در دیداری که در تاریخ 18/8/1379 در شهر ری، با خانواده شهید هاشم کلهر داشتم، از مادر ایشان پرسیدم: تاکنون آن شهید را در خواب دیده؟
ایشان پاسخ داد: در بیداری دیدهام! یک بار در آشپزخانه مشغول کار بودم. دیدم وی با لباس سیاه در حالی که دست بر کمر زده بود به سوی من آمد و گفت: مادر! ببین من هم دست دارم و هم سر. دیگر گریه نکن و نگو پسرم نه سر داشت و نه دست 1
جلو رفتم تا او را در بغل بگیرم؛ اما او از پلهها 2 پایین رفت. بعد، دوباره آمد و همان جملات را گفت و از نظرم ناپدید شد.
همچنین وقتی خبر شهادتش را شنیدم، خیلی بیتابی میکردم. امام را دیدم که به شدت مرا از بیتابی کردن منع کرد و یک استکان آب به من داد، خوردم. به محض فرو بردن آب، وجودم آرام گرفت و دیگر گریه نکردم! دیگران برای پسرم گریه میکردند؛ اما من گریه نمیکردم و حتی تنها قطعۀ باقیمانده از بدنش را خودم در قبر گذاشتم!
دوست همرزمش که در مجلس مذکور حاضر بود نیز گفت: روزی در جبهه صحبت دربارۀ این بود که هر کس میگفت دوست دارم چگونه شهید شوم. من از هاشم پرسیدم که دوست داری چگونه شهید شوی؟ وی گفت: «من شهید بشوم، هر جور که شد، شد! من به ملاقات خدا بروم، به هر شکلی که او میخواهد، شهادت باشد یا غیر شهادت، حتی اگر او میخواهد، در مستراح بیفتم!» و این جملۀ آخر را آهسته گفت.
1 . توضیح مطلب، این است که این شهید، قبل از عملیاتی که به شهادتش انجامید، در عملیات دیگری دستهای خود را در راه خدا داده بود.
2 . آشپزخانه آنها در طبقه دوم بود.