بحث اخلاقی فقر و نادارای در روایات (3) عن النّبی صلّی الله علیه و آله أنّه قال: لَم يُعبَدِ اللّهُ عز و جل بِشَيءٍ أفضَلَ مِنَ العَقلِ، ولا يَكونُ المُؤمِنُ عاقِلًا حَتّى يَجتَمِعَ فيهِ عَشرُ خِصالٍ:... الفَقرُ أحَبُّ إلَيهِ مِنَ الغِنى...[1] بحث در تبیین هشتمین ویژگی مؤمن عاقل یعنی محبوبیت بیشتر فقر نسبت به غنا در نزد او بود که در این روایت نورانی بیان شده است. روایات مربوط به فقر را به سه دسته: مدح فقر، ذمّ آن و جمع میان آنها تقسیم کردیم. گفتیم از روایات دسته سوم چند وجه جمع را میتوان برداشت کرد که وجه جمع اول را در جلسه قبل بیان کردیم.
جمعبندی دوم وجه جمع دوم این است که فقر از نظر شخصی ترجیح دارد؛ ولی در صورتی که ثروت در جهت خدمتگزاری به دیگران باشد، غنا ترجیح دارد. در روایتی که از رسول خدا صلّی الله علیه و آله نقل شده است، این جمعبندی بیان شده است، میفرماید:
الفَقرُ خَيرٌ لِلمُؤمِنِ مِنَ الغِنى، إلّا مَن حَمَلَ كَلًاّ، وأعطى في نائِبَة.[2] «براى مؤمن، فقر بهتر از توانگرى است، جز اين كه عيال بسيار داشته و [بخواهد در مصیبت] به مصيبتِ گران تن دهد.» مقصود از این روایت این است که برای شخص مؤمن ندار بودن ـ به این معنا که تنها به اندازه زندگیاش داشته باشد ـ بهتر از دارا بودن است، چون ثروت مسؤولیتآور است؛ مگر این که بخواهد مشکلات دیگران را حل کند، حال دیگران ممکن است خانواده او باشند، ممکن است خدمت به مردم باشد، در این صورت غنا ترجیح دارد.
جمعبندی سوم وجه جمع سوم این است که مراد از ترجیح فقر، فقر اختیاری است، به این معنا که انسان در عین حال که ثروت دارد، آن را خرج دیگران میکند نه خودش. پس مراد از روایات بیانگر مدح فقر، فقر اختیاری و مراد از روایات بیانگر ذم آن، فقر اضطراری است. انتخاب فقر در جامعهای که فقر رواج دارد، به جهت خدمت به نیازمندان و همرنگ شدن با آنان یک ارزش است.
چندین روایت به این معنا اشاره دارد، از جمله این روایت نورانی از امیرالمؤمنین علی علیه السلام که فرمود:
مَن أحَبَّ السَّلامَةَ فَليُؤثِرِ الفَقرَ.[3] «هر كس دوست دارد [از آفات] سالم بماند، فقر را برگزيند». «ایثار» به معنای انتخاب و گزینش است، ظاهراً مراد از این روایت، فقر اختیاری باشد.
یا در روایت دیگری از آن حضرت که فرمود:
فاقَةُ الكَريمِ أحسَنُ مِن غَناءِ اللَّئيم.[4] «تنگدستىِ انسان بزرگوار نيكوتر از توانگرىِ فرد خسيس و فرومايه است».
نمونه برجسته و مثَل اعلای این نوع از فقر، ائمه معصومین علیهم السلام هستند. مثلاً امیرالمؤمنین مخصوصاً بعد از سهمی که از غنائم جنگی به ایشان رسیده بود، ثروت زیادی داشت؛ ولیکن ثروتش را برای خود یا خانواده خویش، خرج نمیکرد، آن را برای مستمندان خرج میکرد.
در روایتی که ظاهراً سند صحیحی هم دارد، اینگونه وارد شده است که شخصی به نام «عبدالأعلی مولی آل سام» به امام صادق7 عرض میکند: مردم میگویند شما ثروت زیادی دارید، حضرت فرمود: این برای من ناراحتکننده نیست. [یعنی ثروتمند بودن عیب نیست] بعد حضرت داستانی را برای این شخص نقل کردند که روزی امیرالمؤمنین علی علیه السلام از کنار عدّهای از قریش عبور میکرد در حالی که لباس او پاره بود. [آن حضرت درباره لباسشان فرمودهاند: «ولَقَد رَقَّعتُ مِدرَعَتي هذِهِ حَتَّى استَحيَيتُ مِن راقِعِها.»
[5] یعنی اين لباسم را آن قدر وصله زدهام كه از وصلهزنِ آن خجالت مىكشم.]
آنها [از روی تمسخر] گفتند: علی [آنقدر فقیر است که] با این لباسها بیرون میآید، علی مالی ندارد. امیرالمؤمنین سخن آنان را شنید. [حضرت برای این که درسی برای آنها باشد] دستور داد: خرماهایی که به عنوان صدقه به فقرا میدادند را چند روزی ندهند؛ بلکه آنها را بفروشند. همین کار انجام شد تا اینکه درهمهای زیادی جمع شد. در ادامه حضرت فرستاد دنبال گروهی که آن حرف را زده بودند. آنها وقتی این همه درهم را دیدند گفتند: این چیست؟! فرمود: این ثروت کسی است که مالی ندارد. سپس دستور دادند این پولها را میان همان کسانی که به آنها خرما میدادند، تقسیم کنند.
بنا بر این، زندگی ائمه علیهم السلام در آن زمانی که دیگران تنگدست بودند، بسیار توأم با سختی و تنگدستی بود و این همان فقر اختیاری است. مؤمنین نیز اگر در زندگی بر خودشان سخت میگیرند، به این معنا نیست که پول ندارند؛ بلکه با اختیار چنین زندگیای را انتخاب کردهاند.
بحث فقهی موضوع: حکم گنج در اراضی عمومی (4) یادآوری بحث درـمین ر جانان پسنددل و هجرانا هم نکندرفته مقدرات الهی اعتماد می رابطه انجام میدهد ملکیت و وجوب خمس گنجی بود که در زمینهای غیر شخصی کشور اسلامی یافت میشود. عدّهای از فقها میان آنجا که اثر اسلامی داشته باشد و غیر آن تفصیل دادند و بر صورت اول حکم لقطه را جاری دانستند؛ و اکثر آنان مثل امام رحمة الله علیه و صاحب
عروة نیز آن را مطلقا ملکِ واجد دانستند. پس فقهایی که در این مسئله قائل به تفصیل شدند، میان اثر اسلام داشتن و نداشتن تفصیل دادند، فقط آیتالله خویی است که از جهت دیگر قائل به تفصیل شدهاند.
نظر آیتالله خویی چنانچه در جلسه قبل اشاره شد، نظر ایشان هم مانند امام رحمة الله علیه این است که گنج در زمینهای عمومی چه در دارالحرب یافت شود، چه در دارالاسلام و چه اثر اسلامی داشته باشد، چه نداشته باشد، مال یابنده آن است؛ ولی حکم آن از این جهت که بدانیم کسی که این گنج را پنهان کرده وارث محترمالمالی داشته که به او منتقل شده با جایی که برای ما چنین چیزی محرز نشود، تفاوت دارد.
آیتالله خویی پس از نقل ادله قائلین به حکم لقطه داشتن و بیان جواب گروه مقابل به این ادله، جواب آنها را نمیپذیرد، ولی با این حال قول گروه مقابل یعنی حکم گنج داشتن را قبول میکند. ایشان در مقام بیان دلیل این قول تفصیل فوق را ارائه میدهند. میفرمایند:
درست است که اگر ما احتمال دهیم یا قرینهای دلالت کند که مال پیدا شده متعلق به شخص محترمالمالی است، اصل عدم جواز تصرف در آن است؛ ولی در مورد گنجی که میدانیم یک نفر آن را صدها سال قبل از این دفن کرده و قطعاً تا کنون از دنیا رفته، میگوییم بدون شک از ملک او خارج شده است.
[6] این همان مطلبی است که ما به عنوان دلیل اول در دو جلسه قبل بیان کردیم. ما گفتیم چون این مال ارتباطش با مالکش قطع شده، عرفاً به آن لقطه یا مجهول المالک نمیگویند؛ بلکه از مباحات اصلیه است که هرکس زودتر به آن دست یابد، پس از پرداخت خمس، مالکش میشود.
بنابراین، آیتالله خویی تا اینجا که گفتیم گنج پس از گذشت این سالها دیگر از ملک صاحبش خارج شده، با ما مشترک است؛ ولی ایشان در ادامه آن را به دو قسم تقسیم میکند و تفصیل مذکور را ارائه میدهد. میفرماید:
در اینجا که میدانیم گنج از ملک صاحبش خارج شده اگر بدانیم ـ هرچند خیلی کم پیش میآید ـ که به ورثه او منتقل شده و اکنون آنها را نمیشناسیم، مثلاً فرض کنید گنج اثر و نشانهای دارد که معلوم میشود مال شیخ فلان قبیله بوده و میدانیم که اعقاب او مسلمان هستند و اکنون زندهاند، در اینجا با اینکه آنها را نمیشناسیم ولی علم داریم که این گنج وارث محترم المالی دارد. در این صورت این مال، لقطه نیست چون کسی آن را گم نکرده؛ ولی مالی است که مالکش نامشخص است، پس حکم مجهول المالک دارد و نمیتوان در آن تصرف کرد بلکه باید با اذن حاکم آن را صدقه داد.
ولی اگر برای ما محرز نشد که به وارث منتقل شده، ـ چنانچه غالباً چنین است ـ چون بالفعل وارثی ندارد، حال اصلاً وارثی نداشته یا اگر داشته الآن منقرض شدهاند، در اینجا قاعده «من مات و لم یکن له وارث» شاملش میشود و به تبع زمینی که گنج در آن یافت شده، طبق این قاعده به عنوان انفال به ملک امام علیه السلام منتقل میشود. ائمه نیز انفال را برای شیعیان مباح کردهاند، پس گنج بعد از اخراج خمسش برای یابنده آن میشود.
[7] اگر کسی بگوید: در صورتی قاعده «من مات و لم یکن له وارث» شامل این گنج میشود که ثابت شود، مالی است بدون وارث، در حالی که نسبت به وجود وارث شک داریم، پس از کجا چنین چیزی را اثبات میکنید، در جواب میفرماید: استصحاب عدم ازلی جاری میکنیم. قبل از به وجود آمدن مالک، وارث نداشت، بعد از اینکه به وجود آمد نمیدانیم وارث دارد یا نه؟ اصل عدم وجود وارث است.
بنا بر این، به نظر ایشان در غالب موارد، ما در انتقال گنج به ورثه شک داریم که در این صورت ملک یابنده آن است و باید خمسش را بپردازد، و در موارد نادر که علم به انتقال داریم نیز اگر بر فرض نادرتر ورثه شناخته شوند، گنج مال آنهاست و الّا حکم مجهول المالک دارد.
در اینجا قسمتی از عبارت ایشان را که با عنوان «ملخصالکلام» آورده، میخوانیم:
ملخّص الكلام: أنّ مقتضى الأصل و إن كان هو عدم جواز التصرّف في ملك الغير من غير إذن من المالك أو من الشارع، إلّا أنّ محلّ الكلام هو الكنز الذي لم يعرف له مالك موجود بالفعل لموت المدخر و عدم العلم بوجود الوارث، فيكون المرجع حينئذٍ أصالة عدم الوارث، المحقّق لكونه من الأنفال و ملكاً للإمام بتبع الأرض و قد أباحه (عليه السلام) لشيعته، فيكون ملكاً لواجده و عليه خمسه، فلا يجري عليه حكم اللقطة أو مجهول المالك.[8] هرچند مقتضای اصل، عدم جواز تصرف در ملک غیر است مگر به اذن مالک یا شارع؛ ولی بحث ما در گنجی است که فعلاً مالکی برای آن نمیشناسیم چون کسی که آن را [سالها قبل] ذخیره کرده است که مُرده و علم به وجود وارث هم نداریم، پس در این صورت مرجع، اصل عدم وارث [استصحاب عدم ازلی] است که [وقتی وارثی نداشت قاعده «من مات...» شاملش میشود و این قاعده] ثابت میکند از انفال است و به تبعِ زمین ملک امام علیه السلام خواهد بود. امام علیه السلام نیز آن را برای شیعیان مباح کردهاند، بنابراین، گنج ملک واجد آن میشود و بر اوست که خمس آن را بپردازد، پس حکم لُــقطه یا مجهول المالک بر آن جاری نمیشود.
اشکال بعضی از محققین به ایشان اشکال کردهاند، که این اصل عدم وجود وارث یا همان استصحاب عدم ازلی، اصل مثبت است، چون آنچه متیقن است عدم محمول همراه با عدم موضوع است، یعنی زید قبل از این که به وجود بیاید وارث هم نداشت، اما بحث ما در عدم محمول پس از وجود موضوع است، یعنی بعد از به وجود آمدن زید شک داریم وارث دارد یا نه؟ اگر بخواهیم وارث نداشتنش را ثابت کنیم میشود اصل مثبت. پس اینکه وارث دارد یا نه از شبهات مصداقیه برای روایت «الإمام وارث من لاوارث له»
[9] میشود.
[10] بنابراین، استدلال آیتالله خویی صحیح نیست و این مورد تحت همان اصل عدم جواز تصرف باقی میماند که نتیجه آن حکم لقطه یا مجهول المالک داشتن است.
[البته ایشان در ادامه به صحیحه مسلم و اطلاق روایات دال بر وجوب خمس گنج هم تمسک میکند و در نهایت نسبت به این مورد غالبی که وارث بالفعل داشتن گنج محرز نیست، همان حکم مشهور میان متأخرین یعنی ملکیت گنج و وجوب خمس آن را میپذیرد.
[11]]
نظریه مختار نتیجه نهایی از این مباحث ـ چنانچه قبلاً هم گفتیم ـ این است که
نظر ما همان نظر امام رحمة الله علیه است و مطلقا گنجی که در زمینهای عمومی یافت میشود، ملک یابنده آن است و باید خمسش را بپردازد مگر آنکه بر فرض بسیار نادر بدانیم که گنج به ورثهای که موجود هستند منتقل شده است و با فحص کردن پیدا میشوند، در این صورت اگر بعد از فحص، ورثه پیدا شدند، گنج برای آنهاست ولی اگر پیدا نشدند، بر خلاف نظر آیت الله خویی که آن را مجهول المالک میدانست، میگوییم: همان روایات دال بر وجوب خمس کنز برای اثبات ملکیت واجد کفایت میکند. حکم گنج در زمین مملوک شخصی تا اینجا بحث مربوط به گنجی بود که در زمینهای مباح و عمومی یافت شده است، اما بحث در این فرع درباره گنجی است که در زمین مملوک شخصی پیدا شود. زمینی که شخص اکنون مالک آن است، دو حالت دارد، یا قبلاً مالکی نداشته است؛ بلکه از مباحات اصلیه بوده و به صورت احیا یا حیازت آن را مالک شده است، یا قبلاً از شخص دیگر بوده و سپس از طریق ابتیاع یا هبه و امثال آن به او منتقل شده است. حکم آنجا که زمین را «بالإحیاء» مالک شده، همان حکم فرع قبلی است که مطلقا مالک میشود ـ چنانچه در عبارت
عروة بدان تصریح شده است
[12] ـ، اما درباره حکم گنج یافت شده در زمینی که شخص آن را «بالإبتیاع» و امثال آن مالک شده، در صورتی که به هر دلیلی یقین داشته باشد که گنج برای مالک قبلی نیست، بحثی نیست که واجد، مالک میشود، ولی اختلاف در جایی است که احتمال دهیم گنج برای مالک قبلی باشد، مثلاً احتمال دهیم نفر قبلی گنج را یافته بوده و دوباره آن را برای خودش مدفون کرده و سپس آن را فراموش کرده است. برای این صورت چهار نظر ارائه شده است.
نظر اول نظر اول که امام خمینی رحمة الله علیه هم آن را بیان کردهاند این است که باید آن را به ترتیب به اطلاع مالکین قبلی برساند، اگر هیچیک از آنها ادعا نکرد که گنج برای اوست، یابنده پس از اخراج خمس مالکش میشود.
عبارت
تحریر چنین است:
نعم لو وجده في أرض مملوكة له بابتياع و نحوه عرّفه المالك قبله مع احتمال كونه له، و إن لم يعرفه عرّفه السابق إلى أن ينتهي الى من لا يعرفه أو لا يحتمل أنه له، فيكون له و عليه الخمس.[13] اگر شخص در زمين ملكى خودش كه با خريدن و مانند آن ملك او شده گنج پيدا كند، بايد آن را به اطلاع مالك قبل از خودش برساند، در صورتى كه احتمال بدهد كه مال او است [چون اگر احتمال ندهد که مال اوست که اصلاً نیاز به تعریف هم ندارد و مالکش میشود] و اگر او از آن بىاطلاع بود به مالك قبل از او اطلاع دهد، تا برسد به كسى كه از آن خبر ندارد يا [به كسى برسد كه] احتمال نمىدهد مال او باشد، پس مال يابندهاش مىباشد و خمس آن بر او لازم است.
نظر صاحب
عروة هم همین است. ایشان میفرمایند:
لو كان في أرض مبتاعة مع احتمال كونه لأحد البائعين عرّفه المالك قبله، فإن لم يعرفه فالمالك قبله و هكذا فإن لم يعرفوه فهو للواجد و عليه الخمس، و إن ادّعاه المالك السابق فالسابق أعطاه بلا بيّنة.[14] اگر گنج در زمین خریداری شده بود و احتمال میدهد که برای یکی از فروشندگان است، به اطلاع مالک قبل از خودش میرساند، پس اگر از آن بیاطلاع بود به مالک قبل از او اطلاع میدهد و همین طور ادامه میدهد. اگر هیچ کدام از آن اطلاعی نداشتند، مال یابنده است و باید خمس آن را بپردازد.
در ادامه میفرماید: اگر مالک قبلی ادعا کرد و گفت مال من است، دیگر بیّنه نمیخواهد و باید گنج را به او بدهد.
صاحب
مدارک نیز در این باره مینویسد:
إن كانت مبتاعة و لم يدخل الكنز في البيع فقد نصّ الشارح و جماعة على أنه يجب تعريف كل من جرت يده على المبيع مقدّما الأقرب فالأقرب، فإن عرفه فهو له، و إلا كان كالموجود في المباح.[15] اگر گنج در زمین خریداری شده باشد و در فروش زمین لحاظ نشده باشد، شارح یعنی شهید اول و جماعتی تصریح کردهاند که اطلاعرسانی آن به همه کسانی که قبلاً بر این زمین ید داشتهاند، یعنی مالکین قبلی به ترتیب از آخرین نفر واجب است، پس اگر کسی گفت مال من است، برای اوست و الا حکم آن مانند گنجی است که در زمین مباح پیدا شده یعنی ملک یابنده است و خمس آن واجب.
از قدما نیز ابن سعید حلّی از فقهای قرن هفتم در کتاب
جامع الشرائع،
[16] همین نظر را بیان کرده است.
نظر دوم نظر دوم این است که اگر گنج اثر اسلام داشت، باید به مالکین قبلی اطلاع دهد، و اگر همه آنها اظهار بیاطلاعی کردند، حکم لُــقطه بر آن جاری میشود، یعنی باید تعریف عمومی کند و برای غیر مالکین قبلی هم اطلاعرسانی کند و در نهایت میان سه امر: نگهداری به عنوان امانت، صدقه دادن و تصرف به قید ضمانت مخیر است. و در صورتی که اثر اسلام نداشت، یا حکم لقطه دارد یا حکم گنج.
این نظری است که علامه حلی آن را در
تذکرة ارائه کرده است. قبلاً عبارت آن را خواندیم. ایشان پس از بیان شقوق مسئله، درباره حکم قسم دوم از زمینهایی که گنج در آن پیدا شده میفرماید:
و الثاني: إن انتقل الملك اليه بالبيع، فهو للمالك الأول إن اعترف به، و إن لم يعرفه فللمالك قبله، و هكذا إلى أول مالك، فإن لم يعرفه فلقطة، و به قال الشافعي و أحمد في رواية لأنّ يد المالك الأول على الدار، فتثبت على ما فيها، و اليد تقضي بالملك. و في الأخرى عن أحمد: لواجده... هذا إذا كان عليه أثر الإسلام، و إن لم يكن فللشيخ قولان: أحدهما:أنّه لقطة. و الثاني: أنّه لواجده.[17] در صورتی که زمین با بیع به او منتقل شده باشد اگر مالک قبلی زمین اعتراف کرد که برای او بوده، گنج برای اوست، ولی اگر آن را نمیشناخت و اعتراف نکرد، به مالک قبل از او میگوید، اگر او نیز آن را نمیشناخت، سراغ مالک قبل از آن میرود تا به مالک اول برسد که اگر او هم اعتراف نکرد، حکم لُــقطه دارد. این قول را شافعی نیز پذیرفته چنانچه احمد بن حنبل هم در یک قولش آن را قبول کرده و دلیل آن را اینگونه بیان کرده که «ید» اماره مالکیت است، پس وقتی مالک قبلی بر زمین ید داشت، بر گنج درون آن هم ید دارد. وی در قول دیگرش گفته: یابنده، مالک میشود.
اینها در صورتی بود که گنج اثر اسلام داشته باشد؛ ولی اگر اثر اسلام نداشته باشد شیخ در اینجا دو قول دارد؛ یکی اینکه حکم لقطه دارد و یکی اینکه برای یابنده آن است. [البته در پاورقی کتاب آمده که قول اول را در جایی نیافتیم.]
نظر سوم نظریه سوم از این جهت که باید به مالکین قبلی اطلاع دهد، مانند دو نظر قبلی است، ولی اگر هیچ کدام آن را نشناختند، حکم مجهول المالک خواهد داشت، یعنی راهی برای مالک شدن وجود ندارد؛ بلکه باید پس از آنکه مالکین قبلی اظهار بیاطلاعی کردند، آن را یک سال اعلام عمومی کند و سپس آن را از طرف صاحبش با اذن حاکم صدقه دهد.
آیتالله خویی در
موسوعة این قول را به مشهور فقها نسبت دادهاند، میفرمایند:
فقد ذكر المشهور أنّه يرجع إلى من انتقل عنه، فإن عرفه فهو، و إلّا رجع إلى المالك قبله و هكذا، فإن يئس يعامَل معاملة مجهول المالك فيتصدّق على الفقراء.[18] نظر چهارم چهارمین نظریه، نظریهای است که آیتالله خویی آن را در حاشیه
عروة بیان کردهاند. در این قول بر خلاف نظرات قبلی اصلاً نیاز به تعریف ندارد، بلکه ملکِ یابنده است و باید خمس آن را بپردازد.
ایشان در مقام اشکال به فرمایش صاحب
عروة میفرمایند:
محلّ الكلام هو الكنز الّذي لا يعلم له مالك بالفعل، و في مثله لا موجب لتعريفه بالنسبة إلى أحد البائعين، فإنّ المفروض انقطاع يدهم عن الأرض المبتاعة فحالهم حال غيرهم في ذلك، فالظاهر أنّه للواجد بلا حاجة إلى التعريف.[19] محل بحث گنجی است که بالفعل مالکی ندارد، در چنین گنجی اطلاعرسانی به هیچیک از فروشندگان قبلی لازم نیست. زیرا فرض این است که با فروش زمین، دیگر بر زمین ید ندارد و با بقیه افراد تفاوتی نخواهند داشت. پس ظاهراً چنین گنجی برای یابنده آن است بدون نیاز به تعریف.
آیتالله حکیم نیز در رابطه با رجوع به مالک قبلی حاشیه دارند و میفرماید: اگر بداند که مالک قبلی بر آن ید داشته است «علی الأحوط» به او اطلاع دهد. همچنین آیتالله گلپایگانی آن را «علی الأحوط» قبول میکنند.
[20] بنا بر این، درباره گنجی که در زمین خریداری شده، پیدا شده است گروهی قائلند به خاطر قاعده ید لازم است به اطلاع مالکین قبلی رسانده شود. این گروه خود، در جایی که همه فروشندگان اظهار بیاطلاعی کنند، دارای سه نظر مختلف هستند: بعضی میگویند حکم گنج دارد، عدّهای قائلند که حکم لُــقطه دارد و برخی حکم مجهول المالک را بر آن جاری میکنند. در مقابل گروه دیگری میگویند چون با فروش زمین دیگر قطع ید شده، دیگر اطلاعرسانی لازم نیست و یابنده بدون نیاز به تعریف، مالک میشود.
تبیین نظریه صحیح إنشاءالله در جلسه آینده بیان خواهد شد.