در سال 1380 شمسی سفری به اسپانیا داشتم. در تاریخ 1/10/1380 به شهر کوردوبا (قُرطُبه) رفتم. شخصی به نام بلال[1] در این شهر راهنمای ما بود. وی استاد دانشگاه بود و 28 سال قبل، مسلمان شده بود. وی داستان اسلام آوردنش را برای ما تعریف کرد؛ داستانی بسیار جالب و آموزنده. از ایشان خواهش کردم این داستان را برایم بنویسد. آنچه در پی میآید، متن نوشته او در پاسخ به این سؤال است که: چرا اسلام را پذیرفتید؟
من در درون خود احساس ناآرامی میکردم و نمیتوانستم هیچ فلسفه یا جنبش فلسفی یا سیاسی را بپذیرم. این نکته را هم بگویم که چند سال بعد از مسلمان شدنم، همزمان با سفر امام خمینی به پاریس، به اتفاق چند تن از دوستانم گروهی را برای سفر به پاریس و دیدار با امام تشکیل دادم، امّا به دلایل کاری موفق نشدم با آنها بروم و بار بعد که رفتم موفق به دیدار امام نشدم.
من که به کار طراحی ساختمان (آرشیتکت) مشغول بودم؛ با طراحی ساختمان به شیوه آندلسی نیز آشنا شدم. ساختمان «الحمراء» در گرانادا (قَرناطه)، ساختمان «مدینة الزهرا»[2] در کوردوبا (قرطبه) و «القصر» (الکازار) در شهر سِویل را مطالعه کردم. از سازمان میراث فرهنگی اسپانیا درخواست کردم تا مدارکی را برای مطالعۀ طراحی ساختمان در الحمراء، مدینة الزهراء و القصر در اختیارم قرار دهند؛ امّا این اسناد مرا اقناع نکرد.
از اسپانیا به بروکسل (پایتخت بلژیک) رفتم و در آنجا نیز به کار طراحی ساختمان مشغول شدم. در بروکسل به من «مورو» (مسلمان تحقیرشده) میگفتند. اصولاً در اروپا، اسپانیاییها را مورو خطاب میکنند. اروپاییها معتقدند که اروپا در کوههای «پیرنه» Pirineo (واقع در جنوب فرانسه و شمال اسپانیا) تمام میشود و شبه جزیرۀ ایبریا را که شامل اسپانیا و پرتغال است در بر نمیگیرد.
من همیشه کتابهای قدیمی را میخریدم و در تلاش بودم تا به اطلاعاتی دربارۀ هنر اسلامی دست پیدا کنم که فراتر از عکس و پوستر و این چیزها باشد. روزی در سال 1974 میلادی از یک کتابفروشی قدیمی در بروکسل از احتمال وجود رسالۀ دکتری دربارۀ هنر اسلامی یا قواعد و ضوابط طراحی اسلامی، که نویسندۀ آن یک شهروند عرب یا مسلمان باشد، سؤال کردم. او گفت که وقت خودم را از دست ندهم؛ زیرا در اروپا هیچ علاقهای نسبت به هنر اسلامی وجود ندارد و افزود: تمام تمدّن اسلامی از کتابی به نام قرآن استخراج شده و کلید رمز هنر و علوم اسلامی در همین کتاب است.
من به خانه آمدم و به یکی از دوستانم به نام داریو فرناندز آلوارزDario Fernandeza Alvarez که در شهر آلمریا در جنوب اسپانیا به کار وکالت اشتغال داشت، تلفن کردم و از او خواهش کردم تا یک نسخه قرآن برایم ارسال کند. او یک
جلد قرآن برای من فرستاد. وقتی قرآن را باز کردم، اولین مطلبی که خواندم، این بود: «این کتاب را فقط افراد پاک و مؤمن میتوانند لمس کنند.»[3]
این جمله مرا تکان داد و به فکر وا داشت. به مدّت یک هفته با خودم فکر میکردم که این جمله حامل چه پیامی برای من است. میدانستم که قرآن کتابی مقدس است که بر پیامبر اسلام نازل شده است و در آن هیچ تناقضی وجود ندارد و برخلاف انجیل که نُسَخ متفاوت و گوناگونی از آن وجود دارد، قرآن در همه جای دنیا یکی است.
پس از یک هفته تفکر به این نتیجه رسیدم که جملۀ مزبور به مفهوم آن است که باید هرگونه پیش ذهنیّتی را در بارۀ اسلام فراموش کنم، هرگونه تفکر مادیگرایی مبتنی بر طبیعت را کنار بگذارم و با صداقت و راستی جملات و آیات قرآن را مطالعه کنم. برای همین، تصمیم گرفتم با این نیّت قرآن را بخوانم.
قبل از باز کردن قرآن، یک برنامۀ تلویزیونی تماشا میکردم که دکتر کوستو Costo (محقق فرانسوی) آن را تهیه کرده بود. به موجب تحقیقات وی یک موجود زنده دریایی به نام مامیفِرو Mamifero (ماموتها) که شش پا بوده، در طول میلیونها سال، مسیر تبدیل شدن به ماهی را طی کرده است. پس از دیدن این برنامه، قرآن را باز کردم و با این جمله مواجه شدم: «حیات از آب پدید آمد.»[4]
من شروع به خواندن قرآن کردم و هویت خود را بازیافتم؛ زیرا هر آنچه در قرآن میخواندم مبتنی بر عقاید و باورهایم بود و چیز عجیبی برایم نبود. لذا شروع به برقراری تماس با مسلمانان کردم و به این ترتیب با یک جوان مراکشی آشنا شدم که به تعمیق هر چه بیشتر من در آشنایی با قرآن کمک زیادی کرد.
من در مقطعی از زمان در مرکز «هنرهای زیبا» در پاریس تدریس میکردم. در آن هنگام اکثر کسانی که در آنجا بودند آنارشیست یا کمونیست بودند، امّا من با عینک
کاملاً متفاوتی به زندگی نگاه میکردم و هنگامی که با قرآن آشنا شدم آن را منبعی برای تعمیق هر چه بیشتر یافتم. دلیل آن هم این بود که تمامی تئوریهای سیاسی و مکاتب فلسفی از جهل افراد برای تسلّط فکری بر آنها سوء استفاده میکنند، امّا قرآن اینطور نیست و فرد را دگرگون و متحوّل میسازد و متناسب با آن نظم اجتماعی را نیز تغییر میدهد.
من میدیدم که مسلمانان زندگی سادهای دارند و با جامعه مصرفی همراهی نمیکنند، بنا بر این شروع به حضور در مساجد کردم. در بروکسل به مسجد نور میرفتم. امام مسجد از شهر «طَنجه» در مراکش بود. او به من گفت که باید شهادتین را بگویم و ازدواجم را به صورت اسلامی انجام دهم.
من در آن هنگام با یک زن هلندی زندگی میکردم و از او صاحب دو فرزند بودم. امام مسجد نور به من گفت که بهتر است یک نام اسلامی هم داشته باشم، آنها نام «بلال» را بر من گذاشتند. به تدریج شناخت بیشتری از اسلام به دست آوردم. با همسرم به اسپانیا آمدیم و من او را به مسلمان شدن تشویق کردم؛ امّا او نپذیرفت و به هلند بازگشت و گفت که دیگر به اسپانیا نخواهد آمد. من هم به او گفتم: من مسلمان شدهام و مسئولیت و مأموریتی را در آندُلُس برای خود قائل هستم و باید به وظیفۀ خود در سرزمین مادریام عمل کنم.
من با همسر هلندیام هیچ مشکلی نداشتم؛ اما او از اینکه شوهرش مسلمان شده بود، نزد دوستان و آشنایانش خجالت میکشید؛ زیرا آنها او را سرزنش میکردند. در ذهنیت آنها، مسلمان شدن به معنی پذیرش یک تفکّر جهان سومی بود و تحمل آن برایشان سخت است.
این نکته را باید گوشزد کنم که اگر من پیش از مسلمان شدنم با دنیای عرب آشنا میشدم، هرگز مسلمان نمیشدم؛ زیرا جاذبههای مسلمان شدن را در من از بین میبرد؛ امّا من مسلمان شدم و دریافتم که اسلام، هیچ ارتباطی با اعراب و سران
ستمگر و دستنشاندۀ عربی ندارد و فهمیدم که بیشتر آنها منافقینی هستند که از نام اسلام سوء استفاده میکنند.
در حقیقت، امت اسلامی وجود ندارد؛ بلکه طوایف جدیدی در دنیای اسلام وجود دارند که فاقد ایمان هستند. آنها مایلند غربی باشند؛ امّا نمیتوانند، هر چند که در نهایت، مانند غربیها زندگی میکنند. آنها به لحاظ اقتصادی مانند یهودیان رفتار میکنند، هر چند که یهودی نباشند. آنچه که به صهیونیسم بینالملل توان و نیرو میبخشد، همین رفتار یهودی مآبانه است.
پس از جدایی همسرم، به مراکش رفتم تا همسر مسلمانی اختیار کنم. در آنجا نشانی چند دختر را به من دادند. آنها دخترانی بودند که میخواستند در غرب زندگی کنند و هدف دیگری نداشتند؛ امّا من در جستجوی یک زن مؤمن و مذهبی بودم.
در یک دهکدۀ دورافتادۀ مراکش، یک دختر مذهبی را به من معرفی کردند و من او را به همراه مادرش دیدم. این دختر _ که اکنون همسر من و مادر دو فرزند من است _ فقط زبان عربی میدانست و با زبان فرانسه و اسپانیولی آشنایی نداشت. خواهر این دختر به من گفته بود که او خواب دیده است مرد بیگانهای برای ازدواج با او به این دهکده میآید و خواب او تعبیر شده است و به این ترتیب، من با او ازدواج کردم. من اکنون از این زن دارای یک پسر به نام «علی حمزه» و یک دختر به نام «فاطمه زهرا» هستم.
از بلال پرسیدم: چرا نام پسرت را «علی حمزه» گذاشتی؟
او گفت: من فکر میکنم که باید تاریخ و گذشتۀ خود را زنده نگه داریم. من همیشه گفتهام که من به اسلام نگرویدهام، بلکه هویّت اسلامی خود را بازیافتهام. اجداد من مسلمان بودند و تحت فشار و زور، ناچار از اذعان مسیحیّت شدهاند. بنا بر این، من از خاکستر «تصفیۀ نژادی» به دنیا آمدهام. بر همین اساس من به اسلام نگرویدهام، بلکه به اسلام بازگشتهام؛ زیرا این سرزمین، متعلق به اسلام است.
نام «علی حمزه» را برای پسرم بر این اساس برگزیدم که فکر میکردم دو سردار بزرگ در صدر اسلام وجود دارد: یکی داماد پیامبر صلی الله علیه وآله و دیگری عموی پیامبر صلی الله علیه وآله و بر همین اساس، نام آن دو را بر فرزندم نهادم. این سرزمین متعلّق به اسلام است و سرانجام به دامان اسلام نیز باز خواهد گشت، چه در دورۀ حیات پسرم باشد یا فرزندان او. هنوز بوی «الأندَلُس» (نام عربی این منطقه) در این سرزمین باقی است. بزرگترین مشکل آندُلُس در وضعیت کنونی، جهل تاریخی است که مردم نسبت به ریشههای خود دارند و هویت عظیمی که آندُلُس از خود برجای گذاشته است، قابل فراموش کردن نیست.
[1] . بلال، نام اسلامی امیلیو کیلس Emilio Quiles، مسلمان اسپانیایی مقیم شهر سِویل (اِشبیلیه) مرکز ایالت آندُلُس در جنوب اسپانیاست. وی در هنگام دیدارمان بیش از 70 سال سن داشت. همسرش به نام «توریا» مراکشی است و دو فرزندش علی و فاطمه نام داشتند.
[2] . مدینة الزهرا شهری است باستانی از روزگار خلافت اسلامی که طی دهههای اخیر از زیر خاک خارج شده و کارشناسان در حال بازسازی آن هستند.
[3] . آیۀ 79 از سورۀ واقعه: (لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ).
[4] . اشاره به آیۀ: (وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاء كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ). (انبیا: 30).