آوردم، مشاهده کردم. در واقع آنچه در زمان تحصیل در ارتباط با اسلام به ما ارائه میگردید با آنچه که در این مداقه و مطالعه یاد گرفته بودم، تفاوتهای زیادی داشت. به تعبیر دیگر، در آموزشهایی که ما در کلیسا دیدیم، اسلام در شكل واقعی آن ارائه نمیشد.
نکتۀ مهمی که در آموزشهای ارائه شده از سوی کلیسا اهمیت داشت این بود که حتی به ما که محصلان علوم کاتولیکی بودیم چهرۀ واقعی اسلام ارائه نمیشد، چه رسد به دیگر جوانان مسیحی كه بخواهند در بارۀ اسلام به طور گذرا اطلاعاتی داشته باشند. به هر حال بر اساس تحقیقات مختلف و متنوعی که در بارۀ اسلام داشتم، به این نتیجه رسیدم كه سه مطالب اساسی در تعلیمات اسلامی گنجانده شده، كه به نظر من پایۀ اولیّه و نخستین دین محسوب میشود:
اوّل: تعلیم یگانگی محض خدا در اسلام: زمانی كه سرگرم تحصیل الهیات مسیحیت بودم مجاب نمیشدم كه سه وجود در یک نفر باشد؛ یعنی همان تثلیث. با این که در آن زمان هم باور این موضوع برایم مشکل بود، اما باید آنچه استادان به ما یاد میدادند را به گونهای هضم میکردیم، حتی اگر منطق محکمی نداشت و در باطن هم با آن مخالف بودیم.
زمانی كه شروع به مطالعه اسلام كردم متوجه شدم كه آنچه در اسلام «خدا» نامیده میشود، واقعاً یگانۀ مطلق است، لذا این همان دینی بود كه به دنبال آن بودم؛ یعنی یگانگی مطلق، تنها یک خدا كه بدون آغاز و بدون پایان است و اوست كه خدا
نامیده میشود و اوست كه تنهاست و همۀ مخلوقات آفریدۀ اویند؛ این همان خدایی بود كه من به دنبال آن بودم و او را در اسلام یافتم.
دوم: جهانی بودن تعلیمات اسلام: یعنی اسلام دین توأم با تبعیض نژادی و یا طایفهای نیست. زمانی كه در گروه ساباتیست کاتولیک بودم، عقیده ما بر این بود كه ما تنها مردم منتخب خداوند هستیم و خداوند نیز مال ماست، لذا خدا برای نژادی خاص و دین نیز ویژه نژادی خاص بود، كه من به چنین برداشتی عقیده نداشتم؛ چرا که دین باید جهانی باشد و نباید به گروه یا نژادی خاص تعلق داشته باشد.
شما وقتی سورۀ فاتحه را قرائت میكنید، میبینید که بر سپاس از خدای عالمیان، خدای همه، نه خدای قبیلهای خاص بلكه خدای تمامی مخلوقات تأکید دارد. به خود گفتم: این همان چیزی است كه من به دنبال آن بودم؛ یعنی خدای همگان، نه خدای قبیله، نژاد و ملیت خاص و او رب همه مخلوقات است.
آنچه برایم مشخص شده، این است كه وقتی سخن از عالمیان میشود تنها به مخلوقات در كره زمین محدود نمیشود، بلكه عالم ما میتواند یكی از میلیونها عالمی باشد كه در جهان موجود است. این جملات در قرآن شگفتانگیز و بینظیر است و این همان بود كه به دنبالش بودم. لذا من به وحدانیت خداوند و جهانی بودن دین او معتقدم.
سوم: جامع و کامل بودن اسلام: به این معنی که آنچه انسان نیاز دارد در این دین هست. در دین مسیحیت ما تعلیماتی پیرامون كلیسا داریم و همچنین تعلیماتی در بارۀ سیاستهای «قیصر» که در واقع همان جدایی دین از سیاست و دولت است. امّا وقتی به اسلام مینگریم آن را كامل مییابیم و من این دین را کامل یافتم؛ چون هر آنچه در حوزههای مختلف بخواهید، در آن وجود دارد؛ جامعهشناسی بخواهید در آن یافت میشود، اقتصاد بخواهید وجود دارد، از فقه بخواهید بدانید میتوانید بیابید، علم در آن هست، سیاست به روشنی وجود دارد، فرا روانشناسی بخواهید اینجاست و در مجموع هر چه نیاز داشته باشید در آن هست.
به این مهم زمانی یقین کردم که در قرآن جملهای با این مضمون خواندم که: «دین کامل نزد خدا اسلام است»[1] و یا در آیۀ دیگری میگوید: «اگر دینی به جز اسلام طلب كنند، هرگز توسط او در جهان دیگر پذیرفته نیست و جزء خاسران خواهید بود»[2] و خداوند سبحان در آیۀ دیگری میفرماید: «امروز دین شما را كامل كردم و اسلام را برای شما برگزیدم»[3] لذا چنین دینی جامع و كامل است و هیچ چیز دیگری نباید به آن افزود.
به توجه به این سه اصل اساسی، باور كردم كه اسلام دین بر حق است؛ یعنی دین یكتاپرستی، جهانی و فراگیر. البته توجه كنید این تنها سه مورد از اصول اساسی اسلام است که برشمردم نه همۀ آنچه در این دین بزرگ و بینظیر یافت میشود. آنجا بود كه اسلام را پذیرفتم و به این دیدگاه ایمان دارم كه دینی راستین است.
• شاید کمی برای شما بیان آن سخت باشد، اما لطفا برای ما از تأثیرات قرآن بر خود بگویید؟
قرآن بر من اثرات بسیار زیبایی داشته است. اوّلین باری كه با قرآن آشنا شدم هنوز زبان عربی را نمیدانستم و تنها متن انگلیسی آن را خواندم. هنگامی كه قرآن را كلمه به كلمه، جمله به جمله، آیه به آیه، متن به متن و مفهوم به مفهوم به دقت بخوانید آن وقت جاذبههای قرآن خود را نشان میدهد و مانند این است كه قرآن با شما سخن میگوید و ذهن و قلب شما را شیفتۀ خود میكند. گویی قرآن شما را میشناسد و فكر شما را میخواند.
هنگامی كه شروع به مطالعۀ عمیق قرآن كردم حقیقتاً مجذوب آن شدم. وقتی مطلب به مطالب پیش رفتم، احساس كردم ذهنم روشنتر و قلبم فراختر میشود. در چنین زمانهایی نمیتوانستم جلوی جاری شدن اشكهای خود را بگیرم. آن زمان فهمیدم که قرآن كتابی است كه قویاً مرا جذب میكند و از طریق قلب با من سخن
میگوید. دانستم كه این كلمات، كلمات انسان نیست، حتی متن انگلیسی قرآن كریم نیز مرا جذب میکرد.
آیات قرآن همگی درس است. وقتی که در بارۀ بهشت میفرماید و شما را به اعمال نیک فرا میخواند تا به بهشت برین دست یابید، یتیمان را پناه دهید، آنها را اطعام كنید، نماز به جای آورید و به نیازمندان كمک كنید، همگی از امور اساسی در دین محسوب میشوند كه شنیدن آن اشک را بر چشمان من جاری میكند؛ زیرا اینها همان مفاهیمی هستند كه من به دنبال آنها بودهام.
در قرآن به آیات دیگری هم میرسیم كه از تاریخ مردمی میگوید كه عذاب الهی بر آنها نازل شد. صحبت از قوم عاد، ثمود، نوح، فرعون و دیگر اقوام مطرح میشود که همگی آنان عبرت آموز است و درسهایی از گذشته برایمان دارد تا بفهمیم که چه كارهایی باید انجام دهیم یا ندهیم؛ زیرا آنها تمدنهای گذشته بودند، مردمی بزرگ در گذشته كه نه تنها ایمان نداشتند، بلكه علیه پیامبران خود گام بر داشتند، آنها حتی تا آنجا پیش رفتند كه پیامبران را مثله كردند. لذا به خاطر آنچه انجام دادند به شدت مجازات شدند.
بر من عیان شد كه انسانها باید عمل صالح انجام دهند. باید به این حقیقت ایمان كامل داشته باشیم كه زندگی این جهان، زندگی ابدی نیست، موقتی است و ما در این جهان برای مدتی طولانی باقی نمیمانیم. قرآن به ما آموخته است كه این زندگی موقتی است.
خداوند توصیه میفرماید که مؤمنان باید کارهای نیک هر چند کوچک را انجام دهند که برای آنها پاداشی است و در مقابل از هر کار بدی بپرهیزند، هر چقدر هم که کوچک باشد، برای آن تنبیهی هست. این جملات برای اثبات عدالت پروردگار كفایت میكند. در واقع این بیان قرآن توصیهای كامل است كه ذهنیت مرا از الهیاتی که در مسیحیت به عنوان مبلغ مسیحی آموخته بودم تغییر داد. برای من قرآن بسیار جذاب است و دید، ذهن و نگاه مرا تغییر داده است.
در گذشته بر این عقیده بودم كه خداوند مساوی تثلیث و تثلیث برابر وحدانیت است و این در حالی است كه قرآن میفرماید: «هیچ چیز قابل مقایسه با او نیست». این گفتار به ویژه در سورۀ اخلاص بیان میشود كه: «بگو او خدای یکتاست، آن خدایی كه از همه بینیاز و همه عالم به او نیازمند است، نه زاده است و نه زاییده شده و نه هیچ كس مثل و همتای اوست»[4] . لذا دیدگاههایی كه خداوند را صاحب فرزند میدانند و برای او پدر یا فرزند در نظر دارند، همه مردود هستند.
در باور و فلسفه یونانیان عقیده بر خدایان و الههای مختلفی است؛ خدایانی كه به زمین میآیند. من به این مطلب عقیده ندارم؛ زیرا با قرآنی مأنوس شدم كه همۀ ذهنیات، دیدگاهها، تحلیلها و هر چیز دیگری در بارۀ دین و خداوند را در من تغییر داد.
• شما در ابتدا به اهل سنت گرایش پیدا کردید و سپس به مکتب اهل بیت علیهم السلام مشرف شدید. چگونگی و زمان این تغییر را توضیح بدهید.
در فیلیپین اكثریت مسلمانان سُنّی هستند. لذا آشنایی اوّلیۀ من با اسلام از طریق اهل سنّت بود. زمانی پیش آمد که من سفرهای متعددی به لیبی، امارات متحدۀ عربی، عربستان و بسیاری از كشورهای اسلامی داشتم و به تبادل نظر با دیگران پرداختم. وقتی متوجه شدم مذاهب دیگر اسلامی نیز وجود دارند، شروع به تحقیق عمیق در این زمینه كردم. البته قبل از آن هم مایل بودم در بارۀ برادران مسلمان دیگر بدانم، امّا اشتیاقی نداشتم تا در مورد اهل البیت علیهم السلام بدانم.
تقریباً بیشتر مذاهب اسلامی؛ از جمله مالکی، حنبلی، شافعی، جعفری و... را مورد مطالعه قرار دادم. زمانی كه به مذهب جعفری رسیدم به نظرم رسید كه مذهبی منطقیتر است. بعدها دریافتم این مهم مدیون تعالیم اهل بیت پیامبر صلی الله علیه وآله است و معنای امامت را در آنجا دریافتم؛ مقولهای كه نمیتوان آن را از تعلیمات اسلام و جهان اسلام جدا كرد و لذا جهان اسلام بدون آن با مشكلات عدیدهای روبروست و تنها مكتب تشیّع است كه آن را به این گونه در خود دارد و به راستی این راه درستی است.
مسئله دیگر این كه به اعتقاد من باب اجتهاد بسته نیست. زمانی که با اهل سنت صحبت میكنی میگویند: تنها مذهب، مذهب امام مالک است. در این ارتباط باید این سؤال را مطرح کرد که او صدها سال پیش از دنیا رفته، امّا برداشتهای او از مذهب، هنوز توسط اهل سنت پیروی میشود. برای خود من این سؤال مطرح است كه: آیا آن عقاید كهنه نشدهاند؟
ما باید امام و مرجع حاضر داشته باشیم تا قرآن را برای ما تفسیر كند و من این را فقط در مكتب جعفری یافتم و از آن زمان به بعد از اهل سنت به سوی مكتب جعفری كه همان اهل البیت علیهم السلام است گرویدم. آن زمان، مصادف با جنگ ایران و عراق در حدود دهۀ 80 میلادی بود. زمان دقیق آن را به خاطر ندارم ولی به نظرم میرسد كه بین سالهای 1987 و 1988 میلادی باشد.
• چه عامل و یا عواملی موجب گردید كه از مذهب اهل سنت به مذهب اهل بیت علیهم السلام گرایش پیدا کنید؟
مذهب خویش را به این دلیل به مذهب اهل البیت علیهم السلام تغییر دادم که به آن اعتقاد پیدا کرده بودم و همان گونه كه گفتم امامت و رهبری در اسلام را بسیار مهم میدانستم. قرآن نیز در این باره به ما دستوراتی را میفرماید. موضوع داشتن «امیر» در مكاتب مختلف دارای اهمیت است و كدام مكتب این گونه میتواند بیش از هزار و چهارصد سال عقایدی را داشته باشد و برای موضوعات مختلف و متنوع متناسب با زمان راهکار ارائه نماید. در زمینه باب اجتهاد نیز اگر به كشورهای قاره افریقا، خاورمیانه، كشورهای حوزه خلیج فارس و آسیای مركزی بنگریم، تنها یک كشور است كه خالصانه بر امر امامت استوار مانده است.
وقتی به خاورمیانه مینگریم حكومتهای سلطنتی میبینیم، همان سیستمی كه صلاحالدین داشت یا برخی دیكتاتورها را مییابیم كه یا به روش سوسیالیستها
عمل میکنند و یا عقاید دمكراتیک یونان و یا جمهوری ایتالیایی دارند. برخی از آنان حتی عقاید ماركس و انگلس را دارند و برخی نیز بر عقاید آدام اسمیت هستند كه به نظر من نباید مسلمانان از آنها پیروی كنند؛ زیرا این عقاید پروردۀ دست بشر است و مانند دین ومذهب ما كامل نیست، آنچه توسط خداوند سبحان بیان شده بر اساس فطرت بشر است نه آفریده و زائیدۀ افكار بشر است. لذا، مذهب خود را از اهل سنت به اهل البیت علیهم السلام تغییر دادم.
• از تجربیات معنوی و احساسات روحانی خود در این مدت بگویید.
نمیدانم آیا فردی را میشناسید كه تجربیات معنوی زیادی داشته باشد و برخی از موضوعات را در مسیر تکامل بینش با تمام وجود احساس کرده باشد؟ من خود این تجربه را كردهام. وقتی نماز میخوانم به خصوص نماز در شب تجربیات عجیبی را حس میکنم. وقتی در برابر خداوند متعال به نماز میایستیم نه تنها جسم و جانم به لرزه میافتد، بلكه احساس ویژهای به من دست میدهد، مانند آن كه چیز بسیار شگفتانگیزی میبینم. زمانی میرسد كه وقتی نماز میخوانم، نورهایی را در برابر خود میبینم. گاهی احساس میكنم كسی مرا لمس میكند و آن وقت است كه بدنم به لرزه میافتد.
تجربیات قابل توجهی نیز در رؤیاهای خود داشتهام. شاید بنده جزء افرادی باشم كه رؤیاهای زیادی را تجربه كردهاند. در برخی موارد تنها به رؤیا ختم نشده، بلكه چیزهایی را به چشم دیدهام که در آینده محقق شدهاند. من چنین تجربیاتی را در زندگی خود زیاد داشتهام و اینان عواملی هستند که به من اشتیاق نماز و دعا در نیمههای شب تا طلوع فجر را میدهد.
زمانی كه خیلی خسته هستم اعمال عبادی را انجام نمیدهم، بلکه وقتی خسته نیستم نماز، دعا و دیگر اعمال را برای توكل و عبادت خداوند انجام میدهم. در بیست سال گذشته این گونه تجربیات مرا به سوی معنویت بیشتر سوق داده است، البته تمام اینها در من به عنوان یک فرد عادی تجلی یافته است.
• برخی از این تجربیات را میتوانید بیان نمایید؟
این تجربیات غالبا در عالم رؤیا اتفاق افتاده و یا زمانی كه نگاه من بر روی موضوعی گشوده شده است. به خاطر میآورم روزی در رؤیا، خود را در یک خط ساحلی دیدم که صدایی از من خواست جلوتر بیایم. در طرف دیگر دریا كوهی شیشهای دیدم كه بسیار زیبا و کریستال مانند بود، امّا به خاطر آب دریا نمیتوانستم عبور كنم. صدا به من فرمان داد بیا و روی آب راه برو. به خودم گفتم چرا رفتن روی آب را آزمون نكنم و اگر هم كار به شنا كردن برسد كه به هر حال به آنجا خواهم رسید. لذا حرکت کردم و وقتی اولین قدم را با نام (بسم الله الرحمن الرحیم) برداشتم با تعجب دیدم آب دیگر مایع نیست، بلکه جامد است. به راه رفتن ادامه دادم در حالی که سنگهای كف آب را میدیدم كه از كریستال بودند و تمام دریا هم كریستال بود. من توانستم به آنجا که كوه كریستال بسیار درخشانی بود برسم. شور و شوق عجیبی در من ایجاد شد و زمانی كه از خواب بیدار شدم چشمانم پر از اشک بود.
در رؤیای دیگری، روزی آفتابی و بسیار گرم در تابستان را دیدم که به ناگاه باران شدیدی آغاز شد. در این شرایط باید برای موضوعی از خانه خارج میشدم. مسیری را كه آب باران در آن روان بود دنبال کردم و وقتی به میانه راه رسیدم، کوزهای را دیدم که به جای آب مملو از الماسهای درخشان بود. آن را برداشتم و همۀ آنانی که در اطراف من بودند فریاد شادی سر دادند. من از آنها خواستم تا در صف بایستند و به همۀ آنها الماس دادم. هر بار که یک نفر برای گرفتن الماس به من نزدیک میشد، من در چهره او انعكاس نور و درخشش ویژهای میدیدم. از خواب بیدار شدم. در عالم واقع هنوز این صف و الماس دادن را به روشنی میبینم؛ علاقهمندان، به من نزدیک میشوند تا من گوهرهای ارزشمند تعالیم اهل بیت علیهم السلام را به آنان بیاموزم.
بار دیگر در رؤیا مردی را دیدم كه لباسهای خاص جواهر نشان شبیه به جُبه پادشاهان پوشیده بود، مانند لباسهایی كه سلاطین گذشته میپوشیدند. به من نزدیک شد و دست خود را روی شانه راست من قرارداد و با من به اتاقی وارد شد. اتاق بسیار بزرگ و وسیعی بود. او مرا به داخل اتاق برد و به جایی رسیدم كه پردههایی در آن آویزان بودند. به من گفت: روی صندلی بنشین.
صندلی بسیار زیبا و ویژهای بود. همان طور که نشسته بودم، با تعجب به چهره او نگاه میکردم. مردی آراسته، قدی بلند، قوی هیكل و نیرومند، با محاسنی پر پشت و نوعی دستار بر سر بسته بود كه قبل از آن در هیچ کجا ندیده بودم.
همان گونه كه با تعجب نگاه میكردم به نظرم رسید كه ممكن است رسول خدا صلی الله علیه وآله باشند، امّا بعد گفتم نه ممكن است نباشند و خود ایشان به من خواهند گفت.
ایشان همچنان حرفی با من نمیزدند تا این که دست راست خود را بالا برد و من مشاهده كردم كه پردهها باز شدند و نوری از آنجا به اطراف درخشید. افرادی كه آنجا بودند خطاب به من گفتند: برخیز، برخیز.
من بلند شدم و شادمانه به آنها که دورتر از من بودند نگاه كردم. صدایم زدند که به سوی آنان بروم و من نزدیکتر رفتم. پلههایی در آن طرف وجود داشت که از من خواستند بر روی آن پلهها بروم و من اولین پله را رفتم. باز اشاره کردند بعدی و من گام دوم را برداشتم و همین طور ادامه پیدا کرد تا بر روی پله دوازدهم ایستادم و از من خواستند که سخن بگویم. گفتم: چه باید بگویم؟
اشاره کردند که صحبت كن و من شروع به صحبت با این جملات کردم که: اَشهدُ اَنْ لا اله الا الله، اَشهدُ اَنَّ مُحمداً رسول الله... .
به ناگاه نورهایی شروع به درخشیدن کردند و من احساس کردم که تمام وجودم در نور فرو رفته و اشک میریختم و از خواب برخاستم. در بیداری باز هم از آنچه در عالم رؤیا دیده بودم گریه کردم.
• در مورد حادثه ترور و موضوعات مرتبط با آن و انگیزههای آن توضیح بدهید.
حادثه ترور اینجانب در شهر داوائو در 29 اكتبر سال 2001، كمی بعد از واقعه مركز تجارت جهانی در یازده سپتامبر رخ داد.
بعد از انفجار برجهای دوقلوی شهر نیویورک، در یكی از برنامههای رادیویی خود كه به طور زنده پخش میشد، سؤالات مختلفی را در زمینه علتهای به وجود آمدن این حادثه مطرح كردم؛ از جمله مرخصی دسته جمعی كلیه كارمندان یهودی مركز جهانی در روز حادثه. همچنین اقدامات حساب شده آمریكا در این حادثه را، پیش زمینه حمله به افغانستان برای تنگتر كردن حلقه محاصره جمهوری اسلامی ایران تحلیل کردم.
به فاصله كوتاهی این سخنان در محافل و مجامع مختلف شهر سیبو مطرح شد. همین سخنان را در گردهم آیی دیگری بیان كردم و بعد از آن در اتاق هتل محل جلسه استراحت كوتاهی کردم. فرد ناشناسی مراجعه کرد و گفت: استاد! گروه ما تصیم گرفته هدیهای را به پاس خدمات و سخنرانیهای شما به جناب عالی اهدا كند.
بعد از آن تنها به یاد میآورم که هدیه را باز كرده و با نور و صدای مهیبی مواجه شدم و هنگامی که به هوش آمدم روی تخت بیمارستان بودم. در این حادثه انگشتان دست راست و بینایی دو چشم خود را از دست دادم.
البته این برای اولین بار نبود که تهدید و یا مورد سوء قصد قرار گرفته بودم و تا آن روز تقریباً از پنج سوء قصد جان سالم به در برده بودم. به طور مثال یک بار دیگر هم هنگام اجرای برنامه رادیویی از پنجرۀ استودیو مورد سوء قصد قرار گرفتم و فردی با طپانچه مرا مورد هدف قرار داد كه به خواست خداوند، ضارب _ كه بعدها مشخص شد متعلق به نیروهای مسلح فیلیپین است _ ناكام ماند. همین واقعه محبویت مرا در میان شنوندگان دو چندان کرد و در عین حال بر تهدیدات مداوم تلفنی و نامهای نسبت به من افزود كه هیچ یک نتوانست بر فعالیتهای من اثر بگذارد.
در بارۀ انگیزههای ترور برخی معتقدند که افراد و گروههایی هستند که علاقهمندند صدای مرا خاموش کنند. به هر حال در آن زمان و بعد از بحثها و گفتگوهای گستردهای كه با برخی از برادران مسلمان در شهر كاگایان داشتم، كه بسیار موفقیتآمیز هم بود، به داوائو آمدم و آن حادثه رخ داد.
البته میدانم که جان من در دست انسانها نیست، بلکه در دست خداوند تبارک و تعالی است. وقتی او بخواهد و پیمانه سر آید، چه كسی میتواند بگوید نه؟ و هنگامی كه بخواهد زندگی طولانیتری داشته باشی، چه كسی میتواند بگوید نه؟ هیچ كس! لذا به درگاه خداوند سبحان نیایش می کنم كه اگر آنچه بر عهده من گذاشته شده را انجام دادهام، آماده هستم که بروم و اگر خداوند میخواهد كه من هنوز برای دین و اسلام تلاش كنم، با تمام توان کار و تلاش خواهم کرد. فعالیت و تلاش در راه خدا را باید تا زمانی كه زنده هستیم ادامه دهیم و آن وقتی هم كه مشیت خداوند برمرگ باشد گریزی از آن نیست.
• در بارۀ فعالیتهای دینی خود بفرمایید.
در حال حاضر، به طور معمول به كار «دعوت» اشتغال دارم، ضمن آن که ما یک برنامه رادیویی داریم كه هر شب از ساعت 6: 45 الی 7: 20 پخش میشود.
تجربیات سالهای متمادی در این زمینه مرا بر آن داشت كه بنیاد صوت الاسلام را با هدف تهیه برنامههای پر بار اسلامی برای پخش در رادیو D.Z.R.M. شهر سیبو (دومین شهر بزرگ فیلیپین) تأسیس نمایم كه برنامه مذكور نیز به خاطر ارتباط دوجانبه و تنگاتنگ با شنوندگان با موفقیت روبرو گردید.
برنامههای سخنرانی عمومی در یكی از میادین شهر سیبو هم داریم. در بسیاری از نقاط سیبو و مراکز علمی از جمله دانشگاه ساوت وسترن، دانشگاه سان كارلوس و یا به عنوان میهمان برنامههای تلویزیونی پرسش و پاسخ و برنامههای دیگر دعوت به اسلام شركت میکنم، ضمن آن که در زمینه ترجمه و چاپ قرآن و برخی کتب مذهبی فعالیت کردهام که ادامه دارد. برای تبلیغ اسلام و اهل بیت علیهم السلام به شهرهای دیگر هم سفر میکنم.
• شما قرآن کریم را به زبان «سیبوانا» نیز ترجمه کردهاید. در این باره توضیح بفرمایید.
همان گونه كه میدانید گرایش به اسلام به ویژه در منطقه سیبو برای افرادی که به زبان سیبوانا در منطقه ویسایاس صحبت میکنند، زیاد بوده است و تعداد مسلمانان
رو به افزایش است. مهمترین نیاز آنان، امکان مطالعه قرآن و درک و فهم آن است که خوشبختانه به یاری خداوند موفق به ارائه تفسیر مفاهیم و معانی قرآن كریم به این زبان گردیدیم كه زبان بومی مردم این مناطق است.
ترجمۀ قرآن كریم به زبان سیبوانا اولین بار در سال 2000 میلادی و سپس در سال 2007 میلادی به چاپ رسید و ان شاء الله در سال جاری نیز در آستانه چاپ مجدد آن به میزان 1600 نسخه هستیم. این ترجمه به همراه تفسیر، حدود بیست سال به طول انجامید. این قرآن در حال حاضر دارای تفسیر، كشف الآیات، فرهنگنامه اسطورهشناسی و ترجمه است و در چاپهای بعدی ان شاء الله تلفظ كلمات نیز در نظر گرفته میشود تا به آنهایی كه قادر به خواندن كلمات عربی نیستند امکان تلفظ لغات را بدهد تا بتوانند آیاتی را حفظ كنند و حفظ این آیات خود به خود به حفظ دیگر آیات كمک خواهد کرد.
البته جزوات متعدد دیگری را، علاوه بر قرآن كریم، به زبان بومی مردم و ویسایاس ترجمه و چاپ كردهام كه میتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
اسلام به عنوان قلمرو حكمرانی پروردگار بر روی زمین
كیش مقایسهای سوفسطائیان
بابل مدرن
تعلیم نماز برای تازه مسلمانان
اسلام راه حل نهایی
كتاب راستین خداوند، كتاب مقدس(عهد عتیق و جدید) و یا قرآن؟
من بسیار خوشحالم كه به لطف خداوند توانستم این خدمات را انجام دهم، به ویژه در ارتباط با قرآن. احساس میکنم كه به تدریج در حال ضعیف شدن هستم و چشمانم هر روز تارتر میشود و عمرم رو به اتمام است، لذا باید تا قبل از رفتن اثری از خود باقی بگذارم و چنین آثاری میتواند به نسلهای آینده برسد.
• ظاهراً برای شرکت در نمایشگاه بین المللی قران به ایران سفر خواهید داشت؟
من برای حضور در نمایشگاه بین المللی قران کریم و به دلیل ترجمۀ قرآن به زبان سیبوانا و شرکت در چند نشست تخصصی به دعوت رایزنی فرهنگی ایران در فیلیپین به جمهوری اسلامی ایران سفر خواهم کرد. به نظرم این گونه نشستها و گردهماییها با حضور برادران مسلمان بسیار مهم است.
مرارتها و رنجهای مسلمانان باید خاتمه یابد و واقعاً جای تأسف است که حدود 59 کشور اسلامی با نزدیک به یک و نیم میلیارد جمعیت مسلمان در جهان وجود دارد و ما شاهد کشته شدن و زورگویی از سوی کشورهای استعماری بر آنان هستیم و متأسفانه باید برای حل مشکلات به آمریکا، اروپا و سازمان ملل مراجعه کنیم.
باید در درون خود وحدت داشته باشیم تا این همه مصیبت در کشورهای مسلمان، مانند: عراق، افغانستان، پاکستان، سوریه، بحرین، مصر و... را نظارهگر نباشیم و در صدد پایان آن برآییم. لذا این ما هستیم كه باید گردهم آییم و متحد شویم و اگر این کار را انجام دهیم ان شاء الله خواهیم توانست منافع خود را تأمین كنیم، نیروهای خود را یكی كنیم و آن وقت ما قدرتمندترین امّت در جهان خواهیم شد.
خداوند تبارک و تعالی به مسلمانان منابع غنی اعطا فرموده و پندهای عالی و جذاب در تعالیم اسلامی وجود دارد و همه چیز را برای رسیدن به اتحاد در اختیار داریم. ما نیاز به یک پیكر واحدی داریم كه مسلمانان را رهبری کند و دست متجاوزان را کوتاه نماید و به آمریکا و دیگران بگوید که از عراق و افغانستان خارج شوند.ما نیاز به كسی داریم كه چنین سخنانی را بگوید، در غیر این صورت افرادی ساده و فریب خورده خواهیم بود که ستم کشیده، بینام و نشان، بدنام و مستعمره خواهیم بود و حتی کشته میشویم.
ما در سراسر جهان برادران مسلمانی داریم كه مظلوم و ستمدیده هستند. برادران مسلمانی که در فرانسه با آنها بد رفتار میشود. همین موضوع در سوئیس، دانمارک و بسیاری از نقاط دیگر جهان نیز وجود دارد. مسلمانان در آمریکا و هر جای دیگر باید با هم متحد شوند، مانند آنچه امروز در انگلستان شاهد هستیم که با بیش از هفتصد مرکز اسلامی در تلاش هستند. باید همه برای امت واحد اسلامی تلاش کنیم تا این موج گرایش به اسلام در مسیر درست خود گام بردارد.
باید اشاره کنم که واتیكان در گزارش سال گذشته خود اذعان کرده است كه 29 درصد از جمعیت كل جهان را مسلمانان در اختیار دارند، موضوعی كه كسی نمیتواند آن را نادیده بگیرد. به هر حال من عازم گردهمایی و نمایشگاه قرآن در تهران هستم و تلاش میکنم نقشی را در این راستا ایفا کنم.
[1] . آل عمران، آیۀ 19: (إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ).
[2] . آل عمران، آیۀ 85: (وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الإِسْلاَمِ دِينًا فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ).
[3] . مائده، آیۀ 3: (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِينًا).
[4] . سورۀ توحید: (بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ * اللَّهُ الصَّمَدُ * لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ * وَلَمْ يَكُن لَّهُ كُفُوًا أَحَدٌ).