بحث اخلاقی: راه رسیدن به انس با خدا عن مولانا أمیر المؤمنین ع أنّه قال: الذکر مفتاح الاُنس.[1] در احادیث اسلامی سه رهنمود مهم برای رسیدن به انس با خدا وجود دارد:
اولین رهنمود، ذکر است. یاد خدا سبب میشود که انسان به تدریج با خدا مأنوس شود، خو بگیرد و همدم خدا شود.
عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام، قَالَ: «مَكْتُوبٌ فِي التَّوْرَاةِ الَّتِي لَمْ تُغَيَّرْ: أَنَّ مُوسى عليه السلام سَأَلَ رَبَّهُ، فَقَالَ: يَا رَبِّ، أَ قَرِيبٌ أَنْتَ مِنِّي فَأُنَاجِيَكَ، أَمْ بَعِيدٌ فَأُنَادِيَكَ؟ فَأَوْحَى اللَّهُ- عَزَّ وَ جَلَّ- إِلَيْهِ: يَا مُوسى، أَنَا جَلِيسُ مَنْ ذَكَرَنِي[2]؛ من همنشین کسی هستم که مرا یاد کند.
انسان هر چه بیشتر یاد خدا باشد، بیشتر با او مأنوس میشود، هر چه از کلید گنج انس با خدا بیشتر استفاده کند، بیشتر دلبستة خدا میشود و هر چه دلبستگی بیشتری با خدا پیدا شود، آرامش روحی بیشتری پیدا می شود.
﴿أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾[3] با یاد خدا دل ها آرام می شود.
و یا این که حضرت علی علیه السلام می فرماید:
ذاکر الله مؤانسه[4] ذاکر خدا همدم خدا است.
امیرالمؤمنین علیه السلام میفرماید:
اللَّهُمَّ إِنَّكَ آنَسُ الْآنِسِينَ لِأَوْلِيَائِكَ وَ أَحْضَرُهُمْ بِالْكِفَايَةِ لِلْمُتَوَكِّلِينَ عَلَيْكَ تُشَاهِدُهُمْ فِي سَرَائِرِهِمْ وَ تَطَّلِعُ عَلَيْهِمْ فِي ضَمَائِرِهِمْ وَ تَعْلَمُ مَبْلَغَ بَصَائِرِهِمْ فَأَسْرَارُهُمْ لَكَ مَكْشُوفَةٌ وَ قُلُوبُهُمْ إِلَيْكَ مَلْهُوفَةٌ إِنْ أَوْحَشَتْهُمُ الْغُرْبَةُ آنَسَهُمْ ذِكْرُكَ وَ إِنْ صُبَّتْ عَلَيْهِمُ الْمَصَائِبُ لَجَئُوا إِلَى الِاسْتِجَارَةِ بِكَ عِلْماً بِأَنَّ أَزِمَّةَ الْأُمُورِ بِيَدِكَ وَ مَصَادِرَهَا عَنْ قَضَائِك[5] خدايا تو با دوستانت از همه دوستان مأنوسترى و براى آنهايى كه به تو توكّل مىنمايند از هر كس حاضرترى. از درون و افكارشان آگاهى و مقدار بينش و دركشان را مىدانى، بنا بر اين رازهايشان نزد تو آشكار است و دلهايشان به سوى تو در التهاب است.
اگر تنهايى و غربت آنها را به وحشت اندازد، ياد و ذكر تو مأنوسشان مىنمايد و اگر مصيبتهاى روزگار بر آنها فرود آيد به تو پناه مىآورند و روى به درگاه تو دارند زيرا كه مىدانند سررشته تمام كارها به دست توست و صدور احكام قضاء به فرمان تو مىباشد
پس کسانی که مایل هستند دلبسته و مونس و همدم خدا شوند، باید خدا را فراوان یاد کنند.
دوم پرهیز از مصاحبت اهل غفلت است. اگر کسی بخواهد با خدا مأنوس شود باید از مصاحبت با کسانی که از خدا غافل هستند پرهیز کند.
امیر مؤمنان ع میفرماید:
کیف یأنس بالله مَن لا یستوحش مِن الخلق[6] چگونه با خدا میشود مأنوس می شود کسی که از مصاحبت با خلق وحشت ندارد؟
منظور از خلق در این روایت، خلقی است که غافل هستند، اما خلقی که خودشان یاد خدا هستند، انسان را به یاد خدا می اندازند.
از حضرت عیسی ع سؤال کردند، با چه کسی مصاحبت کنیم؟ فرمود:
مَن یذکرکم الله رؤیته[7] کسی که دیدنش شما را به یاد خدا بیندازد
وقتی چشم انسان به بعضیافراد میافتد، یاد خدا در دل زنده می شود، برخی افراد هم به عکس آن است، همین که سلام میکنی، انسان از یاد خدا غافل میشود، اگر کسی بخواهد یاد خدا باشد، باید از مصاحبت با این طور افراد و از نشستن در مجالس غفلت پرهیز کند.
خدا توفیق مونس شدن و همدم شدن با خودش را به ما عنایت بفرماید.
یادآوری بحث فقهی : پرداخت خمس یکی از واجبات مورد قبول کلیه مسلمین اعم از شیعه و اهل سنت است. و در اصل وجوب خمس اختلافی وجود ندارد.
خمس در اصل، متعلق به اهل خمس است و باید پرداخت شود اما زکات متعلق به صاحب مال است که در صورت پرداخت، آن مال پاک می شود.
نخستین بخش از مباحث مربوط به خمس چیزهایی است که به آنها خمس تعلق میگیرد.
بحث فقهی: موضوع: چیزهایی که خمس به آنها تعلق میگیرد
اوّلین چیزی که خمس به آن تعلق میگیرد غنیمت جنگی است، که در قرآن و روایات به آن اشاره شده است .
مستند قرآنی خمس، آیه 41 از سوره مبارکه انفال است.
﴿وَ اعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شىَْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبىَ وَ الْيَتَامَى وَ الْمَسَاكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ إِن كُنتُمْ ءَامَنتُم بِاللَّهِ وَ مَا أَنزَلْنَا عَلىَ عَبْدِنَا يَوْمَ الْفُرْقَانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ وَ اللَّهُ عَلىَ كُلِّ شىَْءٍ قَدِيرٌ﴾[8] و بدانيد هر چيزى را كه [از راه جهاد يا كسب يا هر طريق مشروعى] به عنوان غنيمت و فايده به دست آورديد [كم باشد يا زياد] يك پنجم آن براى خدا و خويشان پيامبر، و يتيمان و مسكينان و در راه ماندگان است، اگر به خدا و آنچه بر بندهاش روز جدا كننده حق از باطل، روز رويارويى دو گروه [مؤمن وكافر در جنگ بدر] نازل كرديم، ايمان آوردهايد [پس آن را به عنوان حقّى واجب به خدا و رسول و ديگر نامبردگان بپردازيد]؛ و خدا بر هركارى تواناست
بحث اول: مطلب اول درباره این آیه شأن نزول آن است که در جریان جنگ بدر اولین جنگ از جنگهای اسلامی که در سال دوم هجرت اتفاق افتاده نازل شده است.
در ترکیب این آیه دقت کنید، در طوایف ششگانهای که مورد مصرف خمس هستند در سه گروه اول با «لام» میآورد و در سه گروه دوم «لام» ندارد، این خودش مسألهای هست که بعداً توضیح خواهیم داد.
منظور از روز جدایی حق از باطل چه روزی است؟
روزی است که دوگروه مشرکین و مؤمنین با هم ملاقات کردند، یعنی روز جنگ بدر، آنجا مشخص شد کدام گروه حق است و پیروز می شود، کدام گروه باطل است و شکست می خورد.
در آیات قبل نیز سخن از جنگ به میان است:
﴿وَ قَاتِلُوهُمْ حَتىَ لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لله﴾[9] و با آنان بجنگيد تا هيچ نوع فساد و فتنه [و خونريزى وناامنى] بر جا نماند، و دين [در سراسر گيتى] ويژه خدا شود
در آیات بعدی نیز سخن ازجنگ است:
﴿إِذْ أَنتُم بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيَا وَ هُم بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوَى وَ الرَّکبُ أَسْفَلَ مِنکم﴾[10] و [ياد كنيد] هنگامى را كه شما [در جنگ بدر] بر دامنهاى نزديكتر به سطح زمين بوديد [كه براى جنگ جايى نامناسب بود] و دشمن در دامنهاى بالاتر [و مناسب براى جنگ] قرار داشت، و كاروان [تجارى قريش] در مكانى پايينتر ازشما بود [كه توانست دور از ديد شما بگريزد]؛
صحنه جنگ بدر بدین گونه بوده است که کفار در دامنه بالای کوه قرار داشتند و مسلمین در پایین کوه و این از نظر آرایش جنگی و موقعیت استراتژیک به نفع کفار بوده است.
غرض بیان این مطلب است که آیات قبل از آیه مورد بحث ما، درباره جنگ است و آیات بعد از آن نیز به مساله جنگ پرداخته است. به همین جهت برخی با توجه به سیاق آیات، غنیمت در آیه مورد بحث را به غنیمت جنگی حمل نموده اند.
بحث دوم: توضیح تفصیلی: «لام» در أَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ به معنی ملکیت است.
انواع ملکیت: ملکیت دو نوع است: ملکیت حقیقی و ملکیت اعتباری.
خصوصیات ملکیت حقیقی:
1-ملکیت حقیقی، قابل جدا شدن و تفکیک از مالک نیست.
2-ملکیت حقیقی با خالقیت مطابق است، نمیشود کسی خالق چیزی باشد و مالک حقیقی چیزی نباشد.
3-ملکیت حقیقی با خالقیت ملازم است. مانند مالکیت افراد به صور ذهنی خود. مثلا اگرکسی خانة خودش را تصور کند، مالک آن صورت ذهنی است، مالک حقیقی خانهواقعی نیست- ولی مالک ذهنی همان صورت ذهنی خودش می باشد، زیراخالق آن است. هر وقت توجه او از این برود، آن صور ذهنی از بین میرود و در نتیجه مالکیت نیز از بین می رود. پس خالقیت ملازم مالکیت است. مالکیت اگر بخواهد وجود داشته باشد باید توجه شخص به آن صورت ذهنی باشد، همین که توجه برداشته شد، صورت ذهنی از بین میرود و آن ملکی که به صورت ذهنی وجود داشت از بین میرود. بنابراین یکی از خصوصیات مالکیت حقیقی این است که قابل جدا شدن از مالک نیست.
[11] 4-ملکیت حقیقی قابل انتقال به دیگری نیست. ملکیت حقیقی را نمیتوان به کس دیگر منتقل کرد. آن را غصب هم نمیشود کرد. ملکیت حقیقی را نه میشود گرفت، نه میشود داد.
مالکیت خدا همین مالکیت حقیقی است که با خالقیت او ملازم است. نه کسی می تواند آن را غصب کند، نه میشود از او گرفت، نه میشود به او داد و نه میشود که به آن توجه نداشت. اینها ملازم با همدیگر هستند.
﴿وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾[12]
و مالكيّت و فرمانروايى آسمانها و زمين فقط در سيطره خداست
اینجا مالکیت حقیقی است؛
﴿لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ﴾[13] فرمانروايى ويژه اوست، همه سپاس و ستايش مخصوص اوست
این که گفته میشود که مالکیت به خدا اختصاص دارد، منظور ملکیت حقیقی است، اصلا غیر از خدا هیچ کس مالک نیست. یک روایت در
تحف العقول، صفحه 37 از پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله نقل شده است که میفرماید:
و المالک لما ملّکهم إیّاه[14] خدا مالک چیزی است که به دیگران تملیک کرده
همان چیزی که خدا دیگران را در آن مالک کرده، مالک حقیقیاش باز هم خودِ خدا است.
وَ كُلُّ مَالِكٍ غَيْرَهُ مَمْلُوک[15] هر مالکی غیر از خدا مملوک است.
یک مالک حقیقی و مستقل بیشتر نداریم وآن هم خدا است.
مالکیت ائمه اطهار علیهم السلام :
سؤالی که در اینجا مطرح است اینکه مالکیت اهل بیت علیهم السلام چگونه است؟ آیا اهل بیت علیهم السلام
نیز مالکیت حقیقی دارند؟
هیچ کس در عرض مالکیت خدا مالکیتی ندارد، ملک حقیقی اختصاص به خدا دارد؛ ولی چون اهل بیت علیهم السلام خلیفة خدا هستند، همه چیز ملک آنها است. که این مالکیت در طول مالکیت خداوند می باشد.
فَإِنَّا صَنَائِعُ رَبِّنَا وَ النَّاسُ بَعْدُ صَنَائِعُ لَنَا[16] ما مخلوق خدا هستیم، مصنوع خدا هستیم، مردم صنایع ما هستند.
یعنی ما خود مخلوق خدا هستیم، و واسطة فیض خدا بر بندگان نیز هستیم.
بِكُمْ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ بِكُمْ يُمْسِكُ السَّمَاءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِه[17] واسطه فیض الهی، که انسان کامل است، اهل بیت هستند؛ مالک حقیقی خداوند است ولیکن واسطه فیض او اهل بیت علیهم السلام هستند.
در روایت آمده که یک اختلاف علمی بوده بین دو تن از شاگردان امام صادق علیه السلام و بعد مراجعه میکنند به هشام بن حکم که متکلم بوده و شاگرد بزرگی از شاگردهای امام صادق علیه السلام بوده است، ایشان نظری می دهند ولی این دعوا تمام نمیشود و باهم قهر میکنند:
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنِ السِّنْدِيِ بْنِ الرَّبِيعِ، قَالَ:
لَمْ يَكُنِ ابْنُ أَبِي عُمَيْرٍ يَعْدِلُ بِهِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ شَيْئاً، و كَانَ لَايُغِبُ إِتْيَانَهُ، ثُمَ انْقَطَعَ عَنْهُ و خَالَفَهُ، و كَانَ سَبَبُ ذلِكَ أَنَّ أَبَا مَالِكَ الْحَضْرَمِيَّ كَانَ أَحَدَ رِجَالِ هِشَامٍ، وَ وقَعَ بَيْنَهُ و بَيْنَ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ مُلَاحَاةٌ فِي شَيْءٍ مِنَ الْإِمَامَةِ، قَالَ ابْنُ أَبِي عُمَيْرٍ: الدُّنْيَا كُلُّهَا لِلْإِمَامِ عليه السلام عَلى جِهَةِ الْمِلْكِ، و إِنَّهُ أَوْلى بِهَا مِنَ الَّذِينَ هِيَ فِي أَيْدِيهِمْ. وَ قَالَ أَبُو مَالِكٍ: كَذلِكَ أَمْلَاكُ النَّاسِ لَهُمْ إِلَّا مَا حَكَمَ اللَّهُ بِهِ لِلْإِمَامِ مِنَ الْفَيْءِ وَ الْخُمُسِ و الْمَغْنَمِ، فَذلِكَ لَهُ، و ذلِكَ أَيْضاً قَدْ بَيَّنَ اللَّهُ لِلْإِمَامِ أَيْنَ يَضَعُهُ، و كَيْفَ يَصْنَعُ بِهِ، فَتَرَاضَيَا بِهِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ، و صَارَا إِلَيْهِ، فَحَكَمَ هِشَامٌ لِأَبِي مَالِكٍ عَلَى ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، فَغَضِبَ ابْنُ أَبِي عُمَيْرٍ، و هَجَرَ هِشَاماً بَعْدَ ذلِكَ.
[18] این اختلاف بین ابومالک حضرمی و ابن ابی عمیر که هر دو از شاگردان امام صادق علیه السلام بوده اند ایجاد شده است. ابن ابی عمیر میگفته که تمام زمین مال امام است؛ ابو مالک حضرمی این را قبول نداشته، ابن ابی عمیر از بزرگان روات و از اصحاب اجماع است، هشام بن حکم را خیلی قبول داشت و کسی را از نظر علمی معادل او نمیدانست و همیشه خدمت او میرفت، هشام بن حکم از شاگردهای بزرگ امام صادق علیه السلام، ابن ابی عمیر همیشه به او مراجعه میکرده است که به واسطه همین اتفاق، دیگر نزد او نرفت. ابا مالک حضرمی، نامش ضحاک می باشد. از رجال هشام و از متکلمین بوده است
ابو مالک با ابن ابی عمیر در بحث امامت اختلافی داشتند؛ ابن ابی عمیر میگفت تمام دنیا مال امام معصوم است، مالک همة دنیا امام است؛ و امام نسبت به اموال در دست مردم اُولی است. یعنی هیچ کس مالک مالی نیست مگر این که مالک اصلیاش امام است و دیگران مالک اعتباری هستند. ولی ابو مالک این نظر را قبول نداشت و میگفت: خدا برای امام، چیزهای مشخصی گذاشته است. از جمله خمس، فَیء و مغنم(غنیمت جنگی).
نزد هشام بن حکم رفتند و نزد او طرح دعوا کردند؛ هشام بن حکم نظر مالک را تأیید کرد. ابن ابی عمیر نیز از این قضاوت هشام ناراحت شد و دیگر نزد او نرفت.
آیت الله صافی گلپایگانی از آیت الله بروجردی نقل میکند:
«السید الأستاذ الأعظم لو کان فی عصرهما لصالحنا بینهما بصحّة القول أبی عمیر من حیث ملکیة الحقیقیة و صحّة قول الهشام من حیث ملکیة التشریعی»[19] که اگر ما بودیم میتوانستیم آنها را صلح بدهیم، میگفتیم هم تو درست میگویی، هم تو درست میگویی. نظر ابن ابی عمیر صحیح است زیرا ائمه علیهم السلام خلیفه خدا و واسطه فیض هستند و مالکیت حقیقی با آنها است. نظر ابو مالک نیز با توجه به مالکیت اعتباری است.
البته این سخن قابل نقد است که وارد این بحث نمیشویم.
به هرحال ملکیت حقیقی آن ملکیتی است که، فقط اختصاص به خدا دارد؛ ولیکن ملکیت اعتباری و قراردادی، به غیر خدا نیز می رسد.
در روایت دارد، میگوید:
وَ قَالَ النَّبِيُّ ص يَقُولُ ابْنُ آدَمَ مِلْكِي مِلْكِي وَ مَالِي مَالِي يَا مِسْكِينُ أَيْنَ كُنْتَ حَيْثُ كَانَ الْمِلْكُ وَ لَمْ تَكُن[20] ای پسر آدم ملک من ملک من، و مال من مال من بود! کجا بودی زمانی که ملک و جود داشت و تو نبودی؟!
میگوید این ملک مال شما بعد هم مال دیگری میشود، بعد هم دیگری... اینها اعتبار و قرارداد است، ملکیتهای اعتباری چیزی جز قرارداد نیست، یعنی ما به ازای خارجی ندارد.
در اینجا سؤالی مطرح می شود که در آیه مورد نظر
﴿فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى﴾ ملکیت حقیقی است یا اعتباری؟ در اینجا هم، ملکیت حقیقی در اختیارخدا است، ولی علاوه بر آن ملکیت حقیقی، در ملکیت اعتباری نیز یک پنجم آن را به کسی نداده است، اصلا مال انسان نیست، یک پنجم آن اعتباراً هم مال خدا است به همین دلیل میگوید: و برای رسول، زیرا آن هم اعتباری است؛ برای ذی القربی هم اعتباری است.
پس بین مالکیت آسمان ها و زمین با مالکیت خمس فرق می باشد زیرا یکی مالکیت حقیقی است و دیگری مالکیت اعتباری است
[21] بحث سوم: مسأله اصلی در اینجا معنای غنیمت است، مقصود از غنیمت چیست؟ آیا منظور غنیمت جنگی است یا منظور مطلق فایده می باشد؟
اهل سنّت میگویند مقصود از غنیمت، غنیمت جنگی است. یا این که خودِ کلمه غنیمت، در غنیمت جنگی استعمال میشود یا اگر غنیمت به معنای مطلق فایده باشد، سیاق آیه دلالت میکند که مقصود از این غنیمت، غنیمت جنگی است.
مرحوم شیخ طوسی در کتاب
الخلاف، جلد 4، صفحه 181؛ در مسأله اوّل از کتاب خمس؛ میفرماید:
كل ما يؤخذ بالسيف قهرا من المشركين يسمى غنيمة بلا خلاف، و عندنا أن ما يستفيده الإنسان من أرباح التجارات و المكاسب و الصنائع يدخل أيضا فيه. و خالف جميع الفقهاء في ذلك. دليلنا: إجماع الفرقة. و أيضا قوله تعالى «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ»عام في جميع ذلك، فمن خصصه فعليه الدلالة.[22] به هر چیزی که از مشرکین در جنگ با شمشیر و زور گرفته میشود به آن غنیمت میگویند و اختلافی میان شیعه و اهل سنّت نیست. علاوه بر آن هر فایدهای که انسان میبرد از انواع تجارات و مکاسب و صنایع، نزد شیعه غنیمت شمرده می شود و هیچ کدام از فقهای اهل سنّت این عقیده را ندارد؛ آنها میگویند غنیمت، فقط غنیمت جنگی است. دلیل شیعه اجماعی است که در خمس ارباح مکاسب وجود دارد و همچنین آیه نیز همه فواید را شامل می شود. اگر کسی آیه را تخصیص بزند باید برای این نظر خود دلیل بیاورد که به چه دلیلی غنیمت اینجا خصوصی است.
دلیل آنها این است که سیاق آیه دلالت دارد بر اینکه مراد از غنیمت در اینجا غنیمت جنگی است.که این دلیل را إن شاءالله در جلسات بعد نقد می کنیم.