بحث اخلاقی عقل در روایات (2) « عن النّبی صلّی الله علیه وآله وسلم أنّه قال: لَم يُعبَدِ اللّهُ عز و جل بِشَيءٍ أفضَلَ مِنَ العَقلِ، ولا يَكونُ المُؤمِنُ عاقِلًا حَتّى يَجتَمِعَ فيهِ عَشرُ خِصال... »[1] بحث در تبیین معنای عقل در این روایات و امثال آن از روایاتی بود که درباره فضیلت عقل وارد شده است. گفتیم عقل در لسان روایات اهلبیت علیهمالسلام گاه در مدرَکات عقلی به کار رفته و گاه در مدرِکات عقلی و اینکه استعمال عقل در مدرِکات عقلی سه گونه است؛ گاه در معیار تکلیف؛ گاه در مبدأ تفکر؛ و زمانی در مبدأ ارزشهای اخلاقی است. به نظر میرسد هیچ یک از این معانی، مورد نظر این روایت و امثال آن نیست.
اما کاربرد عقل در مدرَکات عقلی یعنی چیزهایی که عقل آن را درک میکند دو گونه است؛ کاربرد اول آن در شناختهای عقلی است. مقصود از این عقل، مدرَک عقل است که همان شناخت و معرفت حاصل از آن است نه خود ادراک عقل. در روایاتی که عقل را در کنار انبیا به عنوان حجّت الهی معرفی کردهاند، همین معنا اراده شده، کما اینکه مراد از عقلی که به عنوان معیار سنجش ارزش انسان یا عامل مؤثر در حسابرسی و یا پاداش و کیفر اعمال او مطرح شده، شناختهای عقلی است. نمونهای از این روایات، روایتی است که رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلم خطاب به امیرالمؤمنین علی علیهالسلام میفرماید:
يَا عَلِيُّ إِذَا تَقَرَّبَ الْعِبَادُ إِلَى خَالِقِهِمْ بِالْبِرِّ فَتَقَرَّبْ إِلَيْهِ بِالْعَقْلِ تَسْبِقْهُم.[2] اى على! هرگاه بندگان با انواع کارهای نیک به آفریدگارشان تقرّب میجویند، تو با عقل به خدا تقرب جوی، تا از آنان پيشى بگيرى.
یعنی با شناخت و معرفت تقرب پیدا کن، چرا که عبادت بیمعرفت ارزشی ندارد. هر چه معرفت انسان بیشتر باشد، ارزش کار او بیشتر است. این که یک «یا الله» گفتن امیرالمؤمنین علیهالسلام معادل یک عمر نماز و روزه امثال ماست، به خاطر آن معرفتی است که ایشان در عباداتشان داشتند. پس مفهوم این روایت این است که کارهای نیک و انواع برّ هر چقدر هم که زیاد باشد، باز معرفت و شناخت است که معیار تقرب خواهد شد.
کاربرد دوم عقل در مدرَکات عقلی، عمل خردمندانه است. گاه به کاری که مقتضای عقل انسان است، عقل اطلاق میشود. زمانی که عقل بر وجود انسان حاکم میشود و او را به کار عاقلانه دعوت میکند، به خودِ آن کار از باب مبالغه عقل گفته میشود. نمونه این کاربرد در روایتی که پیامبر صلّیاللهعلیهوآلهوسلم در پاسخ به چیستی عقل بیان فرمودند، آمده است. میفرماید:
الْعَمَلُ بِطَاعَةِ اللَّهِ وَ إِنَّ الْعُمَّالَ بِطَاعَةِ اللَّهِ هُمُ الْعُقَلَاء.[3] عقل یعنی عمل به طاعت خداوند و كسانى كه از خدا اطاعت مىكنند آنها عقلاء هستند.
نمونه دیگر آن، این روایت از امیرالمؤمنین علیهالسلام است که میفرماید:
الْعَقْلُ أَنْ تَقُولَ مَا تَعْرِفُ وَ تَعْمَلَ بِمَا تَنْطِقُ بِه.
[4] عقل این است که آنچه را میدانی بگویی و به آنچه میگویی عمل کنی.
ملاحظه میکنید که در این روایات عقل به عمل و مقتضای آن معنا شده است. یعنی عقل درک میکند که کار خوب، اطاعت خدا و تطابق رفتار و گفتاری است که مبتنی بر شناخت است.
اطلاق عقل بر مقتضای آن در مورد جهل که مقابل عقل است نیز صادق است. گاه به مقتضای جهل، جهل اطلاق شده مانند این فراز از دعای کمیل که میفرماید:
أَنْ تَهَبَ لِي ...كُلَ جُرْمٍ أَجْرَمْتُهُ ... وَ كُلَّ جَهْلٍ عَمِلْتُه.[5] از تو ميخواهم كه ببخشى بر من... هر جرمى را كه مرتكب شدهام، و هر نادانىای كه انجام دادهام.
عمل به جهل و نادانی معنا ندارد؛ پس مراد عمل به مقتضای جهل که همان مخالفت و اطاعت نکردن خداست، میباشد.
با توجه به این معانی پنجگانه، به نظر میرسد، مراد از عقل در روایت مورد بحث و امثال آن، هم معنای چهارم است و هم معنای پنجم. به این صورت که مراد از عقلی که خدا با آن عبادت میشود، عملی است که مبتنی بر شناخت و معرفت اوست. همان طور که اشاره شد، ارزش عمل در معرفت است و معرفت نیز بدون عمل ارزشی ندارد. به عبارت دیگر، آن بصیرتی که انسان را به عمل وادار کند، فضیلت دارد.
بر این اساس، معنای روایت مورد بحث این است که عمل مبتنی بر معرفت، بافضیلتترین وسیله تقرب به خدا است و هرگاه معرفت مؤمن کامل شود، صفات دهگانهای که در جلسه آینده خواهیم خواند، در او نمایان میشود.
بحث فقهی موضوع: ملکیت معدن مکشوفه در اراضی مفتوحه یادآوری بحث در ملکیت معادنی بود که در زمینهای مملوک عمومی قرار دارند. مثل بخشِ آباد از اراضی مفتوحه عنوة که ملک عام مسلمانها است.
امامخمینی رحمةاللهعلیه در
تحریرالوسیله فرمودند: در اینگونه موارد اگر مسلمانی با اجازه والی، معدن را استخراج کند، مالک معدن میشود. پس استخراج آنها نیاز به اجازه ولیّ فقیه دارد. در مقابل، آیتالله خویی فرمودند: نیازی به اجازه نیست. اجمال فرمایش ایشان را در جلسه قبل بیان کردیم، اینک عبارت ایشان را میخوانیم.
نظر آیتالله خویی ایشان زمینهایی که معدن از آن استخراج میشود را به چهار نوع تقسیم میکند. زمین شخصی، زمین دیگری، زمین عموم مسلمین و زمینی که ملک امام 7 است. در تبیین حکم قسم سوم، زمین را به سه قسمت: ظاهر، باطن غیر عمیق و باطن عمیق تقسیم میکند و حکم هر یک را اینگونه بیان میکنند:
أمّا القسم الثالث: فالكلام فيه بالإضافة إلى ما هو خارج عن حدود التبعيّة بحسب الصدق العرفي قد ظهر ممّا مرّ، فلا نعيد. و أمّا بالنسبة إلى ما يعدّ من التوابع عرفاً كما لو كان المعدن في عمق أربعة أمتار أو خمسة، أو كانت الأرض سبخة فكان المعدن أعني الملح فوق الأرض و على وجهها فأدلّة الملكيّة للمسلمين قاصرة عن الشمول للباطن، و إلّا لبيّن و لو في رواية واحدة أنّ ما يستخرج من العامرة ملك للمسلمين.
[6] در قسم سوم از زمینها که ملک عموم مسلمین است، حکم معدنی که در اعماق بعیده که خارج از محدوده تبعیت عرفی است [باطن عمیق]، استخراج میشود از آنچه در قسم قبل بیان شد، روشن است. [در آنجا فرمود نه دلیل حیازت و احیاء شامل آن میشود و نه سیره عقلا این قسمتها را تابع ظاهر زمین میداند، پس جزو مباحات اصلیه باقی میماند.]
اما نسبت به قسمتهایی که تابع عرفی ظاهر حساب میشود [باطن غیرعمیق]، مثل آنجا که معدن در عمق چهار یا پنج متری قرار دارد، یا در زمین شورهزاری که نمک روی آن قرار دارد [ظاهر]، در این موارد ادله ملکیت مسلمین شامل آن نخواهد شد، چرا که [این مسئله مورد ابتلا بوده و با توجه به اینکه اکثر معادن در این زمینها قرار داشتند،] اگر چنین بود، باید حدّ اقل در یک روایت بیان میشد که آنچه از زمینهای عامره استخراج میشود، ملک مسلمین است در حالی که هیچ روایتی در این باره نداریم.
بنابراین، هرچند ادله ملکیت زمینهای عامره، ملکیت خود زمین را برای مسلمانها ثابت میکند؛ ولی ملکیت معادنی که در آن واقع شده، حتی معادنی که در ظاهر آنهاست را شامل نمیشود، چون هیچ روایتی در خصوص معادن این زمینها وارد نشده، بلکه روایات درباره مطلق معادن است، چه ملک شخصی، چه عامره و چه موات.
ایشان در قسم قبلی یعنی آنجا که از ملک دیگری معدن استخراج میشد، فرمود: هرچند ادله حیازت و احیا شامل این قسمتهای غیر عمیق نمیشود؛ ولی بر اساس سیره عقلا در تبعیت، باطن غیر عمیق، تابع عرفی ظاهر است. حال اگر کسی بگوید: در اینجا هم آن را تابع ظاهر بدانید و بگویید همان طور که ظاهر خود زمین [نه معدن] ملک عموم مسلمین است، باطن غیر عمیق آن هم تابع عرفی آن و ملک عموم است. در جواب میفرماید:
و العمدة السيرة العقلائيّة على الإلحاق بالتبعيّة القائمة في القسم السابق، و هي غير جارية هنا، لاختصاصها بالأملاك الشخصيّة دون ما يكون ملكاً لعامّة المسلمين، أو ما يكون ملكاً للإمام كما في القسم الرابع، فإنّ السيرة العقلائيّة أو الشرعيّة غير ثابتة في شيء من هذين الموردين. بل قد يدّعى و ليس ببعيد قيام السيرة على الخلاف و أنّ بناء الشرعو العرف قد استقرّ على جواز استملاكها و حيازتها.[7] [بله!] عمده سیره عقلا بر تبعیت است که در قسم قبلی هم گذشت؛ ولی این سیره در اینجا جاری نیست، چون سیره به املاک شخصی اختصاص داشت نه زمینهایی که برای عموم مسلمین است یا آنچه برای امام علیهالسلام است که در قسم چهارم خواهد آمد. پس سیره عقلایه یا شرعیه در هیچ یک از این دو مورد [عامره مفتوحة عنوة و موات آن] ثابت نیست؛ بلکه ادعا شده و بعید هم نیست که چنین باشد که سیره بر خلاف آن جاری باشد و اینکه شرع و عرف بر جواز ملکیت و حیازت معادن در این موارد حکم کند.
پس ایشان سیره را بر عدم تبعیت دانسته و به تعبیر دیگر، ادله ملکیت را مربوط به خود زمین میداند نه معادن واقع شده در آنها؛ بلکه معادن آنها طبق سیره عقلایه و شرعیه از مباحات اصلیه است؛ لذا اگر کسی از ملک عمومی مسلمانان یا ملک امام [موات] معدنی را استخراج کند، چون اولین نفر حیازت کرده مالک آن میشود و نیازی به اذن هم ندارد.
البته آیتالله فاضل در همین جا به ایشان اشکال میکند که این ادعا که سیره بر عدم تبعیت جاری باشد، صحیح نیست؛ به چه دلیل چنین ادعایی میکنید، ممکن است سیره این بوده که برای استخراج معادن از حکومت اجازه میگرفتند.
بههرحال آیتالله خویی بعد از این مباحث این طور نتیجه میگیرد که:
و كيفما كان، فلم يثبت ما يخرجها عمّا كانت عليه من الإباحة الأصليّة بعد عدم شمول دليل الإحياء و لا بناء العقلاء لمثل ذلك حسبما عرفت. فالمعادن الكامنة في أجوافها ملكٌ لمخرجها لا لعامّة المسلمين و لا للإمام (عليه السلام)، و إلّا لأُشير إليه و لو في رواية واحدة.[8] بنا بر این، دلیلی که ثابت کند آنچه از این گونه زمینها خارج میشود از مباحات اصلیه نیست، وجود ندارد، نه دلیل احیا و نه بنای عقلا چنین چیزی را ثابت نمیکند. پس معادن واقع شده در درون این زمینها برای کسی است که آن را استخراج کرده نه اینکه برای عموم مسلمین یا امام 7 باشد، و الّا لااقل در یک روایت به آن اشاره میشد.
در ادامه برای این مطلب دلیل دیگری ذکر میکند، میفرماید:
بل يمكن أن يقال: إنّ مدّعي القطع بذلك غير مجازف، إذ لو كانت تلك المعادن الواقعة في ملك الغير لصاحب الأرض و الواقعة في الأراضي المفتوحة العامرة ملكاً للمسلمين و في الأراضي الميتة ملكاً للإمام (عليه السلام) فلازم ذلك حمل نصوص الخمس في المعدن على كثرتها على خصوص من يخرج المعدن من ملكه الشخصي الذي هو أقلّ القليل، فيلزم حمل تلك المطلقات على الفرد النادر جدّاً، فإنّ من الضروري أنّ أكثر المتصدّين لاستخراج المعادن إنّما يستخرجونها من الصحاري و البراري و الفلوات و المناطق الجبليّة و نحوها التي هي إمّا ملك للمسلمين أو للإمام (عليه السلام) لا من بيوتهم الشخصيّة أو أملاكهم الاختصاصيّة كما هو ظاهر جدّاً.[9] اگر کسی ادعا کند که قطعاً معادنی که بدون اجازه از این زمینها استخراج شده، ملک مستخرِج است، هرچند از ظاهر یا باطن غیر عمیق آنها هم باشد، ادعای گزافی نیست، زیرا اگر معادن واقع شده در زمین دیگری، ملک صاحب زمین باشد نه مستخرج، معادن واقع شده در زمینهای مفتوحه عامره هم ملک عموم مسلمین باشد نه مستخرج، معادن واقع شده در زمینهای مفتوحه موات هم ملک امام علیهالسلام باشد نه مستخرج؛ در این صورت، تمامی نصوص مربوط به خمس معدن، حمل میشود به موردی که معدن در ملک شخصی قرار دارد که این مورد هم بسیار کم اتفاق میافتد. لازمه چنین حملی، حمل مطلقات بر فرد بسیار نادر است [که قبیح است]. زیرا بسیار روشن است که معمولاً معادن از صحرا و بیابان و فلاتها و مناطق کوهستانی استخراج میشود و این مناطق هم یا ملک عموم مسلمین است یا ملک امام علیهالسلام. معدنی که از خانه و ملک شخصی انسان خارج شود بسیار کم است.
در ادامه این مطلب را با چند روایت تأکید میکنند:
و يؤكِّده عموم ما ورد من أنّ «من سبق إلى ما لم يسبق إليه أحد فهو أحقّ به»
[10]، فإنّها و إن كانت نبويّة إلّا أنّ مضمونها مطابق لما عرفت من السيرة العقلائيّة. و كذا ما ورد من أنّ «من استولى على شيء فهو له»
[11]، فإنّ الرواية المشتملة على نفس هذا التعبير و إن كانت واردة في غير ما نحن فيه، إلّا أنّمضمونها يستفاد من معتبرة السكوني عن
ابی عبدالله(عليه السلام): «أنّ أمير المؤمنين (عليه السلام) قال في رجل أبصر طيراً فتبعه حتى وقع على شجرة فجاء رجل فأخذه، فقال أمير المؤمنين (عليه السلام): للعين ما رأت و لليد ما أخذت»
[12].
[13] این مطلب با عموم آنچه درباره «حق سبق» وارد شده تأکید میشود. در روایتی نبوی آمده: «هر کس زودتر به چیزی دست یابد که دیگران به آن نرسیدهاند، او نسبت به آن سزاوارتر است». مضمون این روایت با سیره عقلا نیز مطابقت دارد. همچنین در روایتی وارد شده که «هر کسی بر چیزی استیلاء پیدا کرد، آن چیز برای اوست». گرچه این روایت که با همین تعبیر آمده، مربوط به بحث ما نیست؛ ولی مضمون آن از روایت معتبری که سکونی از امام صادق علیهالسلام نقل کرده، قابل استفاده است. حضرت میفرماید: «امیر المؤمنین علیهالسلام در باره مردی که با چشمانش دنبال پرندهای بود تا اینکه دید روی درختی نشست، ولی قبل از او فرد دیگری آن پرنده را گرفت، فرمود: سهم چشم همان است که دید و سهم دست آن است که گرفت.»
با توجه به این روایات ایشان حکم میکنند که در زمینهای مملوک مسلمین هر کس زودتر معادن آنها را استخراج کرد، مالک آن خواهد شد. و دیگر نیازی به اذن والی نیست.
آیت الله خویی در جمعبندی مطالب گذشته میفرماید:
و على الجملة: فحكم المعادن في هذه الأراضي حكم الأشجار و الأنهار و الماء و الكلاء الباقية على الإباحة الأصليّة التي يشترك فيها الكلّ و خلقها اللّٰه تعالى للجميع، قال تعالى ﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ مٰا فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً﴾
[14]، و أنّ من أحياها و استولى عليها فهي له و عليه خمسها بعد ما عرفت من عدم ثبوت السيرة على التبعيّة في مثل هذه الأراضي التي لم تكن ملكاً شخصيّاً لأحدٍ...
خلاصه: حکم معادنی که در چنین زمینهایی واقع شده، مانند حکم درختان و نهرها و آب و سبزه است که از مباحات اصلیه هستند، همانهایی که همه خلقالله در آن مشترکند. خداوند میفرماید: «او کسی است که همه آنچه در زمین است را برای شما آفرید». پس با توجه به اینکه سیره عقلا در مثل چنین زمینهایی تبعیت باطن از ظاهر را ثابت نکرد، هرکس بر معدنی در این زمینها دست پیدا کند مالک آن میشود و باید خمسش را بپردازد.
اشکالات آیتالله فاضل اشکال اول: اطلاقات در مقام بیان ملکیت و عدم ملکیت نیستند؛ بلکه در مقام بیان وجوب خمس هستند. به عبارت دیگر روایات دال بر وجوب خمس معدن در طول ملک هستند، یعنی اگر معدنی استخراج شد باید خمسش پرداخت شود، حال ملک هر کس که باشد، خمس معدن واجب است.
اشکال دوم: اینکه فرمودید اگر معدن در زمین عامره یا موات، ملک مستخرج نباشد، مورد روایات تنها املاک شخصی است و این موجب تخصیص اکثر میشود، صحیح نیست، زیرا اولاً ممکن است مستخرج با اذن امام یا والی معدن را استخراج کند که در این صورت روایات شاملش میشود. ثانیاً همه معادن که در اراضی عامره نیست، بلکه بسیاری از آنها در بیابانها و صحراهایی است که از اراضی موات است. پس حتی اگر صورت اجازه را هم مطرح نکنیم باز تخصیص اکثر نخواهد بود، خصوصاً در زمان صدور روایات که زمینهای آباد بسیار کم بوده.
[15] بنابراین، نمیتوان با قاطعیت گفت معدن استخراج شده از اراضی معموره، ملک مستخرج است حتی بدون اجازه؛ بلکه نهایتاً باید مثل حضرت امام رحمةاللهعلیه احتیاط کرد و گفت: «فیه اشکال». و به نظرما نیز، این حرف خوبی است.
حکم معدن استخراج شده از اراضی مفتوحه معموره توسط کافر تا اینجا تمامی این بحثها در جایی بود که شخص مسلمان از اراضی مفتوحه عامره معدنی را استخراج کند که طبق نظر امام رحمةاللهعلیه در صورت اذن والی مالک میشود؛ ولی بدون اذن محل اشکال است؛ اما طبق نظر آیتالله خویی حتی بدون اذن هم مالک میشود. اما فرض دیگر آن است که شخص کافر چنین معدنی را استخراج کند. امام رحمةاللهعلیه در این مسئله نیز احتیاط کرده و فرمودند:
لو أخرجه غير المسلمين ففي تملكه إشكال.[16] یعنی اگر معدنی که در زمین مفتوحه عامره را غیر مسلمان استخراج کند در مالک شدنش اشکال است.
نظر صاحب عروة ایشان در مسئله نهم میفرمایند:
إذا كان المعدن في معمور الأرض المفتوحة عنوة الّتي هي للمسلمين فأخرجه أحد من المسلمين ملكه و عليه الخمس، و إن أخرجه غير المسلم ففي تملّكه إشكال.[17] هنگامی که معدن در زمین مفتوحه معموری باشد که برای مسلمانان است، اگر آن را یکی از مسلمین خارج کند، مالک آن خواهد شد و واجب است خمسش را بپردازد. [حضرت امام رحمةاللهعلیه در اینجا اذن والی را نیز شرط کرد، ولی ایشان آن را مطرح نکردهاند. طبق حاشیه کتاب آیات عظام بروجردی، خوانساری، حکیم و کاشف الغطاء نیز اذن را شرط میدانند] و اگر آن را غیر مسلمان خارج کند در مالک شدنش اشکال است.
در اینجا تقریباً همه آقایان همین احتیاط را قبول کردهاند، فقط آیتالله خویی فرموده: «لا یبعد تملکه».
قبل از بیان دلیل ایشان فرع بعدی که مربوط به زمین موات است را هم میخوانیم. زیرا ایشان فرقی میان زمین موات و معمور از این جهت قائل نیست.
حکم معدن استخراج شده از زمین موات نظر مشهور فقها این است که فرقی بین کافر ذمّی و مسلمان در اخراج از زمین موات نیست. هر یک از آنها بعد از تخمیس، مالک میشوند. امام رحمةاللهعلیه نیز فرمود:
إن كان في مواتها حال الفتح يملكها المخرج، و عليه الخمس و لو كان كافراً كسائر الأراضي المباحة.[18] یعنی اگر معدن در زمينى باشد كه در حال فتح، موات بوده است، آن كسى كه آن را بيرون آورده، مالك آن مىشود و خمس بر او واجب است و لو اينكه كافر باشد، مانند ساير زمينهاى مباح.
در
عروة نیز چنین آمده:
إذا كان في الأرض الموات حال الفتح فالظاهر أنَّ الكافر أيضاً يملكه و عليه الخمس. [19] نظر شیخ طوسی مرحوم شیخ طوسی در این باره فرمایشی دارند که آیت الله خویی نیز آن را تأیید کردهاند. فتوای شیخ دو جهت دارد، میفرمایند:
الذّمي إذا عمل في المعدن يمنع منه، فان خالف و أخرج شيئا منه ملكه، و يؤخذ منه الخمس.[20] [جهت اول:] کافر ذمی حق تصرف در زمینهای مفتوحه عنوة چه معمور و چه موات را ندارند؛ لذا از تصرف آنان منع میشود. [جهت دوم:] اگر کافر به منع حکومت اعتنایی نکرد و با استخراج معدن در این زمینها تصرف کرد، مالک معدن میشود.
پس حکم تکلیفی این است که حکومت مانع تصرف کافر شود ولی در صورت تصرف و استخراج معدن، مالک آن خواهد شد.
نظر صاحب مدارک صاحب
مدارک پس از نقل کلام شیخ در سومین تنبیه از تنبیهات بحث خمس معادن میفرماید:
و لم أقف على دليل يدل على منع الذمي من ذلك.[21] دلیلی بر اینکه بر منع ذمی از استخراج معدن از موات دلالت کند، پیدا نکردم.
نظر آیتالله سید محسن حکیم ایشان در توضیح کلام صاحب مدارک، پس از نقل کلام شیخ آن را دارای تنافی میداند و میفرماید:
و هو ـ كما ترى ـ لا يخلو من تناف، إذ موضوع كلامه: إن كان المعدن في الأرض المملوكة، صح المنع و لا وجه للملك، و إن كان في الأرض المباحة، صح الملك و لا وجه للمنع.[22] صدر و ذیل کلام شیخ طوسی با همدیگر تنافی دارد. در صدر، کافر ذمی را منع میکند؛ ولی در ذیل، او را در صورت مخالفت مالک میداند. در حالی که اگر معدن در زمین مملوک است، منع او صحیح است و دیگر وجهی برای مالک شدن او نیست؛ و اگر در زمین مباح است، مالک شدنش صحیح است و دیگر وجهی برای منع او نیست.
نظر آیتالله خویی آیتالله خویی پس از نقل کلام شیخ و صاحب
مدارک و بیان اشکالی که به کلام شیخ شده، میفرماید در این مسئله در دو مقام بحث میکنیم، مقام اول در این است که آیا کافر ذمی منع از استخراج میشود یا خیر؟ مقام دوم در این است که در صورت مخالفت آیا مالک معدن میشود یا خیر؟
در مقام اول میفرماید: ظاهراً باید از استخراج کافر ذمی جلوگیری کرد. زیرا زمینهای مفتوحة عنوة یا ملک امام علیهالسلام است [آنجا که موات باشد] یا ملک مسلمین [آنجا که معمور باشد]؛ و در هر دو صورت کافر ذمی بدون اذن، حق تصرف ندارد که در موات باید از امام اذن بگیرد و در عامره از ولی مسلمین.
[23] گفتنی است طبق مبنای ایشان این بحثها در جایی است که معدن از توابع عرفی باشد نه باطن عمیق.
به هر حال ایشان به نظر صاحب
عروة که میان معموره و موات فرق گذاشته، اشکال میکند ایشان ابتدا استدلال صاحب عروة و کسانی که مثل ایشان قائل به تفصیل هستند را بیان و بعد به آن اشکال میکند. میفرماید:
قد فصّل في المتن بين العامرة و الموات، فجوّز الاستخراج في الثاني و إن كان التفصيل بحسب سياق العبارة ناظراً إلى الملكيّة نظراً إلى عموم: من أحيا أرضاً فهي له، الشامل للمسلم و الكافر، فإنّ مورده الموات حال الفتح لا العامرة التي هي ملك للمسلمين كما هو ظاهر.[24] صاحب عروة در متن میان عامره و موات تفصیل داده و استخراج از موات را برای کافر جایز دانسته. از سیاق کلام ایشان که ناظر به ملکیت است، برداشت میشود که دلیل این تفصیل، عموم «مَن أحیا ارضاً فهی له» است که میان مسلم و کافر مشترک است. از طرفی مورد این دلیل تنها در زمین موات است نه زمین معمور که ملک مسلمین است. [به همین دلیل، در زمین موات کافر هم مالک میشود ولی در زمین عامره مالک نمیشود.]
در ادامه به این استدلال اشکالی وارد میکنند که در جلسه بعدی بیان خواهد شد.