بحث اخلاقی خیرخواه بودن مؤمن عاقل « عن النّبی صلّی الله علیه وآله أنّه قال: لَم يُعبَدِ اللّهُ عز و جل بِشَيءٍ أفضَلَ مِنَ العَقلِ، ولا يَكونُ المُؤمِنُ عاقِلًا حَتّى يَجتَمِعَ فيهِ عَشرُ خِصالٍ: الْخَيْرُ مِنْهُ مَأْمُولٌ ... »[1] در جلسات قبل بیان شد که عقل معانی مختلفی دارد و به نظر میرسد در این روایت مقصود از عقل، معرفت توأم با عمل صالح است، عقلی که از عمل جدا پذیر نیست و به تعبیر دیگر علم نور و نور علم از عمل جدا نیست.
طبق نقل رسول اکرم صلّیاللهعلیهوآله در این روایت میفرماید: مؤمن عاقل نیست مگر اینکه دَه خصلت در او جمع باشد؛ یعنی اگر کسی بخواهد ایمانش توأم با عمل صالح باشد، باید این ده خصلت را داشته باشد. ظاهراً مقصود مهمترین خصلتها است؛ وگرنه صفات مؤمن بیشتر از این ده مورد است. چنانچه در خطبه متقین بیش از اینها بیان شده. مجموع این خصوصیات در کتاب
دانشنامه عقاید اسلامی تحت عنوان «علامات کمال العقل» آمده است.
[2] اولین و دومین صفت از صفات دهگانه مؤمن عاقل این است که خیر و خوبی از او اميد رود و از شرّ و بدى او احساس امنیت شود؛ به عبارت دیگر، مؤمن عاقل کسی است که مردم به خیر او امیدوار و از شرّ او در امان هستند.
در رابطه با صفت اول، در روایت دیگری چنین وارد شده که:
المُؤمِنونَ بَعضُهُم لِبَعضٍ نُصَحاءُ وادّونَ و إنِ افتَرَقَت مَنازِلُهُم و أبدانُهُم، وَ الفَجَرَةُ بَعضُهُم لِبَعضِ غَشَشَةٌ مُتَخاذِلونَ و إنِ اجتَمَعَت مَنازِلُهُم و أبدانُهُم.[3] اهل ایمان نسبت به يكديگر خيرخواه و دوستدارند، اگرچه خانهها و پيكرهايشان از همدیگر جدا باشد؛ [ولی دلهایشان به هم نزدیک است؛ و در مقابل] بدكاران، با يكديگر دغلکار و خیانتکارند هر چند خانهها و پيكرهايشان نزديك به هم باشد. [مثلاً در یک ساختمان زندگی کنند ولی دلهایشان از هم دور است].
به هر حال یکی از ویژگیهای مؤمنی که عقل عملی در زندگی او کارایی دارد این است که خیرخواه دیگر مؤمنان است، نه تنها خیرخواه دیگر مؤمنان؛ بلکه خیرخواه همه مردم است. همانطور که در
نهج
البلاغه مردم به دو دسته تقسیم شدهاند:
إِمَّا أَخٌ لَكَ فِي الدِّينِ وَ إِمَّا نَظِيرٌ لَكَ فِي الْخَلْق.[4] دستهاى برادرِ دينى تواند؛ و دستهاى ديگر، در آفرينش، همانندِ تو.
برکت مؤمن تنها برای دیگر مؤمنان و حتی جامعه نیست؛ بلکه بالاتر از آن، برای نظام هستی خیر و برکت دارد. روایت دالّ بر این معنا را در کتاب
خیر و برکت، جمع کردهایم. پس همان طور که انسانهای فاجر در خشکی و دریا ایجاد فساد میکنند: ﴿ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ﴾
[5]؛ اهل ایمان هم وجودشان برای نظام هستی خیر و برکت دارد.
بحث فقهی موضوع: ملکیت معدن مکشوفه در اراضی مفتوحه توسط کافر یادآوری بحث در فرع سوم از مسئله اول خمس معدن بود. فرع اول و دوم مربوط به ملکیت معدن در زمین مباح و مملوک شخصی بود که گذشت. فرع سوم که مربوط به ملکیت معدن در زمین مفتوحه عنوة بود، خود دو بخش داشت، اول زمینهایی که هنگام فتح آباد بودهاند که ملک عموم مسلمین است و دوم، زمینهایی که هنگام فتح موات بوده و ملک امام علیهالسلام هستند.
به اینجا رسیدیم که اگر غیر مسلم از این زمینها معدنی را استخراج کند، مالک معدن میشود یا خیر؟ مشهور فقها از جمله حضرت امام رحمةاللهعلیه نسبت به زمین عامره احتیاط کرده و فرمودند: «فی تملکه اشکال»؛ و نسبت به زمین موات فرمودند: مالک میشود. از محشّین
عروة تنها مرحوم آیتالله گلپایگانی و آقا ضیاء عراقی در این مورد هم احتیاط کرده و میفرمایند: «فیه اشکال». در مقابل آیتالله خویی در هر دو مورد میفرماید: مالک میشود.
بنا بر این، در این مسئله سه نظر وجود دارد: یک، نظر مشهور که میان عامره و موات تفصیل داده و در اولی بنابر احتیاط میگویند مالک نمیشود ولی در دومی مالک میشود. دو، نظر آیتالله گلپایگانی و آقا ضیاء که در هر دو مورد میگویند بنا بر احتیاط مالک نمیشود. سه، نظر آیتالله خویی که در هر دو مورد میگوید مالک میشود.
در جلسه قبل بیان شد که آیتالله خویی با عنایت به کلام شیخ طوسی در
خلاف بحث را در دو مقام پی گرفته است. مقام اول راجع به منع کافر ذمی از استخراج است و مقام دوم مربوط به ملکیت او پس از تخلف از منع است. در مقام اول قائل به جواز منع شده و در همین جا استدلال قائلین به تفصیل را بیان و نقد میکنند. عبارت مربوط به بیان استدلال آنها را خواندیم که میفرمود: دلیل ملکیت، عموم «مَن أحیا أرضاً فهی له» است که شامل کافر و مسلم است، ولی موردش تنها در قسم موات است زیرا زمینهای عامره ملک مسلمانان است و این دلیل فقط نسبت به مسلمانان ثابت است نه کفار.
اشکال آیتالله خویی به قائلین به تفصیل ایشان به استدلال مذکور اینگونه اشکال میکنند:
لكنّه كما ترى، فإنّ العموم ناظر إلى الإحياء، و كلامنا في الإخراج الذي هو أعمّ من الإحياء بالضرورة، فلا يدلّ العموم على أنّ إخراج المعدن من حيث هو إخراجٌ موجب للملكيّة و إن لم يتضمّن الإحياء.[6] این عموم [یعنی «مَن أحیا أرضاً فهی له»] ناظر به احیا است نه اخراج. در حالی که بحث ما در اخراج است و اخراج اعم از احیاست، [زیرا ممکن است کسی معدن را بدون احیا کردن زمین اخراج کند.] بنا بر این، عموم دلالت ندارد بر اینکه اخراج معدن، از این جهت که اخراج است و متضمن احیا نیست، موجب ملکیت باشد.
به عبارت دیگر، سبب ملکیت اخراج همراه احیا است نه اخراج به تنهایی. سپس ادامه میدهد:
نعم، لو أحيا الأرض فملكها ثمّ استخرج المعدن كان له بمقتضى التبعيّة، و هذا مطلب آخر أجنبي عمّا نحن بصدده من جواز استخراج المعدن بما هو كذلك.[7] بله، اگر زمین را احیا کرد و پس از مالک شدنش معدنی را از آن استخراج کرد، این معدن به خاطر تبعیت مال او میشود، در حالی که این مطلب دیگری است، زیرا ما در صدد بیان جواز استخراج معدن از طریق خود اخراج هستیم نه احیای آن.
سپس به عنوان خلاصه و نتیجه بحث میفرماید:
فالأقوى ما عرفت من منعه عن التصدِّي للإخراج، لتوقّفه على الإذن من الإمام غير الثابت في حقّ الكافر.[8] اقوی این است که در مقام اول باید کافر از استخراج منع شود، زیرا این عمل او متوقف بر اذن از امام است که چنین اذنی در حق کافر ثابت نیست.
اشکال قبل از بیان مقام دوم، اشکالی را که به کلام ایشان وارد است، بیان میکنیم. به نظر ما، اخراج معدن نوعی از احیا است، پس دلیل «من أحیا...»، شامل اخراج هم میشود در نتیجه کافر هم اگر اخراج کند مالک میشود؛ زیرا احیای هر چیز به حَسَب خودش است؛ «إحیاء کل شیء بحسبه». پس احیای زمین کشاورزی به کاشتن آن است، احیای زمین شهری به ساختن ساختمان است، احیای زمین دارای معدن هم به استخراج معدن آن است. این طور نیست که اخراج معدن را از احیای زمین آن جدا کنیم؛ به عبارت دیگر، احیای هر زمینی نسبت به نوع کاربری و استفاده از آن، متفاوت است و استخراج معدن نیز نوعی استفاده بردن از زمین دارای معدن است.
حتی اگر بگویید در این صورت احیای معدن است نه احیای زمین، میگوییم احیای معدن به وسیله استخراج آن همان احیای زمین است؛ زیرا معدن هم جزئی از زمین است.
اما در مقام ثانی که کافر با وجود منع، معدنی را استخراج کرد، آیا مالک آن میشود یا خیر؟ ایشان میفرماید: مالک میشود. عبارتشان چنین است:
أمّا المقام الثاني: فالظاهر هو أنّه يملك ما استخرجه و إن خالف و عصى أو لم يمنع، للسيرة القطعيّة القائمة على عدم الفرق في ملكيّة المعادن لمخرجها بين المسلم و الكافر، كعموم صحيحة السكوني المتقدّمة المتضمّنة أنّ «للعين ما رأت و لليد ما أخذت» الدالّة على مملّكيّة الاستيلاء على المباح كما مرّ، فإنّها تشمل الكافر كالمسلم.[9] اما در مورد مقام دوم، ظاهر آن است که کافر مالک معدن میشود، چه از روی مخالفت و عصیان این کار را کرده باشد، چه اینکه در مقام اول قائل به منع او نشده باشیم و او معدنی را استخراج کرده باشد. دلیل ما سیره قطعیهای است که در ملکیت معدن برای مستخرِج میان مسلم و کافر فرق نمیگذارد. همچنین عموم صحیحه سکونی که فرمود: «سهم چشم همان است که دید و سهم دست آن است که گرفت». این صحیحه بر استیلایی دلالت دارد که موجب ملکیت است و شامل کافر و مسلم میشود.
بنا بر این، خلاصه کلام ایشان این است که میفرماید: در اینکه کافر با استخراج معدن از زمینهای موات مالک آن میشود با شما اشتراک داریم، ولی دلیل ما با شما فرق دارد. دلیل شما عموم «من أحیا أرضاً فهی له» است که با اینکه شامل کافر است ولی مورد آن تنها در زمینهای موات است، لذا در زمینهای عامره در ملکیت کافر اشکال کردید؛ اما دلیل ما سیره است که هم شامل کافر و مسلم میشود و هم بین عامره و موات فرقی نمیگذارد؛ لذا در هر دو مورد میگوییم با استخراج مالک معدن میشود.
در نهایت ایشان میفرماید: نظرمان همان نظر شیخ طوسی است که از اخراج معدن توسط کافر ذمی جلوگیری شود ولی در صورت اخراج مالک میشود.
نظر آقا ضیاء عراقی آقا ضیاء و آیتالله گلپایگانی از کسانی بودند که ملکیت کافر نسبت به معادن واقع شده در أراضی مفتوحه را قبول نداشتند چه در عامره و چه در موات. آیتالله گلپایگانی فقط فرمودند: «فیه اشکال» اما آقا ضیاء دلیلی دارند که به نظر ما فرمایش صحیحی است. میفرماید:
فيه أيضاً تأمّل للتشكيك في كون عموم من أحيا أرضاً من باب الإذن أو الحكم غير المتكفّل لبقيّة شرائطه الّتي منها إذن الإمام في إحياء أراضيه و أراضي المسلمين ولاية إذ على الثاني يشكل ثبوت الملكية بإحيائهم من جهة اختصاص إذنهم لشيعتهم أو مطلق المسلم غير الشامل للكافر و من بحكمهم جزماً.[10] در ملکیت کافر ذمی نسبت به معادنی که از موات هم استخراج کرده اشکال است، همان طور که از عامره اشکال بود، به دلیل شک در اینکه عموم «مَن أحیا أرضاً...» از باب اذن است یا از باب حکم است که متکفل بقیه شرائط ملکیت از جمله اذن امام در احیاء اراضی او [موات] و اراضی مسلمین به عنوان والی آنها [عامره] نیست؛ زیرا در صورت دوم [حکم بودن] از آنجا که اذن امام مخصوص شیعیان یا حداکثر مسلمانان است، قطعاً ملکیت کافر و کسی که به حکم کافر است، با احیای این زمینها ثابت نخواهد شد.
توضیح مطلب اینکه: اگر معصوم با بیان «من أحیا أرضا» در مقام اذن دادن باشد، این دلیل عامی است که شامل هر کسی خواهد شد، چون به همه اذن داده است؛ ولی اگر در مقام بیان این حکم باشد که کسی که زمینی را احیا کرد حکم میکنم که زمین برای اوست، در این صورت نسبت به شرایط دیگر آن ساکت است. از جمله شرایط هم اذن امام است که از این دلیل استفاده نمیشود. ادله اذن هم مخصوص شیعیان یا مسلمانان است. لذا همان طور که در ملک عام مسلمین اگر کافر ذمی معدنی را استخراج کند نمیتوان فتوا به مالک شدنش کرد، در زمینهای موات هم به خاطر همین احتمال که معصوم در مقام حکم دادن است، نمیتوان فتوا به ملکیت داد.
بر این اساس، اگر دلیل ملکیت «مَن أحیا أرضاً» باشد، چون ممکن است در مقام حکم باشد نه اذن، شامل کافر نمیشود و حداقل باید احتیاط کرد؛ و اگر دلیل سیره باشد چنانچه آیتالله خویی فرمود ـ باز میگوییم چنین سیرهای قطعی و ثابت نیست و چون احتمال خلاف آن میرود که مثلاً سیره این بوده که اذن میگرفتند، در اینجا نیز نمیتوان فتوا به ملکیت داد. از این رو
، نظر ما در ملکیت کافر در زمینهای مفتوحه چه عامره و چه موات این است که بنا بر احتیاط مالک نمیشود. [در مورد ملکیت مسلمان، در زمینهای عامره در معادن بزرگ که متعلق به یک یا دو نسل نیست، مالک نمیشود، ولی در معادن کوچک با اذن ولیّ فقیه، مالک میشود، در زمینهای موات نیز بحث کاملش در مسئله انفال میآید.]
فرع چهارم: استخراج معدن توسط کودک یا دیوانه امام خمینی رحمةاللهعلیه در آخرین فرع از این مسئله میفرمایند:
و لو استنبط المعدن صبي أو مجنون تعلق الخمس به على الأقوى. و وجب على الولي إخراجه.[11] و اگر معدن را بچه يا ديوانه استخراج كند بنا بر اقوى خمس به آن تعلّق مىگيرد؛ و بر ولىّ (بچه و ديوانه) واجب است كه آن را بدهد.
در این فرع آیتالله خویی حاشیهای دارند که اختلاف نظر ایشان با امام رحمةاللهعلیه مبنایی است. آیتالله خویی حدیث «رفع القلم» را هم در تکلیف و هم در وضع میدانند مگر جایی که با دلیل خاص خارج شود، اما امام رحمةاللهعلیه آن را تنها مربوط به تکلیف میدانند. از این رو، طبق نظر امام رحمةاللهعلیه هر چند بچه تکلیف ندارد ولی بر ولیّ او اخراج خمس واجب است ولی طبق نظر آیتالله خویی بر ولیّ او نیز خمس واجب نیست.
اینکه مراد از حدیث «رفع القلم» رفع قلم تکلیف است، یا قلم وضع و تکلیف، بحثی است که در جای خودش بررسی خواهد شد.
نکته پایانی تمامی این احکامی که بیان شد، در صورتی است که معدن را از مباحات اصلیه بدانیم؛ ولی اگر از انفال محسوب شود بحث آن متفاوت است؛ زیرا انفال ملک امام علیهالسلام است و دیگر فرقی ندارد، معدن در ملک شخصی باشد یا دیگری یا مفتوحه عامره یا موات.
بحث تفصیلی اینکه معدن از انفال است یا خیر، بعد از تمام شدن بحث خمس خواهد آمد، اما اجمالاً این را میگوییم که در این باره سه نظر وجود دارد:
1. مطلقاً از انفال است، ولی در عین حال ائمه اباحه کردهاند که اگر کسی آن را استخراج کرد و خمس آن را داد، مالک میشود.
2. مطلقاً از انفال نیست، ولی از روایاتی که میفرمایند: اگر کسی خمس معدن را داد، مالک میشود، استفاده میشود که اینگونه موارد، پس از تخمیس به ملک شخص در میآید.
3. معادن دو قسم است، معادنی که در زمین شخصی است، یعنی با احیا توسط شخص، مالک شخصی دارد؛ و معادنی که در زمینهایی قرار دارد که مالک شخصی ندارد مثلاً در موات است یا در قریهای است که خراب شده. در قسم اول، مستخرج مالک میشود و در قسم دوم مال امام علیهالسلام میشود.
اینکه کدامیک از این سه نظر صحیح است و اینکه آیا چنین بحثهایی ثمره عملی هم دارد یا خیر؟ إنشاءالله در بحث انفال خواهد آمد. بنابراین، بخشی از بحث خمس معدن مربوط به بحث انفال است.