با توجه به نسبت خویشاوندی جناب عالی با آیة الله مشکینی، ابتدا از دوران کودکی آن مرحوم و تحصیلاتشان بفرمایید.
حضرت آیة الله مشکینی (رضوان الله تعالی علیه) در سال ۱۳۰۰ﻫ .ش، در یکی از روستاهای مشکین به نام آلْنی متولد شدند، که شهرت ایشان هم «فیض آلْنی» است. ایشان، در اوایل کودکی، همراه پدرشان برای تحصیل به نجف اشرف تشریف بردند، و حدود چهار سال در آن جا، مکتب خانه می رفتند. در این جا، خوب است به نکته ای اشاره کنم، ایشان می فرمودند: «پدرم سواد طلبگی داشت، ولیکن آن موقع، بعضی از طلاب نوشتن بلد نبودند، و پدر من هم نوشتن برایش خیلی سخت بود؛ به همین جهت، من را از کودکی در مکتب، نزد خطاط گذاشت که خطم خوب شود». به همین جهت، خط ایشان بسیار زیبا بود.
نکته قابل توجه دیگر، درباره زندگی خانوادگی ایشان و نیاکانشان است، که آن را در یکی از کتاب هایشان به نام کشکول حکمت آورده اند. جد هفتم آیة الله مشکینی، به نام ملا محمد تقی، در همین روستای آلِنی زندگی می کردند، و محبوبیت فراوانی در میان اهل روستا داشتند. در آن زمان ـ که دوران حکومت نادرشاه بود ـ گویا نادرشاه، از طرف ترکیه با سپاه خودش می آمده، که به این روستای آلِنی می رسد. ایشان نقل می کنند که در بالای این روستا، چشمه آبی بود که اهل روستا برای برداشتن آب آشامیدنی به آن مراجعه می کردند. وقتی نادرشاه به چشمه آب می رسد، زن و مرد و دختر و پسر، مشغول برداشتن آب از چشمه بودند. نادرشاه تشنه اش بوده، و دختر بچه ای کوزه آب خود را به ایشان می دهد. نادرشاه آب را که می خورد، نگاهی به چهره این دختر می اندازد و مجذوب او می شود. به دختر می گوید: «شما بیا با من باش». دختر بچه می ترسد و فرار می کند و به ده می آید و در خانه جد آیة الله مشکینی بست می نشیند. نادرشاه دستور می دهد که آخوند روستا را ـ که همان جد ایشان ملا محمد تقی بود ـ احضار کنند. وقتی او را پیش نادرشاه می آورند، نادرشاه به او دستور می دهد که: «عقد این دختر را برای من بخوان!». ایشان هم طبق ضوابطی که هست، پدر و مادر دختر را می خواهد، و می گوید که: «ایشان می خواهد با دختر شما ازدواج کند». آنها می گویند که: «مایل نیستیم و نمی خواهیم». ایشان به نادرشاه می گوید که: «من نمی توانم صیغه عقد را اجرا کنم؛ چون پدر و مادر دختر راضی نیستند». نادرشاه می گوید: «تو کاری به این کارها نداشته باش. کار خودت را بکن و عقد را بخوان». ایشان می گوید: «نمی خوانم» و به دلیل همین امتناع، نادرشاه دستور می دهد که خمیری را به شکل عمامه آماده می کنند، و به جای عمامه روی سر ایشان می گذارند، و روغنی را داغ می کنند و وسط این خمیر ـ که همان مغز سر این عالم متقی بوده ـ می ریزند، و ایشان به خاطر دفاع از حق این دختر و پدر و مادر، شهید می شوند. به هر حال، ایشان از چنین خانواده ای برخاسته است.
پدر ایشان هم روحانی بوده است. بعد از این که از نجف برمی گردند، همان اوایل کودکی (بعد از دروس مکتب) ایشان مشغول درس طلبگی می شود، و مقداری از مقدمات را پیش پدرشان می خوانند، تا این که پدرشان از دنیا می رود.
بعد از فوت پدر، به وصیت ایشان، برای ادامه تحصیل به اردبیل می آیند. در اردبیل، مقداری صرف و نحو می خوانند، و بعد با یکی از دوستان و یا با استادشان، به قم مشرف می شوند، که اواخر حکومت رضاخان بود.
در آن جا درس سطح را تمام می کنند. یکی از اساتید سطح ایشان ـ که من به خاطر دارم ـ حضرت آیة الله بهاء الدینی بودند، که گویا قوانین را پیش ایشان خوانده باشند. در درس خارج، ابتدا به درس حضرت آیة الله حجت رفتند، و بعد که آیة الله بروجردی به قم تشریف آورند، جزء اصحاب و شاگردان ایشان بودند. یادم است ایشان می فرمودند: «آیة الله بروجردی که تازه به قم تشریف آورده بودند، [گویا] در خانه شان تدریس می کردند، و حدود هجده نفر از فضلا در درس ایشان حاضر می شدند. بنده هم در درس آیة الله بروجردی شرکت می کردم، که بعد دیگر حوزه درسشان گسترده تر شد، و ایشان به تدریج، تنها مرجع عالم تشیع شدند».
ایشان از درس آیة الله محقق داماد هم استفاده کردند.
خود ایشان در همان زمان، حوزه درس مفصلی داشتند. حوزه درس آیة الله مشکینی، فوق العاده مورد استقبال طلاب، و جزء درس های بسیار پرجمعیت یا حتی می شود گفت پرجمعیت ترین درس های سطح بود. ایشان سطوح مختلف را تا درس خارج تدریس می کردند که بنده هم از درس خارج ایشان استفاده می کردم، و مکاسب و بخشی از کفایة را پیش ایشان می خواندم. بعد از پیروزی انقلاب هم به طور خصوصی، تا سال ۶۶، پنج شنبه ـ جمعه ها که قم می آمدم، از ایشان استفاده می کردم.
در تدریس، شیوۀ خاصّی داشتند؟
نحوه تدریس ایشان به این شکل بود که در آغاز درس، عادت داشتند یکی ـ دو روایت می خواندند، و این خیلی مهم بود. چون ایشان علاقه و اعتقاد راسخی به مؤثر بودن روایات اهل بیت و نورانیت این روایات داشتند، و در آغاز درسشان یک یا دو روایت کوتاه می خواندند، و بعد درس را شروع می کردند. این، عادت بسیار خوبی است و شایسته است که همه اساتید، این گونه تدریس کنند. بیان ایشان، بسیار شیرین و جذاب بود.
یکی از نکاتی که در روش تدریس ایشان قابل توجه بود، این بود که ایشان اهمیت زیادی به وقت طلبه ها می دادند. ایشان تلاش می کردند که مطالب زائد یا کم فائده در جلسه درس مطرح نشود. به همین جهت، بخشی از مطالب مکاسب، رسائل و معالم را که زائد می دانستند، حذف کرده بودند و به طلبه ها نمی گفتند. اصولاً ایشان معتقد بودند باید تحولی در کتاب های درسی حوزه به وجود بیاید، و روشی که در گذشته برای درس و تدریس مرسوم بوده است، باید مطابق با نیازهای روزْ متحول شود.
بسیاری از بزرگان حوزه در حال حاضر، از شاگردان سطح ایشان محسوب می شوند. بسیاری از علمای بزرگی که در استان ها و شهرستان ها هستند نیز، از شاگردان ایشان محسوب می شوند، که خوب است صدا و سیما، درباره ویژگی های تدریس، اخلاق و روش و منش ایشان، با همه آنها مصاحبه ای داشته باشد، که برای آیندگان بسیار آموزنده است.
تعبیری که مقام معظم رهبری درباره ایشان دارند، این است که می فرمایند: «این روحانی عالی قدر، از جمله شخصیت های بارزی بود که در سراسر عمر با برکت و در مراحل زندگی نورانی خویش، منشأ برکات فراوانی برای حوزه علمیه و مردم مؤمن، و اسوه اخلاق عملی برای شاگردان و ارادتمندان بود». این تعبیرهایی که مقام معظم رهبری دارند، تعبیرهای دقیق و حساب شده ای است، که من که سال ها از نزدیک با ایشان محشور بودم، حقیقتاً برایم مشهود و ملموس بود.
ایشان علاوه بر فقه و اصول، به دلیل اهمیتی که به قرآن و حدیث می دادند ـ علاوه بر این که درس هایشان را با روایات اهل بیت علیهم السلام شروع می کردند ـ درس تفسیر مفصلی در مسجد امام داشتند، که من در سال های ۴۱ ـ ۴۲ در آن شرکت می کردم. بعد، ایشان در مسجد اعظم هم برنامه هایی داشتند. درس اخلاق ایشان، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی هم ادامه داشت، و در طلاب علوم دینی خیلی تأثیر داشت، و از اواخر یا اواسط درس اخلاق ایشان، طلبه ها به گریه می افتادند و با اشک ریزان، از صحبت های ایشان استقبال می کردند.
از سوابق سیاسی و مبارزاتی ایشان بفرمایید.
در مورد فعالیت های سیاسی، آیة الله مشکینی بارها در زمان طاغوت، به زندان افتادند. همان طور که مقام معظم رهبری ـ در پیامی که اشاره کردم ـ می فرمایند: «در دوران طاغوت، جزء پیشگامان نهضت اسلامی، و در دوران جمهوری اسلامی، در شمار مجاهدان واقعی و معلم اخلاص و پرهیزگاری و پارسایی محسوب می گشت». حقیقتاً مسئله همین طور بود. ایشان جزء پیشگامان نهضت بودند، و بارها به زندان افتادند. ایشان جلسات مخفی با سایر فضلا داشتند، و یکی از ارکان اعلامیه هایی که علیه رژیم سابق داده می شد، ایشان بودند.
حدود سال ۴۴ بود که ایشان به دلیل همین فعالیت های سیاسی، تحت تعقیب قرار گرفتند، و چهار ماه متواری بودند. بعد مخفیانه به نجف اشرف تشریف آوردند، که من هم در آن زمان (ظاهراً سال ۴۶ بود) در نجف بودم، و قبل از ایشان مشرف شده بودم. البته بنده هم آن موقع، به دلیل پرونده ای که در ساواک داشتم، مخفیانه به نجف رفته بودم. آشنایی نزدیک من با ایشان، از آن جا بود؛ هر چند که قبل از دوران نجف، در سال ۴۱ ـ ۴۲ که در مدرسه آیة الله گلپایگانی بودم ـ و این مدرسه تحت اشراف آیة الله مشکینی و آیة الله ربانی اداره می شد ـ آشنایی ابتدایی من با ایشان آغاز شد. ایشان برای درس اخلاق به مدرسه آیة الله گلپایگانی می آمدند.
در مورد دورۀ حضور ایشان در نجف توضیحاتی بفرمایید.
در نجف، در مدرسه آخوند خراسانی رحمه الله، با ایشان هم غذا بودیم. آن جا آقای اصغر کنی ـ که خدا رحمت شان کند ـ و جناب آقای رحیمیان ـ که نماینده ولی فقیه در بنیاد شهید بودند ـ و یکی از دوستان، به نام آقای متقی ـ که با آیة الله مشکینی هم غذا بودند ـ نیز حضور داشتند. این، تا زمانی که بنده به مدرسه آیة الله بروجردی رفتم، ادامه داشت.
آیة الله مشکینی، حدود هفت ماه در نجف بودند، که آن جا، مسئله ازدواج من با صبیه ایشان مطرح شد، و بعد که به ایران برگشتیم انجام شد. بعد از هفت ماه که در نجف بودند، به خاطر گرمای هوا نتوانستند در آن جا بمانند و به قم برگشتند.
ایشان در نجف هم تدریس داشتند، و درس مکاسب را می گفتند. درس ایشان، شلوغ و مورد استقبال بود. علاوه بر این، در ایام ماه مبارک رمضان سخنرانی می کردند، و دیگران تعجب می کردند کسی که آن حوزه شلوغ تدریس را دارد، چطور منبر می رود؟ چون در نجف، صحبت کردن برای افراد فاضل و مدرس، معمول نبود.
پس از بازگشت به ایران، باز فعالیت سیاسی داشتند؟
بعد از این که ایشان از نجف به قم برگشتند، ساواک پس از چند روز، ایشان را دستگیر و به مشهد تبعید کرد، که بنده هم همراه ایشان بودم. در آن جا هم درس و بحث، و حوزه گرمی داشتند.
ایشان پانزده ماه در مشهد بودند، و بعد به قم برگشتند و باز فعالیت های سیاسی شان را ادامه دادند، که مجدداً همراه با چند نفر از مدرسین و فضلای حوزه، به سه سال تبعید محکوم شدند. ایشان به اردبیل تشریف بردند، و همان جا دستگیرشان کردند و به قم آوردند و بعد به ماهان تبعید کردند و یک سال در ماهان بودند. در آن جا هم فعالیت های سیاسی، علمی و فرهنگی داشتند، که خوب است صدا و سیما، خاطرات اهل ماهان را در این زمینه ضبط کند. چون مردم اقبال زیادی به این گونه افراد دارند، طبعاً نمی گذاشتند که در یک جا بمانند؛ لذا ایشان به گلپایگان تبعید شدند، و یک سال آن جا بودند. آن جا خصوصاً، پدر برادر عزیزمان، حضرت حجة الاسلام والمسلمین آقای محمدی گلپایگانی ـ که امام جمعه گلپایگان و بزرگ علمای گلپایگان بودند ـ استقبال زیادی از ایشان کردند، و آیة الله مشکینی، لطف های ایشان را بعدها هم فراموش نمی کردند.
بعد از یک سال، مجدداً محل تبعیدشان را تغییر دادند، و آخرین جایی که ایشان تبعید بودند، کاشمر بود. در کاشمر، سختگیری های زیادی برای ایشان بود، و حتی از نماز جماعت خواندن ایشان هم ممانعت می کردند. به هر حال، این دوران هم به پایان رسید و به قم برگشتند. این بار، دیگر نزدیکی های انقلاب بود، و بعد انقلاب پیروز شد و مردم از شر طاغوت آسوده شدند.
ایشان تألیفات متنوّعی به یادگار گذاشتند، در این باره هم توضیحاتی بفرمایید.
در باب تألیفات ایشان، می توانم عرض کنم که ایشان در تمام دوران زندگی، همان میزان وقتی را که صرف تدریس یا مطالعه برای تدریس می کردند، صرف تألیف می کردند؛ مخصوصاً این اواخر که حال تدریس نداشتند، عمده وقتشان صرف تألیف می شد. ایشان کتاب های مختلف در زمینه های فقه، اصول، اخلاق، حدیث، تفسیر و ترجمه دارند، که به بخشی از آنها اشاره می کنم. ایشان تعلیقه ای استدلالی بر بخش هایی از تحریر الوسیله حضرت امام دارند، که در دست آماده سازی است، و ان شاء الله در آینده نزدیک منتشر می شود. همچنین، تحریر الوسیله را تلخیص کردند، که برای اولین سالگرد وفاتشان آماده خواهد شد. کتابی به نام الفقه المأثور دارند که چاپ شده است. کتابی در احکام زمین، و نیز در حدیث کتاب قصار الجمل را دارند، و المواعظ العددیه که آیة الله جنتی با عنوان نصایح ترجمه کردند، و مورد استقبال فراوانی قرار گرفته است.
ایشان کتاب های مختلفی دارند که عمدتاً در ایام تعطیلات تابستانی ـ که ما خدمت ایشان بودیم ـ تألیف شده است. من حقیقتاً از این روش ایشان خیلی استفاده کردم. از سال هایی که من با ایشان آشنا شدم، یکی از درس های عملی ای که از ایشان گرفتم، صرفه جویی در وقت و استفاده از وقت بود. ایشان به هیچ وجه نمی گذاشتند که وقتشان تلف شود. از باب مثال عرض کنم که در ایام تعطیلی در نجف، به علت گرمای تابستان، طلبه ها برای هواخوری یا شنا، به شط کوفه می رفتند و چند ساعتی آن جا بودند. در این گونه موارد، ایشان هم همراه ما می آمدند، ولی با خودشان کتاب می آوردند و تا فرصت می شد، همان جا شروع به نوشتن، مطالعه یا تحقیق می کردند. من هیچ وقت ندیدم که وقت ایشان بیهوده تلف شود. بیشتر یا همه کتاب های ایشان، در همین اوقاتِ غیر از وقت تدریس و سخنرانی و امثال آنها نوشته و تألیف شده است. آخرین تألیف های ایشان، ترجمه قرآن است، که ترجمه بسیار نفیس و دقیقی است. همچنین، تفسیر روانی نوشته اند، که هنوز چاپ نشده و در شش جلد در حال آماده سازی است. البته ایشان در زمان حیاتشان این کتاب را ندیدند، و امیدوارم در آینده نزدیک چاپ شود.
ایشان حتی در آن لحظات و روزهای آخر زندگیشان نیز، دست از تألیف و نوشتن برنداشتند، و همان وقت، نوشتن کتاب کشکول را مطرح کردند، که شامل یادداشت های ایشان، و آخرین کتاب شان است.
بُعد اخلاقی آیة الله مشکینی درخشندگی خاصّی به زندگی ایشان بخشیده بود، دربارۀ ویژگی های اخلاقی آن مرحوم بفرمایید.
ویژگی های اخلاقی ایشان نیز خیلی مهم است، و مقام معظم رهبری در بیانشان به این مسئله اشاره کردند. ایشان می فرمایند که: «رفتار و عمل او، بیش از بیان شیرین و رسایش دعوت کننده به ایمان و پارسایی و حق طلبی و حق گویی بود». واقعاً ما از نزدیک می دیدیم ایشان به آن چه می گفتند، عمل می کردند. از برجستگی های اخلاقی ایشان، این بود که به شدت متواضع بودند و تواضع ایشان واقعاً برای خود من ـ مخصوصاً آن اوایل که با ایشان آشنا شده بودم ـ شگفت انگیز بود. گویا ایشان اصلاً خودشان را نمی دیدند، این حد تواضع، برای من تعجب آور بود. واقعاً خود من نمی توانستم آن طور که ایشان عمل می کردند، عمل کنم.
یکی از نکاتی که در ویژگی های اخلاقی ایشان خیلی مهم است، بی علاقگی به دنیاست. انسان وقتی با ایشان بود، احساس می کرد که اصلاً به مسائل مادی علاقه ندارند، و معنویتْ سراسر وجود ایشان را گرفته بود. یک بار صحبتی بین من و ایشان بود که می فرمودند: «من حاضر هستم همه آن چه را دارم، با یک ریال با تو معامله کنم»! حتی ایشان می گفتند: «اگر کسی، از چیزی که دارم [حالا ایشان چیز زیادی هم نداشت] بدزدد، من راضی هستم. ولی این مطلب را با کسی مطرح نمی کنم؛ چون اگر بگویم که راضی هستم، هرچه کتاب هم دارم، می برند».
ایشان در صرف بیت المال، به شدت احتیاط داشتند، و مقید بودند که از بیت المال مصرف نکنند، و یا اگر مضطر به مصرف کردن شدند، به حداقل اکتفا کنند. یادم است که وقتی با ایشان خدمت امام رسیده بودیم، ایشان از حضرت امام اجازه می خواستند و می گفتند که: «شما درباره همین مقداری که از بیت المال مصرف می کنم، به من اجازه بدهید» که امام از سؤال ایشان تعجب می کردند، که چرا این گونه مطرح می کنند. ایشان تا این حد احتیاط می کردند، که به نظر من خیلی مهم است.
نکته ای که باز، در مورد فروتنی و تواضع ایشان، قابل توجه است، چیزی است که مقام معظم رهبری به آن اشاره کردند. ایشان می فرمایند: «جایگاه رفیع او در نظام جمهوری اسلامی و ریاست مجلس خبرگان رهبری، از آغاز تشکیل این مجلس ـ که نشانه حرمت و مکانت او در چشم نخبگان و علمای بزرگ و اساتید مبرز روحانی کشور است ـ هرگز نتوانست در تواضع و فروتنی او یا در زندگی زاهدانه و دامن پاک او، کمترین خدشه ای وارد آورد. او جامع علم و عمل، جهاد و زهد، و تشخیص و سلوک صائب و مستقیم، بدون انحراف بود». و بعد، راجع به فقدان ایشان مطالبی را می فرمایند.
یکی دیگر از خصوصیات اخلاقی ایشان، اجتناب از لغو بود؛ چون ـ همان گونه که عرض کردم ـ به شدت مقید بودند که از هر کار و حرفی که سودمند نیست، اجتناب کنند. شما ممکن بود که یک ساعت پیش ایشان بنشینید، و ایشان یک کلمه نگویند. اگر نیازی بود، می گفتند و اگر نیازی نبود، سکوت اختیار می کردند. این هم از درس های عملی ای بود که می تواند برای دیگران بسیار آموزنده باشد.
یکی از نکاتی که در باب بی اعتنایی ایشان به دنیا و مقام های دنیوی، باید مورد توجه قرار بگیرد، این است که ایشان با این که سابقه تدریس شان از همه مراجع فعلی بیشتر بود، و بعد از آیة الله گلپایگانی و آیة الله اراکی، انتظار خیلی از بزرگان حوزه این بود که ایشان رساله منتشر کنند و خودشان را در مقام مرجعیت قرار دهند، اما چنین نکردند.
در این باره، من خاطره ای دارم که خیلی جالب توجه است. ایشان شاید حدود دو سال قبل از این که آیة الله گلپایگانی و آیة الله اراکی از دنیا بروند، رساله ای را تهیه کردند، و به من فرمودند که با دو نفر از بزرگان فعلی مشورت کنم، که آیا ایشان این رساله را منتشر کنند یا نه؟ من با آن دو بزگوار مشورت کردم، و هر دو تأیید کردند که ایشان رساله خودش را منتشر کند. یکی از آن دو بزرگوار گفت: «اگر ایشان نظر من را می خواهند، من واجب می دانم که ایشان رساله خودش را منتشر کند». من این مطلب را به آیة الله مشکینی منتقل کردم، و ایشان هم رساله را به چاپ خانه دادند که منتشر شود. نمی دانم این وسط چه اتفاقی افتاد، که یکمرتبه ایشان رساله خودشان را از چاپ خانه گرفتند و دیگر هر کاری کردند، ایشان آمادگی نداشتند که رساله را منتشر کند. یک روز سر سفره، من سؤال کردم: «حاج آقا! چه شد که شما رساله را پس گرفتید؟»، ایشان فرمودند که: «مرجعیت، یک انسان راکب می خواهد و من راجل هستم» و بیش از این هم چیزی نگفتند.
به هر حال، با این که ایشان از نظر علمی و سوابقی که در حوزه داشتند، چیزی از دیگران کم نداشتند، آمادگی این را پیدا نکردند، و من علت آن را نمی دانم. آن چه می دانم، این است که ایشان، تا آن جا که ضرورت نداشت، هیچ علاقه ای به مقام های دنیوی نداشتند، هر چند که آن مقام، همراه با مقام های دینی و معنوی باشد. شاید احساس کردند که دیگران آمده اند و رساله داده اند، و دیگر چه ضرورتی دارد که ایشان هم خودشان را در مقام مرجعیت قرار دهند. حتی بچه های خودشان را هم به آیة الله فاضل لنکرانی ارجاع داده بودند، و اگر کسی سؤال می کرد، این را می گفتند.
اگر مطلب دیگری هست، بفرمایید.
آن چه در پایان می خواهم عرض کنم، آخرین خاطره هایی است که از ایشان دارم. تقریباً روز قبل از این که به حال اغما در بیایند و نتوانند صحبت کنند، آخرین گفتگوهای من با ایشان اتفاق افتاد. در روز یکشنبه ۲۴/۴/۸۶ در بیمارستان بقیة الله، برای عیادت خدمت ایشان رسیدم. حالشان تا حدی بهتر بود و می توانستند صحبت کنند. می خواستم ببینم که خودشان متوجه هستند، که در حال رفتن به عالم بقاء هستند یا نه؟ از ایشان سؤال کردم که: «حاج آقا! دنیا را چگونه می بینید؟». ایشان متوجه شدند که من چه می خواهم بگویم، فرمودند که: «دنیا را با کمی تفاوت، همان طور می بینم که اوایل طلبگی، استادم برای من ترسیم کرد». بعد فرمودند که: «می بینم که با ارحام و نزدیکان خودم خداحافظی می کنم، اما پیش ارحامِ نزدیک تر و دوستانی که برای من بهتر هستند، پیش آقای بهشتی، آقای مطهری و امام می روم. من به آقای بهشتی و آقای مطهری خیلی علاقه داشتم، و فقط این فاصله [به تعبیر من] کمی مشکل است».
جالب توجه این است که همسر فرزندم سعید آقا، در عالم رویا در همان شبی که ایشان به حال اغما رفتند، مادر آیة الله مشکینی را خواب دیده بود. با این که مادر ایشان را ندیده بود، مشخصاتی که می گفت، منطبق بود. ایشان دیده بود که مادر آیة الله مشکینی، خیلی خوشحال است و می خندد. گفته بود که: «پسرم علی می آید، و من خیلی برای این فرزندم زحمت کشیدم. زمانی که او را در شکم داشتم، روزی چهار جزء قرآن می خواندم» و اظهار شادمانی می کند و این خیلی جالب است، و می تواند از رویاهای صادقه باشد.
بعد، ایشان به آقای ساجدی ـ که از ایشان پرستاری می کردند ـ اشاره کردند و گفتند که: «اینها می خواهند با عزرائیل مبارزه کنند»، یعنی من رفتنی هستم و اینها بی خود تلاش می کنند. بعد به این مطلب اشاره فرمودند: «من معتقد هستم که خداوند، روح مؤمن را خودش قبض می کند» و به این آیات اشاره کردند و فرمودند: «بعضی از آقایان، این آیات را طولی تفسیر می کنند و من عرضی معنی می کنم». آیه این است که می فرماید: (اللهُ یتَوَفَّی الْأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا).[۱] این آیه این گونه می گوید که خدا جان انسان ها را می گیرد، زمانی که مرگشان فرا می رسد. در آیه ای دیگر می فرماید: (تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا)[۲] یعنی فرشتگان الهی روح را قبض می کنند. در آیه ای دیگر می فرماید: (قُلْ یتَوَفَّاکم مَّلَک الْمَوْتِ الَّذِی وُکلَ بِکمْ»،[۳] یعنی ملک الموت (عزرائیل) جان ما را می گیرد. معمولاً این طور معنی می کنند که قبض روح فرشتگان، و قبض روح ملک الموت که همان قبض روح خداوند است، در طول هم هستند. ایشان می فرمودند که: «من این آیات را در عرضِ هم معنی می کنم؛ به این معنی که یک عده را ملک الموت قبض روح می کند، یک عده را فرشتگان الهی قبض روح می کنند، و یک عده را خودِ خدا قبض روح می کند». بعد اضافه کردند که: «من معتقد هستم عالِم عامل و علمای عدول و مؤمنین عدول را خداوند خودش قبض روح می کند». من از محتوای فرمایش ایشان استفاده کردم که یعنی من را خود خدا قبض روح می کند، و داشتند مقدمات رفتن خودشان را به این شکل بیان می کردند.
بعد هم به آن تشریفاتی که در حدیث معراج آمده است اشاره کردند. این آخرین خاطراتی بود که از ایشان داشتم، و با ایشان خداحافظی کردیم.
إن شاء الله خداوند روح ایشان را شاد کند، و با اولیاء و صلحا محشور کند، و به ما هم توفیق دهد که بتوانیم این راه را آن گونه که شایسته است، مرضی خودش ادامه دهیم.
[۱]. سورۀ زمر، آیۀ ۴۲.
[۲]. سورۀ أنعام، آیۀ ۶۱.
[۳]. سورۀ سجده، آیۀ ۱۱.